هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگچهلیکم
ــ اين همه راه را براى چه آمدى؟
ــ آقاى من! چرا چنين مى گويى؟
ــ در اين آفتاب سوزان اذيّت مى شوى. كاش كسى را پيدا مى كردى كه اين آب و غذا را اينجا بياورد.
ــ آيا مى خواهى مرا از ديدارت محروم كنى؟
ــ تو كه مى دانى من از ديدار تو چقدر خوشحال مى شوم.
ــ پس اجازه بده خودِ من، آب و غذا برايت بياورم.
محمّد(ص) لبخندى مى زند، قلب خديجه شاد مى شود، گويى كه بهشت را به خديجه داده اند.
شب بيست و هفتم ماه رجب است، محمّد(ص) در غار حِرا مشغول عبادت است و با خداى خود راز و نياز مى كند.71
محمّد(ص) از شكاف غار به بيرون نگاه مى كند، امشب از ماه خبرى نيست. همه جا غرق تاريكى است. نسيمى مىوزد، هوا قدرى خنك مى شود.
فقط سكوت است و سكوت!
ناگهان در آسمان نورى آشكار مى شود، گويى اتّفاق بزرگى در راه است...
آن نور نزديك و نزديك تر مى شود، از ميان آن نور، مردى كه از جنس نور است، ظاهر مى شود و مى گويد:
ــ اى محمّد بخوان!
ــ چه بخوانم؟
ــ نام خداى خود را بخوان!
ــ نام او را چگونه بخوانم؟
ــ ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ. . . ) ; بخوان به نام آن خدايى كه همه هستى را آفريد، انسان را آفريد، بخوان كه خداى تو از همه بهتر است.
و اكنون محمّد(ص) مى خواند...
🌷🌷🌷🌷💖🌷🌷🌷🌷
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عزیزانی که هنوز موفق نشدند بانوی چشمه رو مطالعه کنند عجله کنند داریم به وقت مسابقه نزدیک میشیم🌷🌷🌷
بعضی وقتام باید بزنی
پشت خودت و
به خودت خسته نباشید بگی
بابت همه روزایی که
کنار خودت بودی
و هیچوقت کم نیاوردی...
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
💭
هر بار که نگاهت میکنم،
جملهای آشنا،
به ذهنم خطور میکند:
"در اين سرزمين،
چيزی هست كه
ارزش زندگی كردن دارد" :)♥️
#محمود_درویش
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بی تو؛
با قافله ی غصه و غمها،چه کنم...
🔻شهریار
💞🦋 🦋💞
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
حلول ماه رجب مبارک 🌹🌹🌹
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💚🍃
🍃💖در اینشب زیبای زمستونی...
🍃💝ﺁﺭﺯﻭی ماﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ...
🍃🌸شادی ؛
🍃🌸ﺳﻌﺎﺩﺕ ،
🍃🌸ﺳﻼﻣتی ؛
🍃🌸وﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست.
🍃💖لحظه هاتون پر از آرامش
🍃💖و بـه امیـــــد فردایی بهتر
🍃💙 شبِ زیبـاتـون در پناه خدا
🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است
چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آیینه خیال نهادم به پیش روی
دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🍁 #سلام_صبحتون_عالی
🍂شروع روزتون
🍁پراز شادی و لبخند
🍂پراز موفقیت در کار
🍁خوشبختی و شانس
🍂و لطف خداوند
🍁هر لحظه همراهتان باشد
🍂یک زندگی شاد
🍁یک شادی دلنشین
🍂و زیبایی های دنیا
🍁تقدیم لحظه هاتان باد
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت53
تقریبا دانشگاه تق و لق شده بود. خیلی کم بچه ها سر کلاس هاحاضر می شدند، مگرسر کلاسِ استاد هایی که خیلی سخت گیر بودند و همان اول ترم خط و نشان هایشان راکشیده بودند. برای بعضی استادهای سخت گیری که روی
یادگیری دانشجوها تعصب داشتند، اهمیت ویژه ایی قائل بودم. وقتی سرکلاس این جوراستادها می نشستم که تعصب وسختگیری بی مورد
نداشتند، ولی چیزی راسرسری نمی گرفتند و کارشان باحساب وکتاب بودتاحقی ازدانشجویی ضایع نشودحس خوبی پیدامی کردم وباخودم می گفتم کاش این استاد یک نمایندهی مجلس بود، تابرای مشکلات مردم هم اینقدر وجدان و تعصب خرج میکرد.من هم میتوانستم بعضی روزها دانشگاه نروم، ولی انگار یک نیرویی اجازه نمی داد خانه بمانم.نیرویی که به امید دیدن کسی مرا به دانشگاه میکشاند.روز تولدم مادر، خانوادهی خاله و دایی را هم دعوت کرده بود و کلی به همه خوش گذشت.آن روز نمی دانم این فکر چرا رهایم نمی کرد ، که ممکن است آرش پیام بدهد و تولدم را تبریک بگوید.به خاطر همین فکر بچهگانه، چند بار گوشیام را چک کردم. دفعه،ی آخر، پیامی از آقای معصومی امد. بازش کردم.نوشته بود:«باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار می گذارم ، امشب اما همه ی جملات فرار کردهاند همین طور بی وزن وبی هوا بگویم ... تولدت مبارک.»با خواندنش زل زدم به نوشته ها و بغض گلویم را گرفت. انگار این پیام را از کس دیگری توقع داشتم و حالا یک جورایی جا خورده بودم.سعیده که بی هواوارداتاق شد، وقتی حال مرا دید، نگاهی به گوشیام انداخت که هنوز روشن بود. متن را خواند و تعجب زده گفت:– الان از خوشحالی اینطوری شدی یا ناراحتی؟وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –اونوقت این از کجا تاریخ تولد تو رو می دونه؟در پاهایم احساس ضعف می کردم، گوشی را خاموش کردم وزیرتخت انداختمش تادیگرنبینمش. خودم هم نشستم روی تخت و سرم راتوی دستهایم گرفتم.سعیده که از کارهای من هاج و واج مانده بود گفت: –توچته راحیل؟
منتظر پیام کسی بودی؟ سرم را بلند کردم و بغضم راقورت دادم و گفتم: –یادته از رنج برات می گفتم؟ ــ خب.ــ الان برای من از رنج گذشته، شده شکنجه. کاش یه قرصی چیزی بود که آدم می خورد و همه چیز رو فراموش می کرد.
کنارم نشست و سرم را روی سینهاش فشار داد و گفت: –راحیل باورم نمیشه تو این حرف هارو میزنی، فکر می کردم بی خیالترو قویتر از این حرف ها باشی.اینجوری که داغون میشی. آخه آرش از کجا باید روزتولد تو رو بدونه.
خودم را کنار کشیدم و گفتم:– من قویم، یعنی باید باشم.فقط امروز این شیطونه بد جور واسه خودش ویراژ داد نتیجشم این شد.باید همون اول صبحی شاخش رو می شکوندم.لبهای سعیده کش امد و گفت: – آهان، این شد.حالا بگو ببینم قضیه ی ای پیام چی بود؟ اون از کجا می دونست...
حرفش را بریدم و گفتم: –اون قبلا کادوش رو هم داده.بعد رفتم و از کمد جعبه ی گل رز رو آوردم که دیگر تقریباخشک شده بود. و پلاک زنجیر را هم نشانش دادم. وبرگرداندمش تا پشتش راهم ببیند.همانطور که با دهان باز نگاهشان می کردگفت: –چه با احساس! همین کارهارو کرده توقع تو رو برده بالا دیگه.
بعد چشمکی زد و گفت: –ببینم تا حالا چیزی در مورد علاقش نگفته؟ــ نه ــ چه محتاط؟ــ یعنی تو فکر می کنی بهم علاقه داره؟ــ اووووو چه جورم. ولی به خاطر شرایطی که داره شاید خودش رو در حد تو نمی دونه که بگه. ــ کاش شرایط بهتری داشت، چون معیارهای من رو داره.سعیده خنده ایی کردو گفت: –عزیزم مگه خودت همیشه نمیگی همه چی یه جا جمع نمیشه طبق خواستهی ما، همیشه یه جاش می لنگه؟ خب اینم همونه دیگه.با صدای مادر که صدایمان می کرد، فوری وسایل را داخل کمد گذاشتم و ازاتاق بیرون رفتیم.وقتی وارد کلاس شدم با دیدن آرش گل از گلم شکفت، ولی زود خودم را جمع و جور کردم و رفتم همان ردیف جلو نشستم.خدارو شکر کردم که حالش خوب شده.با سارا و بهار و سعیدگرم حرف بود و متوجهی من نشد.سوگند از ردیف عقب امد کنارم نشست وغر زد: –چقدر جا عوض می کنی بعد اشاره کرد به آرش وپرسید:
– شنیدی چی می گفت؟ــ نه ، من که الان رسیدم.ــ می گفت دلیل تصادفش این بوده که یکی از بچه های کلاس اعصابش رو خرد کرده، اونم دیگه سر کلاس نرفته و زده بیرون. با سرعت رانندگی کرده و باعث تصادف شده.
بعد با حالت مسخره ایی گفت: –عزیزم جواب سلام بچه مردم رو بده نره بزنه خودش رو شل و پل کنه.هر دو از این حرف خندیدیم. با امدن استاد خندهایمان جمع شد و به پچ پچ تبدیل شد.
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبری میکنه هی با حرفاش😍😘
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
*ختم بسیار بسیار مجرب از امروز ۲۵ بهمن ماه*
یک پیشنهاد عالی 👇👇👇
ان شاءالله دعا برای فرج امام زمان علیه السلام در اولویت حوائج همه ما باشد .
ختم فوق العاده مجرب 14هزار ذکر شریف
" یا جواد الائمه ادرکنی " بردارین
از ۲۵ بهمن (یعنی از امروز) تا ده روز بعد که ولادت با سعادت امام جواد الائمه (علیه السلام)
است تمام کنید.
در این ده روز ان شاءالله روز ولادتشان بهترین عیدی را به شما عطا میفرمایند.
میدانید که برای حاجتهای مادی و دنیوی(شغل و مسکن و قرض و ازدواج و ....) توسل به امام جواد الائمه (ع) خیلی کارگشاست.و بسیار مجرب است ؟!
دقت بفرمائین
ختم 14هزار ذکر شریف یا جواد الائمه ادرکنی "چله" نیست.
مهم نیست روزی چند مرتبه
فقط آن تعدادش مهم است که 14هزار تا شود.
سعی کنید کم و زیادش نکنید.
ختمها رو طبق دستور خاصی که گفته شده است قرائت فرمائید. حتما حکمتی دارند.
ولی میتوانید تقسیم کنید در این ده روز،
یعنی روزی هزار و چهارصد مرتبه بگوئید (یعنی روزی ۱۴ دور تسبیح)
تا روز ولادت با سعادت امام جواد (علیه السلام) ختمتان تمام شود.
این پیام را اگر تمایل داشتین برای دوستانتان نشر دهید شاید بسیاری از خوبان خداوند اطلاع ندارند اول ماه رجب چه زمانی است و این ختم رو شاید خیلی از خوبان خداوند اطلاع ندارند و ندانند.
لازم به ذکر است این ختم بسیار مجرب است و تجربه شده است ان شاءالله که به حق میوه دل امام رضا (علیه السلام) امام جواد الائمه (علیه السلام) حاجت دلتان با حکمت خداوند یکی باشد تا دلتان شاد شود و امام جواد الائمه (علیه السلام) روز ولادت با سعادتشان با دستان مبارکشان عیدیتان را عطا فرمایند اگر این توفیق الهی نصیبتان شد و این ختم مجرب را انجام دادین این بنده حقیر را از دعای خیرتان محروم نفرمائید که بسیار محتاج دعای خیر شما هستم.
زیارت کربلا نصیبتان انشاءالله
التماس دعای فرج و خیر
یا علی مدد 🌹🤲🤲🤲
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#کمالبندگی
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگچهلدوم
آن نور به سوى آسمان مى رود و بار ديگر سكوت و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد.
محمّد(ص) در وجودِ خود، گرمايى مى يابد، گويى كه آتشى در درونش افروخته باشند. او سر به سجده مى برد و با خداى خويش سخن مى گويد.
اكنون او از جاى برمى خيزد، عباى خود را بر دوش مى اندازد و به راه مى افتد. او كجا مى خواهد برود؟
او هر سال تا پايان ماه رجب در اين غار مى ماند; امّا امشب او ديگر نمى تواند اينجا بماند.
آن صداى آسمانى محمّد(ص) را دگرگون كرده است، او مى خواهد نزد خديجه برود، فقط خديجه است كه مى تواند در اين لحظه به او كمك كند.
محمّد(ص) از كوه پايين مى آيد، گويا همه هستى به او سلام مى كنند: "سلام بر تو اى رسول خدا".
بار ديگر آن نور آسمانى را مى بيند كه با او سخن مى گويد: "اى محمّد! تو پيامبر خدايى و من جبرئيل هستم!"
محمّد(ص) آرام آرام، دردمند و خسته به سوى خانه مى رود، سرش درد گرفته و دهانش خشك شده است. گويا بزرگ ترين امانت هستى را بر دوش خود مى يابد.
او برگزيده آسمان است و بايد مردم را به سوى نور ببرد، مردمى را كه در تاريكى و پليدى ها غرق شده و به عبادت سنگ ها رو آورده اند.
راه زيادى تا خانه مانده است، كاش اين راه مقدارى كوتاه تر بود!
كاش خديجه كنارش بود و او را يارى مى كرد!
تو از خواب مى پرى. نمى دانى چه شده است. خيلى نگران هستى.
به دلت افتاده است كه همسرت، محمّد(ص) تو را به يارى مى خواند.
نكند براى او اتّفاقى افتاده باشد؟
او تنهاى تنها در آن بالاى كوه چه مى كند؟
برمى خيزى و دست هايت را به سوى آسمان مى گيرى و مى گويى: اى خداىِ ابراهيم! خديجه تو را مى خواند، همسرم را يارى كن!
ساعتى مى گذرد و تو هنوز دعا مى كنى. ناگهان صداى در خانه به گوش مى رسد.
در اين وقت شب چه كسى در خانه تو را مى كوبد؟
اين صداى كوبيدن در برايت آشناست. فقط محمّد(ص) در را اين گونه مى كوبد.
لبخندى مى زنى و به سوى در مى روى و آن را باز مى كنى. محمّد(ص) را مى بينى كه به تو سلام مى كند، جوابش را مى دهى.
چرا محمّد(ص) اين چنين بى رمق است؟ چرا بدنش گرمِ گرم است؟
دست او را مى گيرى و به سوى اتاق مى برى. او در بستر خود قرار مى گيرد.
تو كنارش مى نشينى و دستى بر پيشانيش مى كشى. محمّد(ص) هم به تو نگاه مى كند. او در كنار تو آرام مى گيرد.
تو امشب تنها پناه محمّد(ص) هستى!
تو هميشه آرامش را به محمّد(ص) هديه مى كنى.
او در كنار تو به خواب مى رود، در بالاى سر او مى نشينى، به چهره زرد او نگاه مى كنى. نمى دانى چه شده است.
افسوس كه محمّد(ص) توان سخن گفتن نداشت وگرنه براى تو مى گفت كه چه شده است. فردا او همه چيز را براى تو مى گويد. تو محرم راز محمّد(ص)هستى!
دلت گواهى مى دهد كه اتفاق خوبى افتاده است.
❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
این چیست
که چون دلهره افتاده به جانم؟
حال همه خوب است مَن اما نگرانم...
🔻فاضل نظری
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
مرا
تا دل بود
دلبر تو باشی...
🔻نظامی
💞🦋
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارون بزن..💘💞
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
خواب ما سوخت
زِشیرینی افسانهٔ عشق...
🔻صائب تبریزی
💞🦋 🦋💞
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
من اینقد مغرورم که میتونم همه
عکساتو چاپ کنم بزنم به دیوار اتاقم،
ولی پی ام دادی پی امتو سین نکنم...
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تیکه دار👆👆
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تیکه دار👆👆
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تیکه دار👆👆
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تیکه دار👆👆
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯