فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله
🌲روزمون را آغاز میکنیم
🌸براتون هفته ای عالی
🌲پراز لطف و رحمت الهی
🌸پراز خیر و برکت و سلامتی
🌲به دور از غصه و غم آرزومندم
❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️
از هجر تو طبیعت ما گریه می کند / چشم تمام آینه ها گریه می کند
چشم انتظار آمدنت شیر خوارهای است / گهوارهای به کرب و بلا گریه می کند . . .
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🦋💙
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت64
به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مامان آمدوپرسید:–اسرامیخ روواسه چی میخواد؟
وقتی ماجرای تابلو رابرای مامان توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت: –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟باسر جواب مثبت دادم و گفتم: –خیلی دل نشینن.
سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم:
– یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخندی زدو گفت: –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه.می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟باتعجب گفتم:
– واقعا؟ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست.خندیدم و گفتم:
– یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند.ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت داشتند.
مادر آهی کشید و گفت: –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کلاس چطور کاسبی کردن و اخلاقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه.الانم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصلا یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده.ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن.بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم:–مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟بالبخندگفت:
–خیلی دعاها.
بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید.نفسش رابیرون دادو گفت:–برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای پیداکردن خودمون.
اسراخندیدوگفت:–مامان جان این الان دعا بودیا توهین؟
مادر هم خندید.–برای دیدن ودرک واقعیت به همهی اینها نیازه دخترم. اگه نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی...
مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود.
وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم:– وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط در جوابم لبخند زد.
ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم.اسرا با تعجب گفت: –نگا مامان اصلا لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای رویش.لبخندی زدم و گفتم:– همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حالا معنی اون چشم ابرو امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید.هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود.آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر ازآنها عذر خواهی کردو گفت:
–تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم مشغول می شوم توجهی نکرد.بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و به تابلوی روبه رویم چشم دوختم.با صدای پیامک گوشیام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود.
من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم.
بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم.چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد.با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم بالا رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود: "نوروز هيچ عيدي برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست. عیدت مبارک."
خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی بغضم بودکه خوابم کرد...
✍#بهقلملیلافتحیپور
🌷🌷🌷🌷🌹🌷🌷🌷🌷
💖🦋
#اين_الرجبيون
#ماه_رجب
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛ نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم !!!
🦋💙
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری😍😍
#من توزندگیم..🌻🌺
┄┄┅┅•|❈🕊🧁🕊❈•|┅┅┄┄
🦋💙
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
50 گیگ اینترنت رایگان 😂😂
#پیشنهاد_دانلود
#خندهکده🤖
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
<====👻😹🤠🤡====>
@khandeh_kadeh
🦋💙
#ماه_رجب
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگپنجاه
خداوند به پيامبر پسرى مى دهد. پيامبر نام او را عبدالله مى گذارد و به او علاقه زيادى دارد.
عبدالله پس از شش ماه بيمار مى شود و بعد از چند روز از دنيا مى رود. مرگ او براى پيامبر خيلى سخت است، ولى او صبر پيشه مى كند.
خبر مرگ عبدالله باعث خوشحالى دشمنان پيامبر مى شود، آنها با خود مى گويند: محمّد پسر ندارد و بعد از مرگ او، نام و يادش فراموش خواهد شد!
پيامبر وقتى اين سخنان را مى شنود هيچ نمى گويد. تا به حال همه پسران پيامبر از دنيا رفته اند.
"عاص" كه يكى از بت پرستان است پيامبر را مى بيند و به او مى گويد: خوشحالم كه تو "اَبْتَر" هستى!
اَبْتَر به كسى مى گويند كه هيچ فرزند پسرى ندارد تا نام و ياد او را زنده نگاه دارد.
و خداوند سوره كوثر را بر پيامبر نازل مى كند:
(إِنَّـآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ . . . )
اى محمّد! ما به تو كوثر عطا مى كنيم...بدان كه دشمن تو اَبْتَر است.
اين كوثر چيست كه خدا آن را به پيامبر مى دهد؟
بايد صبر كنيم تا زمان سفر آسمانى پيامبر فرا برسد...
جبرئيل همراه با دو فرشته ديگر از آسمان آمده اند. آنها مى خواهند پيامبر را به اوج آسمان ها ببرند.
امشب شبى است كه پيامبر مهمان عرش خدا مى شود، امشب شب معراج پيامبر است.
سفر آغاز مى شود. پيامبر سوار بر اسبى بهشتى مى شود و به سوى بيت المقدس مى رود.
همه پيامبران خدا در آنجا جمع شده اند، آنها مى خواهند پيامبر را ببينند و سخنش را بشنوند.
ساعتى بعد، پيامبر به آسمان ها مى رود، فرشتگان به استقبال او آمده و به او خوش آمد مى گويند.
مدّتى مى گذرد، اكنون پيامبر وارد بهشت مى شود، بهشتى كه خدا براى بندگان خوبش آماده كرده است...
به به ! عجب بوى خوشى مى آيد !
اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟
پيامبر مدهوش اين بو است. او از جبرئيل سؤال مى كند:
ــ اين عطر خوش از چيست؟
ــ اين بوى سيب است . سيصد هزار سال پيش، خدا سيبى با دست خود آفريد. از آن زمان تاكنون اين سؤال براى ما بدون جواب مانده كه خدا اين سيب را براى چه آفريده است؟
لحظاتى بعد، دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند.
آنها رو به پيامبر مى كنند و مى گويند: اى محمّد ! خداوند اين سيب را براى شما فرستاده است.
آرى، پيامبر مهمان خدا است و خدا خودش مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. او سيصد هزار سال پيش، هديه پيامبر خود را آماده كرده است!
به راستى هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چيست؟
بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن سيب، فاطمه(س) خلق شود، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب را مى فهمى.
و چه مى دانى فاطمه(س) كيست. او محورِ رضايت خداست.
فاطمه(س) بوىِ بهشت مى دهد; بوى سيب سرخِ بهشتى!
🌹🌹🌹🌹🌟🌹🌹🌹🌹
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110