فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پروردگارا !
به هر چه بنگرم...
تـو در آن آشکاری ..🍃🌸
🌸 و چه مبارک است
روزی که با نام زیبای تو
و با توکل بر اسم اعظمت.🍃🌸
آغاز می گردد ای صاحب کرامت
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
الهی به امید تو ...
پناهمان باش ای بهترین 🙏🍃🌸
💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
✨مولای من یک جمعه
✨ می آید سرانجام
✨دل های مردم بعد
✨از آن می گیرد آرام
✨از شنبه دارم
✨لحظه ها را می شمارم
✨این جمعه را
✨ ای کاش برگردی نگارم..
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
🌼 #صبحتون_مهدوی
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💚🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💚🍃
🍃❤️📹کلیپی بسیار شاد و زیبا و خاطره انگیز ...
🍃🌸حاجی فیروز و شعرای قشنگ و شادش در نماهنگی با اجرای هنرمند گرامی مرحوم استاد مرتضی حیدری و همراهی مردم کوچه و بازار😍.
#پیشنهاد_دانلود
سلام صبحتون بخیر
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
#نیایش_صبحگاهی
امروز سپاسگزاری کنیم از خدا
تا حالمان عالی شود، وقتی حالمان عالی شود،احساس و ارتعاش خوب به هستی میفرستیم. وقتی ارتعاش خوب به هستی میفرستیم، همسو و هماهنگ با آن میشویم ،وقتی با خلقت هستی هماهنگ میشویم، موتور خلقت روشن میشود تا ما را در مسیر آرزوهایمان بگذارد...
خدا شکرت برای بودنت...
خدا شکرت برای برکات و نعمتت...
خدا شکرت که همیشه حواست به من هست...
خدا شکرت که زندگی رو بهم هدیه دادی...
خدا شکرت برای سلامتی ...
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام صبحتون بخیر
دیروز ختم قران کامل نشد...۳۱۳۰💐صلوات گرفته شد... ان شاءالله از تک تک دوستان عزیزم قبول باشه....
لیست ختم قران هر روز فقط تو کانال کمال بندگی گذاشته و سنجاق میشود باز هم تاکید میکنم سعی کنید جاهای خالی رو پر کنید تا ختم قران منظم پیش برود...
امروز سعی کنید جزء های ۹ تا ۲۸ رو انتخاب کنید💖
از همه ی دوستان التماس دعا دارم 🌹🌹🌹🌹
@kamali220
↪️💖🌻🌹
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
#کمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
درستلحظهایکهفکرشوهمنمیکنی💛
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت_101
سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. روزی که با هم کلاس داشتیم. دیر امد سر کلاس و زود رفت. چند بارهم در محوطه و سالن دیدمش، ولی او یا سرش پایین بود، یا مسیرش را عوض می کرد که با من رودر رو نشود. کارهایش برایم عجیب بود.
ناراحت به نظر میرسید.
فکر می کردم خیلی زود زنگ می زنند و قرار خواستگاری را می گذارند. با خودم فکر کردم شاید همان برادرش که مادرش می گفت تصمیم با اوست، مخالفت کرده و آرش نتوانسته قانعش کند. شاید هم وقتی شرط و شروطی که برایش گذاشتم را به مادر و برادرش گفته خوششان نیامده و قبول نکردند و آرش را هم وادار کردند کوتاه بیاید.
با خودم گفتم تا آخر هفته صبر می کنم اگر باز هم حرفی نزد خودم به سراغش میروم.
تصمیم گرفتم خودم را بیشتر مشغول کنم تا کمتر به این موضوع فکر کنم و همه چیز را به دست خدا بسپارم.
به سوگند گفتم بعد از دانشگاه به خانهی آنها می روم. تا ادامه ی کار خیاطی را انجام بدهیم.
سوگند از این که به حرفش گوش نداده بودم و رضایت داده بودم برای ازدواج با آرش، از دستم ناراحت بود.
ولی وقتی قضیهی شرط و شروط را برایش توضیح دادم، کمی کوتاه امد و گفت:
– مهریه ی سنگین هم براش تعیین کن.
با این که اصلا موافق حرفش نبودم ولی حرفی نزدم و گفتم:
– هنوز که رفتن و خبری نیست.
در مسیری که می رفتیم کوچه و خیابانها رنگ و بوی انتخابات گرفته بودند. در ودیوار پر بود از تصاویر کاندیداهای ریاست جمهوری. هر گروه تصاویر نامزد مورد تایید خودش را آویزان سر و گردن شهر کرده بود، درمیان آنها پوستر رئیس جمهور فعلی و رنگ بنفش پر رنگتر بود. شاید چهار سال کافی نبود برای ایجاد رونقی که گفته بود و حالا می خواست با شعار امنیت و آرامش و پیشرفت دوباره وعده وعیدهایش را تمدید کند.
سوگند همانطور که به پوسترها نگاه می کرد اشاره ایی به پوستر رئیس جمهور فعلی کرد.
–به نظرت دوباره انتخاب میشه؟
–بستگی داره مردم، کدوم دغدغه شون مهم تر باشه.
–خب تو هر قشری از جامعه دغدغه ها فرق داره، یکی فقط دغدغه ی نون داره، یکی دغدغه ی به خیال خودش آزادی.
–گاهی اونی هم که دغدغه ی به اصطلاح آزادی داره با انتخاب بد، دغدغه اش به "نان" تبدیل میشه.
تا غروب سرمان با سوگند گرم خیاطی بود. با شنیدن صدای گوشیام، تماس را وصل کردم. سعیده بود. میخواست بپرسد خبری از آرش شده یانه. وقتی گفتم پیش سوگند هستم، گفت:
–صبر کن میام دنبالت.
کنارش که روی صندلی ماشین نشستم با دیدن عکس نامزد مورد نظرش روی شیشهی ماشینش و روبان بنفش پرسیدم:
تبلیغ می کنی؟
–آره. از بیکاری خسته شدم، گفته شغل ایجاد میکنه، شاید با انتخاب دوباره اش یه فرجی هم واسه این بیکاری من شد. الانم واسه تبلیغات یه چندره غاز بهم دادن.
–کاش بیشتر فکر کنی.
سعیده پوفی کرد.
–آدم تو این دوره زمونه نمی دونه رو حرف کی حساب کنه. اصلا معلوم نیست کی درست میگه کی غلط.
چرا جای دور بریم اصلا همین آرش خان، همچین خودش رو واسه تو به آب و آتیش میزد من گفتم دیگه اگه خودش رو واست نکشه، حتما بهت نرسه دیگه تیمارستان رفتن رو شاخشه. دیدی؟ همین که دوتا شرط براش گذاشتی رفت پشت سرشم نگاه نکرد.
باتعجب نگاهش کردم.
–این موضوع چه ربطی به موضوع صحبت ما داشت؟ بعدشم فعلا زوده واسه قضاوت کردن.
ــ قضاوت چیه؟ خب تو بگو ببینم واسه چی از وقتی شرط گذاشتی دیگه خبری ازشون نیست. حتی تو دانشگاهم که تحویلت نمی گیره. پس شک نکن یه کلکی تو کارشون بوده دیگه... بعد دیدن، نه، خانواده دختره زرنگ تر از این حرفها هستن.
نمی دانم چرا از حرف هایش خندهام گرفت و گفتم:
– وای سعیده خیلی بامزه شدی. خوبه حالا خودت اول از همه اصرار داشتی من جواب بله رو بدم.
همون دیگه، وقتی میگن چندتا عقل بهتر از یه عقل کار می کنه واسه اینه. مشورت واسه اینجور وقت ها خوبه دیگه.
وقتی همگی نشستیم فکر کردیم نه حرف من شد نه حرف خاله نه حرف تو...
– حرف هیچ کس نشد اونام کلا بی خیال شدن.
سعیده خودش هم خنده اش گرفت و گفت:
–نه خب، یه چیزی ما بین نظر های هممون شد دیگه...
اشاره ایی به پوستری که به شیشهی ماشین چسبانده بود کردم.
–تو با چند نفر در موردش مشورت کردی؟
–مشورت که نه... اون هنر پیشه هه بود خیلی قبولش داشتم.
–خب؟
–ازش حمایت کرده، وقتی هنرپیشه ی به اون معروفی میگه بهش رای بدید کارش درسته دیگه، خب منم چون خیلی قبولش دارم کاری رو که گفته انجام میدم.
–یه جوری میگی، انگار به هنرپیشه هه وحی میشه، اونم یه آدمه مثل من و تو. فقط شغلش طوریه که جلوی چشم دیگرانه. خودت میگی نمیدونم کی درست میگه. اونوقت از پشت لنز دوربین اونقدر شناخت از این هنرپیشه پیدا کردی که چشم بسته حرفش رو قبول میکنی؟
به آرومی گفت:
–آخه یکی از دوستهام هم میگفت، اکثر استاداشون این کاندیدا رو تایید کردن. می گفت، قول داده واسه خانما شغل ایجاد کنه.
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
خدایا ازت ممنونم
چون هر وقت تو غصه ها غرقم
تو به دادم میرسی...
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
✅تلنگر
✍عزیزی میگفت: با خودم حساب ڪردم دیدم از هشتادمیلیون ایرانی حداقل 50 میلیون نفر روزانه بیست بار از ڪرونا حرف میزنند یا میشنوند. فڪر ڪردم اگر هر ڪدام روزی بیست بار گفت و شنود ڪرونایی داشته باشند میشود روزی یڪ میلیارد با خودم گفتم اگه به جای ڪلمه ڪرونا هر ڪدام خدا را تلفظ میڪردند چه میشد؟ حرفش خیلی به دلم نشست دیدم عجب دردی شده این دل مشغولی ڪرونا. با خودم فڪر ڪردم و گفتم:امام زمان عج الله صاحب و مولای ماست.خودش فرموده به واسطه من بلا از شما دور میشود. ای ڪاش بجای یڪ میلیارد ڪرونا گفتن، به نیت تعجیل در امرفرج امام زمان صلوات میفرستادیم اصلا بیایید با هم قراری بگذاریم هر جا اسم ڪرونا آمد، برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستیم امام هم مهربان است و هم ڪریم خیالتان راحت زیر دِین ڪسی نمی ماند
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
➢ ↪️💖🌻🌹
#حلول_ماه_شعبان
#منتظر_می_مانیم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
حتما برای دیگران ارسال کنید 👆👆
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
فرمایشات مقام معظم رهبری هم اکنون شبکه یک سیما 💖💖💖💖💖
مداحی آنلاین - خانه معرفت - استاد عالی.mp3
2.28M
♨️خانه معرفت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت
این پنجره فقط به هوای تو باز بود
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
من تا وقتے یه نفر حدّ خودشو میدونه خیلے مهربونم؛
💞🦋
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋
گر درختی از خزان بی برگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین
برگها رویاندش از فر بخت
🔷💙
💖🌻💖☘
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🦋💖🦋