eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرچه… او یوسف دلربای زهراست/ با هیچ گهر خریدنی نیست با دیده ی از گناه لبریز/ آن روی چو ماه دیدنی نیست ولی… تو مگو ما را بدان شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
‌‌‌‌روزی صَدبار صدایت میزنم اسمت بهانه‌ی خوبیست برای شنیدنِ جان دلم هایت   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
『♥️』 خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ‌ِ من نمی‌ارزد به غصه خوردنِ تو   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
شب چون دل عاشقان پر از سودا شد از چشم بد و نیک جهان تنها شد   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
‌ راستش من گاهی فکر می کردم شاید این یک جور قدرت باشد که بتونی وانمود کنی از کسی نرنجیده ای...!! 👤شاری لاپنا 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
در روز عید فطر خدایا به فاطمه مارا به فطرت علوی استوار کن الهی آمین 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
@Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
ناظرِ روی تو صاحب نظرانند، آری! سِرِّ گیسوی تو، در هیچ سَری نیست که نیست... 👤حافظ   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
دعا می کنم در این شب زیر این سقف بلند روے دامان زمین هر کجا خسته و پر غصه شدے دستی از غیب به دادت برسد و چه زیباست کـه آن دستِ خدا باشد وبس.... شب بخیر 🌟🌙✨🌟🌙✨
می شود کمی زودتر از دیر بیایی اقا!؟ عمر من تا به ابد طول نخواهد که کشید؛ من منتظرم ،چشم به راهم! نکند دیر شود،دیر شود،دیر بیایی!   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
زیباتر از صبح  سـلام صبحگاهے است خدایا به امیـد تو اے یگانہ معبودم زندگی  ســـلام  صبح قشنگتون بخےر و شادے   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
سر میز شام شاید دوباره تصادفی کیارش رو بروی من نشسته بود و غذا خوردن را برایم سخت کرده بود. یعنی معنی برج زهرمار را قشنگ در آن لحظه ها متوجه شدم. نمی دانم کیارش چرا اینقدر تلخ بود... با گره‌ ایی که به ابروهایش داده بود رو به آرش گفت: –یه مهمونی میخوام بدم، بچه هارو دعوت کنم. تو و خانمتم باید باشید. لباسهای درست و حسابی بپوشیدا. می‌دانستم منظورش من هستم، ولی منظورش را درک نکردم.مادر شوهرم با استرس پرسید: –کجا می‌گیری پسرم؟ –همینجا، شامم از بیرون میارن. دوباره مادر آرش پرسید: –چند نفرن؟ –نگران نباش مادر من، سرجمع بیست سی نفرن. دونفرم میان کارهارو انجام میدن. شما اصلا نمیخواد خودت رو اذیت کنی. مژگان گفت: –کیارش اینجا کوچیکه ها. کیارش نگاهی به سالن انداخت و گفت: –پس شاید خونه‌ی خودمون گرفتیم. آرش گفت: –چه کاریه آخه داداش، عروسی دعوتشون می‌کنیم دیگه. کیارش باخشمی که سعی در کنترلش داشت گفت: –اونا از این جور عروسی مسخره ها نمیان. مگه قرار نشد کنسل بشه. همین جشن کوچیک رو میگیرم، بعدم میگم به جای جشن عروسیتون میرید سفرخارجه. چقدر نظر دوستانش برایش مهم است. از دروغ بزرگی که گفت لبهایم به لبخند کش آمد و به آرش نگاه کردم. کیارش که متوجه‌ی خنده‌ی من شد، با تاکید رو به آرش گفت: –توجیهش کن، چطوری باید لباس بپوشه ها. آرش حرفی نزد و خودش را مشغول غذایش کرد. من هم زیر نگاههای خشمگین کیارش با چه فلاکتی شامم را خوردم. شام که چه عرض کنم بگو شوکران، البته من که سقراط نیستم ولی کیارش خیلی شبیهه قضاتی بود که حکم شوکران سقراط را تایید کردند. چقدر طرز لباس پوشیدن من برایش مهم شده بود. از حرف‌هایش حس بدی پیدا کردم. بعد از این که برای جمع کردن میز کمک کردم. به سالن آمدم و کنار مژگان نشستم. آقایان نبودند. نگاه سوالی‌ام را به مژگان انداختم که گفت: –رفتن تراس حرف بزنن. دلم شور زد. پرسیدم: –در مورد چی حرف بزنن؟ شانه ایی بالا انداخت و گفت: – چه می دونم. لابد در مورد مهمونی. با تردید گفتم: – یه سوال بپرسم؟ ــ چی؟ ــ آقا کیارش منظورشون چی بود، از این که به آرش گفت لباس درست و حسابی بپوشیم؟ مژگان اشاره‌ایی به چادرم کردو گفت: –منظورش به تو بود. یعنی اینجوری چادرچاقچوری نباشی. پرسیدم: –اون از من بدش میاد؟ ــ نه، فقط با ازدواجتون مخالف بودو به خاطر آرش کوتا امد. ــ یعنی تو خونتونم با تو اینقدر عصبانیه؟ یا میاد اینجا منو می‌بینه اینجوری میشه؟ تلخندی زدو گفت: – نه اینجوری که نیست، ولی مثل آرشم اینقدر مهربون و شوخ نیست. زیادم اهل حرف نیست. باور کن میاییم اینجا خیلی حرف می زنه، تو خونه که تا من باهاش حرف نزنم، چیزی نمیگه. کلا با آرش خیلی راحته وزیاد باهاش حرف می زنه و دردو دل می‌کنه. خواستم بگویم خودت هم کلا با آرش راحتی...ولی نگفتم، زمزمه وار گفتم: –همه با آرش راحتن. با لبخند گفت: – از بس مهربونه. در دلم گفتم: –اونم از شانس منه که با همه مهربونه. کمی با مژگان در مورد تغذیه حرف زدیم که مادر آرش با ظرف میوه آمدو کنارمان نشست و گفت: –کیارش گفته هفته‌ی دیگه جشن رو می‌گیریم. میخواد یه مسافرتی بره، وقتی برگرده همه رو دعوت میکنه. راحیل جان تو چی می‌پوشی؟ کجا آرایشگاه میری؟ با چشم‌های از حدقه در آمده پرسیدم: –مگه مهمونی نیست؟ آرایشگاه برای چی؟ مژگان گفت: –چرا، ولی مهمونیه بزن و بکوبیه. با دهان باز گفتم: –اگه دوستهاشون با خانواده میان و بزن و بکوبم دارید، پس خانما کجا میرن؟ مژگان و مادر شوهرم نگاهی به هم انداختند و خندیدند. –عزیزم، هر کس پیش شوهر خودش میشینه دیگه. کجا میخوان برن. گیج به مژگان نگاه کردم. آرش و کیارش جلسشان تمام شد و تشریف آوردند. اخم های آرش در هم بود. با تعجب نگاهش کردم. کنارم نشست و سیبی از جا میوه‌ایی برداشت و با حرص شروع به پوست کندن کردو گفت: –چرا این جوری نگاهم می کنی؟ با ابروهایم به اخمش اشاره کردم و گفتم: – چی شده؟ آرام گفت: – هیچی بابا کیارش واسه یه هفته می خواد بره ترکیه. –همین؟ –نه، خیلی چیزها هست که باید در موردش حرف بزنیم. اگه منظورت پارتیه که برادر گرامیتون میخوان بگیرن، در جریانم. باتعجب گفت: –پارتی؟ زمزمه وار گفتم: –یواش تر... آرام گفت: اون مهمونیه که هیچی، فعلا به اون فکر نمی‌کنم. ــ وا! پس واسی چی ناراحتی، خوبه که بره ترکیه، برامون سوغاتیم میاره. ــ یه جوری نگاهم کرد که احساس کردم خبر خوبی نمی خواهد بگوید. تکه‌ایی از سیب را سر چاقو جلویم گرفت و گفت: –دل خجسته‌ایی داری‌ها، فکر کن کیارش برای تو سوغاتی بیاره. دستش را پس زدم و گفتم: –اولا که بعد از غذا میوه نمیخورم. دوما اشکال نداره فقط برای تو هم سوغاتی بیاره من راضیم. ✍ ... 🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
  @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
MortezaAshrafi-Dokhtar-320(www.Next1.ir).mp3
7.64M
مرتضی اشرفی به نام دختر   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
‏قدر آدم هایی که وقتی غصه داریم و با اولین جمله می فهمن بدونیم. آدم هایی که بی قید و شرط تلاش می کنن بخندی و تا حالت خوب نشده دست از سرت بر نمی دارن.   @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا