من خوبم اما..........
💞کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🌹🌹🌹🍃🍃🍃
رفتم خواستگاری یه دخترخیلی مذهبی،پرسید باکدوم یک ازاهل بیت راحتتری،گفتم امام رضا، دیدم خندید
بعدا فهمیدم منظورش خانوادم بود، مغزم تیر کشید😂
🍃🍃🍃🍃💐💐💐💐💐
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🌹🌹🌹🍃❤️❤️❤️❤️
درستش این بود که دماغ بالای چشم باشه!!
که ادم بتونه چشمشو زیر پتو نگه داره ولی دماغشو بیرون پتو😂
😂😂😂😂😂😂😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
💐💐💐💐🍃🍃🍃
دکتر مشهور و موفقی که سه تا زن گرفته بود مورد سرزنش زن مسنی که مریضش بود قرار گرفت:
زن مسن گفت تو که دکتری با فرهنگ و روشنفکری پس چرا سه تا زن گرفته ای؟
دکتر در پاسخش گفت اولی دختر عمویم بود و آنرا بخاطر رضایت پدرم گرفتم.
دومی هم دختر دائیم بود و آنرا بخاطر رضایت مادرم گرفتم.
سومی را خودم خواستم و برای رضایت دل خودم گرفتم.
پیرزنه گفت : بیا منم برای رضای خدا بگیر.... 😂😂
😂😂😂😂😂😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
مثلِ یک بچهی ده ماهه که لیوانها را
عشق گاهی به زمین میزند، انسانها را...
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_25😍✋
خنده گذرایی به خاطر سوال بچگونه ام صورتش رو پر کرد
_اولش چرا ...یعنی دفعه اول خیلی ترسیدم...حالمم خیلی بد شد
گردنم رو کج کردم
_پس چرا دوباره رفتی ...یعنی چی شدی که دوست داشتی این کار رو بکنی؟
نگاهش رو دوخت به پاش که روی فرش خطوط فرضی می کشید
_دوباره رفتم که ترسم بریزه
رفتم تا به خودم ثابت کنم این وظیفه همه ماست که عزیزانمون رو غسل بدیم برای سفراخرت و عزیزامون بدن ما رو و وقتی یکی دیگه به جای ما داره این کار رو انجام میده باید
ممنونش باشیم نه اینکه..
نزاشتم ادامه بده حس کردم توی صداش حرص و ناراحتی از چیزیه که حالاخوب میدونستم ...
کشیده گفتم: خوش به حالت ...من اگه جای تو بودم همون دفعه اول سکته ناقص رو زده بودم
نگاهش باز چرخید روی صورتم و اینبار لبخندش پررنگ تر بود!
تقه ای به در خوردو صدای عطیه بلند شد_ محیا ...امیر علی ! بیاین نهار بابا تلف شدیم از گشنگی
...خوبه امیرعلی فقط می خواست لباس عوض کنه!
صداش یواشتر شد_ محیا بیا کنفرانسهای دوستت دارم قربونت برم و بزار برای بعد... گفتم با
شوهرت خلوت کن نه اینکه مارو از گشنگی تلف کنی!
چشمهام گردشدو مطمئن بودم لپهام حسابی رنگ گرفته حواسم به صدام نبود و بلند با خودم
گفتم: خفه ات میکنم عطیه بی حیا
صدای خنده ریز امیر علی بهم فهموند که سوتی دادم اونم حسابی! بدون اینکه سرم رو بلند کنم
رفتم سمت در
_من میرم بیرون تو هم لباسات و عوض کن زود بیا فکر کنم این خواهر جونت حسابی گشنگی به
مغزش فشار آورده میرم ادبش کنم!
صدای بلندتر خنده امیرعلی بهم فهموند که بازم با حرص بی پروا حرف زدم و به جای درست
کردن بدتر خراب کرده بودم !
دستهای خیس و یخ زده ام رو گرفتم روی بخاری عمه خیره به پوست قرمز شده دست هام گفت: بهت گفتم ظرفها رو با آب سرد آبکشی نکن دختر
الان زمستونه
لبخند بچگونه ای زدم_آب سرد بیشتر دوست دارم کیف میده
عمو احمد به طرز صحبت کردن و جمله بندیم خندید و عمه سرش رو تکون داد_امان ازدست شما
دخترها اون یکی هم لنگه خودته
لبخند دندون نمایی زدم که عطیه هم سریع وارد هال شدو دستهاش رو کنار من گرفت روی
بخاری
عطیه _ یخ زدم
زیر لب و از بین دندون هام گفتم: بهتر نوش جونت
اخم مصنوعی کرد و آروم گفت: تو که کینه ای نبودی بی معرفت
مثل قبل گفتم:آبروم و بردی دختره دیوونه صبر کن تا تلافی کنم کارت رو
لبخند مسخره وریزی نشست روی صورتش_جون تو اصال قصد ازدواج ندارم می دونی که امسال
دوباره می خوام بشینم برای کنکور بخونم
لبهام رو متفکر جمع کردم و از بحث دلخوریم بیرون اومدم_دیوونگی کردی امسال انتخاب رشته
نکردی بیکاری یک سال دیگه بخونی؟
دستهاش رو پشت و رو کرد تا پوست قرمزش گرم بشه_ رتبه ام خوب نبود
_خب انتخاب رشته می کردی سال دیگه هم کنکور می دادی
دستهاش رو به هم کشید_ خب حالا ته دلم و خالی نکن عوض این حرفها بگو ایشالله رشته خوبی قبول بشی من چشمهام درآد
خنده ام گرفت
_خیلی بی ادبی عطیه
عمو احمد:
_دخترای بابا چی به هم میگین بیاین چایی یخ کرد
نگاهی به سینی پر از چایی انداختم رسم این خونه عوض شدنی نبود... بعد نهار حتما باید چایی
می خوردن به خصوص عمو احمد...عطیه زودتر از من کنار عمو نشست و لیوان چاییش رو
برداشت
عطیه_ سهم چایی محیاهم مال من... این دردونه که چایی نمی خوره بابا جون تعارفش می کنین
_واقعا چایی نمی خوری؟
همه نگاه ها چرخید روی امیر علی و عطیه باشیطنت گفت
_یعنی بعد یک ماه که خانومته و یک عمر
که دختر داییته و از قضا خیلی هم خونه ما بوده نمیدونی چایی نمی خوره؟
همه به عطیه خندیدیم و امیر علی چشم غره ریزی به عطیه رفت...
عمو احمد کوچیکترین لیوان چایی رو برداشت
_حالا بیا این یکی رو بخور ...چایی دارچین های عمه خانومتون خوردن داره
با تشکر لیوان رو از عمو گرفتم و پهلوی امیر علی روی زمین نشستم همون طور که نگاه ماتم به
رو به رو بود آروم گفتم:
_ زیاد چایی دوست ندارم مگر چی بشه یک فنجون اونم صبح می خورم
سرش چرخید و توی چشمهاش هزار تا حرف بود وبا صدای آرومی گفت:
دیشب فکر کردم چون
خونه عمو اکبره اینجوری گفتی یعنی میدونی...
پریدم وسط حرفش حاالا خوب می فهمیدم علت نگاه زیر چشمی دیشبش رو!
دلخور گفتم:
_امیرعلی فکرت اشتباه بوده من اگه قرار بود مثل فکر تو دیشب رفتار می کردم پس نه
باید شیرینی می خوردم و نه میوه... من فقط چایی نخوردم...فکرت اشتباه بوده مثل چند دقیقه
پیش توی اتاق... راجع به من چی فکر می کنی ؟ چرا زود قضاوتم می کنی؟
سرش رو پایین انداخت و انگشتش رو دایره وار لبه لیوان بخار گرفته از چایی می کشید
_درست می گی ببخشید !
لبخند گرمی همه صورتم رو پر کرد و باتخسی گفتم: بخشیدم!
بازم لبهاش خندید،امروز چه روز خوبی شده بودپراز خنده بدون اخم امیرعلی!
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
۰ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا گریه چینی هارو دیده بودید
#عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایون یاد نگیرن صلوات😂😂😂😂😂😂😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
لبخندهایت تنپوشِ
روزهای زمستانی است
من سردم است
برایم بخند!
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شکم تا عید آب بشو نیست بیخود نرید باشگاه🤦♂️😁
قابل توجه آقایون🏃♂️
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
قبل از امتحان از بچه ها پرسیدم آنومی چیه؟ گفتن ینی بی هنجاری. گفتم اوکی حله
رفتیم سر امتحان سوال این بود : آنومی یا بی هنجاری چیست؟🤔☹️
😂😂😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa