eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت های کوچک همیشه مقدمه ای برای موفقیت های بزرگ است.- موفقیت جمله ی امروز 🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃
مـن…! مـرا که میـشنـــــــــاسـی؟!  خـودمــــــــــم… کسـی شبیــــــــــه هیچــــــــکس! کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی… مهـــــــــــربـان، صبــــــــــــور  کمــــــــــی هــــــــــم بهـانـــــــــــه گیـر … اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ،           منــــــــــــم همـان حـــــــــــــوالـی ام.... @ aksneveshteheitaa
کسی سوال می‌کند: بخاطرچه زنده‌ای؟ و من برای زندگی، تو را بهانه می‌کنم 💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸 @aksneveshteheitaa
هیچ جای این شهر از یادت در امان نیستم حتی به کوچه ی علی چپ که می روم! @aksneveshteheitaa
هدایت شده از کانال گسترده تبسم1k+
⚽️ واکنش جالب شهید مهدی زين الدين در فوتبال!!! 🔻😳 کار عجیبی که شهید زین الدین در فوتبال انجام داد و موجب تعجب شد. (سنجاقش کردیم براتون) 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🖇 ☝️ وارد کانال بشوید و پیام سنجاق شده رو بخونید و نشر دهید
هدایت شده از کانال گسترده تبسم1k+
👈🔻 🔥🔥 🎥 کلیپ 36 ثانیه‌ای امام خامنه ای که باعث آرامش و امنیت خاطر از بیماری میشه 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🗒 ٣۶ ثانیه هست، حتما ببینید و اشتراک بگذارید. سنجاق شده
وقتی خدا رو دارم @aksneveshteheitaa
🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈 😍✋ قبل قطع کردن تماس دل و به دریا زدم و گفتم: _امیرعلی! -جانم؟! بی اختیار لبخند پر کرد صورتم رو... آرزویی که از موقع خواب رو دلم سنگینی می کرد رو گفتم: – راستش یکم می ترسم.... برام قرآن میخونی قبل اینکه قطع کنی...؟! البته اگه خسته ای... پرید وسط حرفم - خسته نیستم.... بخونم برات؟! مثل بچه ها ذوق زده از مهربونیش گفتم: _نه نه صبر کن دراز بکشم که خوابم ببره و دیگه نتونم فکرو خیال بکنم...! امشب امیرعلی به همه حرفهای من می خندید! -باشه صاف شدم و سرم رو روی بالشتم گذاشتم و گوشی رو به گوشم چسبوندم که گفت: _بخونم محیا خانوم! صداش هنوزم ته مایه خنده داشت - آره ممنون ... فقط امیرعلی اگه یبار جواب خداحافظیت رو ندادم بدون که خوابیدم!! باز صدام نزنی بیدارم کنی ها بدخواب بشم ... خودت گوشی رو قطع کن ... پیشاپیش شبت بخیر😂 با اخطار گفت: _بخونم؟؟ چشمهام رو بستم -آره بخون صوت قشنگ قرآنش بلند شدو من آرامش می گرفتم از سوره های کوچیک قرآنی که امیر علی برام میخوند ! سوره توحیدش رو که تموم کرد چشمهام داشت گرم میشد... آروم و با صدای پر از خوابی گفتم: دوستت دارم! مکث کرد و بعد چند ثانیه با بسم الله الرحمن الرحیم سوره بعدی رو شروع کرد به خوندن و من پلکهام با آرامش عجیبی روی هم افتاد! ...... نگاهم رو روی خانومی که کل می کشید ثابت نگه داشتم و فاطمه خانوم که کنارم نشسته بود در ادامه کل کشیدن اون خانوم همراه بقیه شروع کرد به دست زدن !همون موقع هم عروس با لباس سفید و دامن پفیش وارد خونه شد! اول از همه خاله لیال رفت سراغش عروس هم اصال مراعات صورت آرایش شده و موهاش رو نکردو مثل بچه ها خزید بغل مامانش!...از همین دور هم برق اشک رو تو چشمهای هردوشون می دیدم !یک لحظه دلم لرزید منم شب عروسیم از مامان جدا می شدم از بابا!حتی داداش دوقلوهایی که عاصی بودم از دستشون!چه لحظه تلخی که همه خوشی شب عروسی رو زایل می کرد ! نمیدونم چرا من اشک جمع کردم توی چشمهام آخه یکی نبود بگه عروسی هم جای گریه است ...به خودم نهیب زدم تقصیر من چیه اینا وسط عروسیشون سکانس احساسی اجرا می کنن ! -عروس خوشگل شده نه؟ با صدای فاطمه خانوم که هنوز داشت دست میزد نگاه از جای خالی عروس و خاله لیلاگرفتم و به عروس که حاال سرجای خودش محجوب و سربه زیر نشسته بود دوختم! موهاش فر شده بود و رنگ اصلی خودش همون خرمایی تیره ! با یک آرایش مالیم! -آره خیلی گمونم این سوال و جواب رو همیشه همه با ورود عروس از هم میپرسیدن چون سر که چرخوندم نگاه همه روی عروس بیچاره بود که نگاهش رو زیر انداخته بود و جرئت نمی کرد سر بلند کنه ! صدای دست و سوت و کل کشیدن هم که قطع نمیشد ... اون وسط هم یکی از خانومها شروع کرد شعر محلیی رو در وصف عروس خوندن و بقیه هم با دستاشون و ماشاالله ماشاالله گفتن همراهیش کردن! خیلی وقت بود عروسیی نرفته بودم که توی خونه برگزار بشه! همیشه تالاربود و صندلی هایی که باید سیخ روش مینشستی با صدای بلند ضبط و آهنگهای تندش و غریبی کردن با افراد حاضر در جلسه که هرکدوم با یک مدل مو و لباس بودن و با همه آشنا بودنت برات میشدن غریبه که مبادا با احوال پرسی و روبوسی آرایششون بهم بریزه !... برای همین امشب حسابی داشت بهم خوش می گذشت به خاطر جمعیت زیاد و خونه نقلی همه دایره وار و پشت بهم نشسته بودیم روی زمین هیچکس هم نگران چروک شدن لباس مجلسی اش نبود ! همه با هم روبوسی می کردن و با خنده رد رژهایی که روی صورتهاشون می موند رو پاک ...شربتم رو تو لیوان شیشه ای می خوردم و شیرینی ام رو توی ظرف چینی گل سرخی! خبری از ظرف یکبار مصرف نبود و روی پیشونی هیچکس هم اخم نبود به خاطر این همه ظرفی که کثیف میشد! تازه با اینکه با همه غریبه بودم نوع برخوردو تعارف کردنشون جوری بود که انگار چندساله میشناسمشون و من چه ذوقی کرده بودم به خاطر این همه محبت و دوستی اونم به صورت یکجابین این همه غریبه! -چیزی لازم ندارین ؟! 🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭 💕 @aksneveshteheitaa
Alireza Eftekhari Taraneye Bahari.mp3_1536351257
4.66M
🍃🌸🎼 آوای زیبای هوای چمن ؛ از استاد علیرضا افتخاری. @aksneveshteheitaa
سلام صبحتون بخیر @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 آوای بیکلام زیبا و نمایی از رود و سبزه و دشت وکوهپایه و خونه های ییلاقی ؛ با طراوتی کم نظیر؛ تقدیم نگاه شما عزیزان @aksneveshteheitaa
مثل یک گلدان .. می دهم گوش به موسیقی روییدن... 🔻سهراب_سپهری @aksneveshteheitaa
برای قدم زدن با تو، هراَزگاهی از خودم بیرون می‌زنم... روحم هنوز به خانه بَر‌نگشته است ...! @aksneveshteheitaa
ز دل نمی‌روی ای آرزوی روز بهی که چون ودیعۀ غم در نهاد انسانی @aksneveshteheitaa
❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕 @hedye110 😍✋ باصدای خاله لیلا صورت خندونم رو که به جمعیت در حال شادی دوخته بودم گرفتم و بدون حذف کردن لبخندم به خاله لیلا دوختم فاطمه خانوم به جای من جواب داد - همه چی هست مرسی لیلا جان ! همون اول از برخورد فاطمه خانوم و خاله لیلا حدس زده بودم باید از قبل باهم آشنا بوده باشن وصمیمی! -محیا خانوم غریبی که نمی کنی؟ با این همه صمیمیت مگه آدم غریبی میکرد؟! لبخندم عمق گرفت -نه اصلا! -دوست داری باهم بریم جای محدثه؟ می دونستم محدثه دختر خاله لیلاست و عروس امشب ... خیلی دوست داشتم ولی گفتم شاید رسم ادب نباشه فاطمه خانوم رو تنها بزارم! فاطمه خانوم هم که حواسش هم به صحبت ما بود هم از دست زدن دست نمی کشید گفت:دوست داری برو محیا جون چرامعطلی! خوشحال تقریبا از جا پریدم و دست تو دست خاله لیلا از وسط جمعیت نسبتا زیادی که نزدیک عروس و سفره عقد ساده اش نشسته بودن با احتیاط که مبادا پای کسی رو لگد کنم رفتیم سمت عروس که حاال حواسش رو از آینه بختش گرفته بود و متوجه ما بود ! خاله لیلا با دیدن محدثه شروع کرد به قربون صدقه رفتن -الهی قربون دختر خوشگلم برم که اینقدر ماه شده محدثه هم لبخندی صورتش و پر کرد - خدا نکنه مامان خاله لیلا دستش رو پشتم گذاشت -اینم محیا خانوم که برات تعریفش و کرده بودم لبخندی روی لبهام نشست یعنی این قدر مهم بودم که خاله لیلا راجع به من بادخترش حرف هم زده بود! دستم رو جلو بردم -سلام...تبریک میگم خوشبخت باشین دسته گلش رو توی دستش جا به جا کرد و بعد دست آزادش رو توی دستم گذاشت -سلام ...ممنون...خیلی خوشحالم که اومدین دستش رو فشار نرمی دادم که خاله لیلا گفت :خاله دوست داری پهلوی محدثه بشین فعلا خبری از اقا دامادمون نیست از بچگی عاشق این بودم کنار عروس بشینم و باهاش حرف بزنم!... کلی از پیشنهاد خاله کیف کردم ولی نگاه پر تردیدم رو به محدثه دوختم -نمی خوام محدثه خانوم معذب بشن! محدثه پف دامنش رو جمع کرد -نه اصلا بفرمایید من هم سرخوش روی صندلی داماد جاگرفتم ... توی دلم قند آب می کردن چه حس خوبی بود! -مامان خیلی از شما تعریف کردن... خیلی دوست داشتم شما رو ببینم ! با حرف محدثه نگاه از آینه دور نقره ای رو به روم و تصویر خودم که توش افتاده بود گرفتم همیشه دوست داشتم مثل فیلمها از تو آینه بختم زیر چشمی امیر علی رو دید بزنم ولی خب قسمت نشده بود چون عقد ما این قدر هول هولکی بود که فقط خریدمون حلقه بود و قرآن و بقیه خریدها مونده بود برای جلسه عروسی!.. با خودم فکر کردم اگه محدثه هم مثل من همچین آرزویی داشته باشه الان چه حالی داره که به جای شوهرش تصویر من کنار خودش تو آینه جا خوش کرده! از فکرم خنده ام گرفت ولی الان خندیدن اصلا درست نبود ... سعی کردم خنده ام رو پشت لبخند مهربونی قایم کنم و به چشمهای آرایش شده محدثه نگاه کردم! -خاله لطف دارن من تعریفی نیستم والا به لحن صمیمی ام خندید -راستش محیا خانوم ... 💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️ 💕 @aksneveshteheitaa