فکرصدآ زدن #طُۆ😍
باݦـⁿᵃᵐᵉ🌱♥️
خآݩنوادڱۍ مݩنـ😌
دݪل•|♥️|• ضعـ؏ـفھ اۍ سٖت😝
ڪھ خُدآ ڪنڊ خۆبـ ݩنشۆد!😁
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عش❤️ق جان
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تا خواستهام از تو ترا خواستهام
از عشق تو خوان عشق آراستهام
❀✦•┈┈❁ #مولانا ❁┈┈•✦❀
#مولانا:
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
کاش آدم ها شبیه درخت های خرمالو بودند ، که در پاییز برگ هایشان را از دست میدهند ولی عشقشان به ثمر می نشیدند و زیبایی م آفرینند.
❤:
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگبیستپنج
چند روز مى گذرد و خديجه در قلب خود احساس خوبى نسبت به محمّد(ص)پيدا مى كند. او نمى تواند اين احساس خود را به زبان بياورد. قلب او جايگاه عشق مقدّسى شده است.
خديجه شنيده است كه ابوطالب در جستجوى همسرى نجيب براى محمّد(ص) است. خديجه با خود فكر مى كند كه چقدر خوب بود محمّد(ص) به خواستگارى او مى آمد.
آيا او مى تواند اين عشق را به كسى بگويد؟
نه، اگر مردم اين مطلب را بفهمند، چه خواهند گفت؟
خديجه! تو ديوانه شده اى؟ آخر تو كه خواستگارانى چون شاه يمن دارى، چرا مى خواهى همسر محمّد(ص) بشوى؟ آيا فراموش كرده اى كه او تا ديروز كارگر تو بوده است؟
مگر او از مال دنيا چه دارد؟
همه سرمايه او تا چندى قبل، يك چوب دستى بود كه با آن چوپانى مى كرد. او فقط دو شتر دارد كه آنها را خود تو به عنوان مزد به او داده اى.
آخر چه شد كه تو ملكه يمن بودن را رها كردى و حالا مى خواهى با يك چوپان ازدواج كنى.
اين ها سخنانى است كه مردم به خديجه خواهند گفت.
خديجه با خود فكر مى كند...
شب ها كه همه مردم به خواب مى روند، خديجه بيدار است. او كه سال ها در انتظار پيامبر موعود بوده است، اكنون گمشده خود را يافته است.
خديجه مى داند كه وقتى محمّد(ص) رسالت خود را آشكار كند، اين مردم بت پرست او را اذيّت و آزار خواهند كرد.
زندگى با محمّد(ص) پر از دغدغه هاى بزرگ است، اين زندگى سراسر، مبارزه با بت ها و طاغوت هاى زمان است.
هر كس جاى خديجه باشد به زندگى راحت خود فكر مى كند. مگر او چه چيزى كم دارد؟ ثروت فراوانى دارد و بهترين خانه اين شهر از آنِ اوست.
او اين همه خواستگارِ ثروتمند دارد. كافى است به يكى از آنها جواب مثبت بدهد. او مى تواند زندگى راحتى داشته باشد.
همه اين ها درست است; امّا دل خديجه به دنبال چيز ديگرى است.
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
چنان دل بسته ام کردی که با چشم خود دیدم
خودم میرفتم اما سایه ام با من نمی آمد..
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست...
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شاید بهترین تفسیر از نمازه که شنیدم ❤
حتما تا آخر با دقت گوش کنید
شاید روی شما هم تاثیر گذاشت🌹
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4_6042103981344294246.mp3
8.94M
شعر، موسیقی، و بوسه را زیستهای؟
پس مرگ دیگر چیزی از تو نخواهد گرفت ...
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت19
سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با وجود میز ناهار خوری همیشه غذایمان را روی زمین میخوردیم. مادرمعتقداست اینطوری زودتربه انسان احساس سیری دست می دهد یا هضم غذابهترصورت می گیرد.اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم.مادر قیمه درست کرده بود.قیمهی زرد خوش رنگ، غذاهایمان هیچ وقت رب گوجه نداشت به خاطرضررهایی که دارد.مادر گاهی رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد.
مادر میگوید، رفتارهای ما از تغذیهمان نشات میگیرد.اسرا شروع به خوردن کرد و گفت:–وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم.مادر در حال رفتن به آشپزخانه گفت:–اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده برای همین قیمه گذاشتم.با آرنج به پهلوی اسرا زدم و گفتم:
–چرا می خوای روزه بگیری؟سرش راپایین انداخت و گفت: –همین جوری.خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مادر فلفل ساب به دست امدونشست و گفت:– دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم.اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید:–راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن.
همانطورکه برای مادر غذامی کشیدم گفتم:
–وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن.–توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت. هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، نمیفهمید کدومارو میگم. گفتم به مامان بگم براشون بخره.بشقابم راگرفتم جلوی دیس وگفتم:–حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید...مادر خندیدو رو به اسراگفت:–عیبی نداره، می گیرم براش.
اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت:–راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه رواز تو داریم.
لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم:
–حالا یه روز میخوای روزه بگیریها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم.فردا من هم باید روزه می گرفتم.
اسرالقمه ی دهانش را قورت دادو گفت:
–مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه.مادر لبخندی زدو گفت:–نوش جان دخترم.بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید:–چیه تو فکری؟–یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه.ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر.
مادر دیگر چیزی نپرسید ولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچم نمی کردخوشحال میشدم..بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم.الو، بفرمایید.ــ سلام، خوبید؟
ــسلام راحیل خانم، ممنون شما خوب هستید؟
از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم.ــ ممنون، نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟
ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید.
بعد هم با لحن قشنگی ادامه داد:–چقدر خوشحال شدم زنگ زدید، ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید.
ــ خواهش می کنم،کاری نکردم.
ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم.آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته.
ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت:–ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید. نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم.
بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است.
ولی باز به خودم نهیب زدم،
حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست...مگه اولین بارته.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
💐💐💐💐🌟💐💐💐💐
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd