هر صبح باید به شیرینی آغاز شود
شبیه لبخند کسی
که دوستش داری . . .
صبح بخیر
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# Story😻
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
[ کُنـــجِ دلبـــر 🍃🤍 ]
💭
مهران مدیری پرسید:
عاشق شدین؟
ناصر ملک مطیعی:
عاشق شدن که مهم نیست
اینکه تا آخر عمر عاشق بمونی و عاشق بمیری مهمه!
عشق به قربون صدقه های اولش نیست
به وایسادن های آخرشه! :))♥️
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت20
مامان درحال شستن ظرف ها بود و من و اسرا هم نشسته بودیم به حرف زدن.
مامان با یه پیش دستی که چند تا لیمو ترش قاچ شدهداخلش بود وارد سالن شدو گفت:
–راحیل یکی دوتا از این برش ها رو بخور یه وقت از ریحانه سرما خوردگی اش رو نگرفته باشی. حالا اسفندهم دود می کنم.
ــ ممنون مامان جان.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ می گم مامان خیلی خوشگل و خوش هیکل و جوونه؟یا من زیادی درشتم که سنم رو بالا نشون میده.
ــ چطور؟
ــ آخه اون روز که با مامان رفته بودیم مسجد، یه خانمه که ما رو نمی شناخت، پرسید خواهرتونه؟ وقتی گفتم مامانمه، اونقدر تعجب کرد روش نشد شاخاش رو بهم نشون بده.
لبخند موزیانه ایی زدم و گفتم:
–هم مامان ما خوشگل و خوش هیکله، هم تو استخون درشتی.
آهی کشید و گفت:
–مثل تو خوش شانس نبودم که به مامان برم.
ــ شوخی کردم بابا، خیلیم خوبی، بعدنفس عمیقی کشیدم.
– طفلی مامان، خیلی زود تنها شد. دلم براش میسوزه.
ــ اسرا
ــ بله
ــ می گم این که الان مامان تنها داره کار می کنه نشونه ی چیه؟
با خونسردی گفت:
–دور از جون شما آبجی گلم، نشونه ی بی معرفتی دختراش.
ـــ خب؟
ــ هیچی دیگه دوباره دختر کوچیکه طبق معمول باید معرفت به خرج بده. بعدهم بلندشدوسمت آشپزخانه رفت.
با رفتن اسرا مامان را صدا زدم که بیاد.
مامان بااسفنددودکن واردشدوکلی دود اسفند تو حلقم کردو کنارم نشست.
ــ خب خبر جدید چی داری؟
من هم قضیه ی تلفن زدن آرش رابرایش تعریف کردم.
ــ از روز اول واسه مامان همه چیز رادر مورد آرش تعریف کرده بودم.
ــ قصد این پسره چیه؟نکنه نظرش دوستیه؟
ــ من که اهلش نیستم مامانم.
ــ می دونم دخترم، ولی مواظب باش.
گاهی وقت ها این پسرا فکرایی دارن تو سرشون، قاپ دخترا رو می دزدن بعد می شینن دختره بره دنبالش.
کمی دیرگفتی مامان جان. ولی من که اهل دنبال کسی رفتن نیستم.
اسرا با سه تا دم نوش وارد شدو رو به من گفت:
–من رو فرستادی که خودت بشینی به پچ پچ؟
مامان دیگه حرفی نزدو خندید.
ــ نه بابا منم الان می خوام پاشم کمک مامان یه کم خونه تکونی.
رو به مامان کردم و گفتم:
– الان سه تایی آشپزخونه رو شروع کنیم تا آخر شب تموم میشه ها.
ــ خسته ایی دخترم، حالا انجام میشه.
ــ این دم نوش رو بخورم حله.
تا دیر وقت به کمک مامان و اسرا همه ی کابنت ها و کف آشپز خونه و... رو برق انداختیم و تمیز کردیم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
باخود گفتم
مگر...،.......
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
تو کیستی؟؟؟؟
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هنوز #عشق تو #امیدبخش جان من است.......
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🌾☕️
💭
يه رفيقی چند روز پيش
يه حرف قشنگی زد،
گفت:
"خيال آدم راحته زير سايه فلانی همه چيز آرومه"
زير سايه فلانيتون آروم باشين...
#صابر_ابر
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای پیدا کردن یک رفیق خوب و همدل، دنبال ذات خوب باشید نه قیافه و ظاهر زیبا
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•گریهڪنهایغمتو•🖤
#ایمادر
#هےعلےالعزایفاطمهست
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگبیستششم
خدايا! راز خود را با كه بگويم؟ آيا كسى حرف مرا خواهد فهميد؟ آيا كسى مرا باور خواهد كرد؟
من فقط به خاطر تو مى خواهم با محمّد(ص) ازدواج كنم، پس خودت كمكم كن! خودت ياريم كن!
تو بر هر كارى توانا هستى. تو مى توانى مرا به او برسانى. تو مى توانى دل او را به من متمايل كنى.
خدايا! من اكنون به كمك تو نياز دارم. من هيچ كسى را غير از تو ندارم...
آفتاب سوزانِ مكّه بيداد مى كند. اكنون اطراف كعبه خلوت است و خديجه مى تواند براى طواف برود.
او بر جاى دست ابراهيم(ع) بوسه مى زند و سپس پرده كعبه را مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد. اشك او جارى مى شود...
خديجه با چشمانى كه ديگر قرمز شده است به خانه مى رود. وقتى به خانه مى رسد، مستقيم به اتاق خود مى رود و در را مى بندد. خدمتكاران او تعجّب مى كنند. چه شده است؟ چرا خديجه اين قدر ناراحت است؟
يكى از خدمتكاران به خانه هاله، خواهر خديجه مى رود و از او مى خواهد تا به ديدن خديجه بيايد.
هاله با سرعت خود را به خانه خديجه مى رساند و وارد اتاق مى شود. او كنار خديجه مى آيد. حال او را دگرگون مى يابد. او نگاهى به خديجه مى كند و مى گويد:
ــ خواهر! چه شده است؟ چرا رنگ صورتت پريده است؟
ــ چيزى نيست.
آيا خديجه مى تواند راز خود را به خواهرش، هاله بگويد؟
نه، بايد صبر كرد، هنوز وقت آن نشده است. مى ترسم هاله هم به خديجه اعتراض كند و چنين بگويد: رسم است كه مرد به خواستگارى زن برود، حالا تو مى خواهى به خواستگارى محمّد(ص) بروى! اگر تو كسى بودى كه خواستگار نداشتى، تعجّب نمى كردم.
شب فرا مى رسد و خديجه در اتاق خود تنها نشسته است. نورِ كم رنگ ماه از پنجره مى تابد.
خديجه در فكر است. چشمانش پر از اشك است. او نمى داند چه كند. خدا را صدا مى زند و از او يارى مى طلبد.
خديجه حرفى ندارد كه همه سنت ها را بشكند و خودش به محمّد(ص)پيشنهاد ازدواج بدهد; امّا مشكل اين است كه او نمى داند آيا محمّد(ص) او را قبول خواهد كرد يا نه؟
خديجه با خود مى گويد: نكند من لياقت همسرىِ محمّد(ص) را نداشته باشم.
خدايا! من چه كنم؟ عشقى مقدّس را در قلبم ريختى و پريشانم كردى! فقط تو مى توانى آرامم كنى!
اى آرامش دلِ بندگانت!
🌻🌻🌻🌻🌳🌻🌻🌻🌻
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110