eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 در سخنرانی ۲۲ بهمن به جوانان توصیه کرد سخنان ۱۲ بهمن ۵۷ امام را بخوانند. من خواندم! امام فرمودند: «من تو دهن این دولت می زنم!» 😉 🇮🇷 🌹🌹 @aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دختر بچه برای اولین بار یه سفید پوست(زال) میبینه وحشت زده ازش فرار میکنه☺️☺️☺️☺️☺️ @aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر جان خسته نباشی با این آزمایشت ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حضور ترامپ در 22 بهمن 😁😂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @aksneveshteheitaa
27.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شهید حق نمی میره 🎙 بانوای: حاج 🏴 بمناسبت شهادت سردار بزرگ اسلام و ابومهدي المهندس... @aksneveshteheitaa
حرفِ من را نه ولى حرف خدا را گوش كن كاش مى ماندى، سفر از مبطلات روزه است... @aksneveshteheitaa
جای پای نفست مانده به صحرای خیال ای فراسوی تجسم، به دلم جاداری ... @aksneveshteheitaa
دلتنگ کسی باش که دلتنگ تو باشد... 😔😔😔😔😔😔 @aksneveshteheitaa
آقا به کرامت شما چشم به راهیم سر بر سر دیوار و همان پنجره سبز‌ می‌گفت: غم نسترن‌ای ضامن آهو ماییم و دل زار و همان پنجره سبز 🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 💐 @aksneveshteheitaa
مردانه شد از قدرتِ ایمان سرشار در هر قدمش جوانه میزد ایثار شد ریشۂ انقلاب مستحکم تر... از برکتِ خونِ حاج قاسم اینبار! @aksneveshteheitaa
4_270538606995571405.mp3
1.22M
آغاز روز با دعای عهد👆 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏🙏 https://eitaa.com/hebye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک استکان بوسه داغ یک بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه یک پیاله گل سرخ یک کف دست نان صداقت از شِکر خودت هم کمی بریز تا شیرین شود این صبحانه عشق اسـت و با تـو خوردن آن صفا دارد صبحت بخیر عشقم 🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️ ، @aksneveshteheitaa
امیرالمؤمنین علیه السلام: در فریب آرزوها، عمرها به پایان می رسد غررالحکم، حدیث 6471 🌺ما رو به معرفی کنید:👇 🌺 @hedye110
شده شوي؟ چاره نيابي جز اشک؟ من بیچاره به این چاره دچارم هرشب... 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد... 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
http://goo.gl/LkzVnz انگشت مبارک رو بزنید روی لینک روزتون پیشاپیش مبارک مادرای گل❤ 👆👆 این ترانه ای زیبا تقدیم به تمام بانوان سرزمینم💞💞💞💞 ◀️ @aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حاج خانم بجنوردی اومده کار رو یکسره کنه😄😄 💐💐💐💐💐💐💐💐 @aksneveshteheitaa ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز وعده های انتخاباتی دروغ🤥🤥😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤥🤥🤥🤥🤥🤥🤥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ @aksneveshteheitaa
شاعرم، این است فرقم با فقیر و با یتیم من گدایى با کلاسم، با قلم در میزنم! 🆔 @aksneveshteheitaa
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 😍✋ آروم دستم مشت شدو کنارم افتاد _بیخیال دوست نداری دست بدی نده پوفی کرد و سرش بالااومد و دستهاش هم جلوی صورتم _قصه نباف دستهام سیاه بود میدونم که باید دستهام رو میشستم میدونم که پریدم وسط حرفش _خب حالا مگه چی شده چرا این قدر عصبی؟سیاه بودن دستهات طبیعیه چون شغلت این رو ایجاب میکنه بازهم چشمهاش پر از سوال شدو تعجب ولی زود نگاه ازم گرفت _به هر حال میدونم اشتباه اینجوری مهمونی رفتن ولی خب نشد. کلافگی و عصبی بودنش من رو هم کلافه می کردو نمیفهمیدم چرا.. نمی خواستم ببینم امیر علی ام رو این قدر کلافه فقط به خاطر دستهای سیاهش! لحنم رو شیطون کردم _خب حالاانگار رفتی خونه غریبه.. بعدش هم با من که میتونی دست بدی بازم نگاهش تردید داشت که دستهام رو جلو بردم و دست هاش رو گرفتم و لبخند زدم باهمه وجودم ناب از اون لبخندهایی که همیشه دوست داشتم بپاشم به صورتش _خسته نباشی نگاهمون چند لحظه گم شد توی هم و باز امیرعلی زود به خودش اومد _محیا خانوم دستات روسیاه کردی بابی قیدی شونه هام رو بالا انداختم _مهم نیست میشورم خواستم عقب بکشم که دستهام رو محکم گرفت و اینبار من پر از تعجب و پرسش خیره شده ام به چشمهاش...بعید بود از امیرعلی! چین ظریفی افتاد روی پیشونیش _بدت نمیاد ؟ باپرسش خندیدم _ازچی؟ دستهای گره کرده امون رو بالا آورد _ اینکه دستهام سیاهه و بوی روغن ماشین میده با بهت خندیدم _بیخیال امیرعلی داری سربه سرم میزاری؟ اخمش بیشترشد _سوال پرسیدم محیا! لبخندم جمع شدو نگاهم مات که دستهامون رو گرفت جلوی دماغم _بوش اذیتت نمیکنه؟ از بوی تند روغن ماشین و بنزین متنفر بودم ولی نمیدونم چرا امشب اذیت نشدم! تازه به نظرم دوست داشتنی هم اومد وقتی که قاطی شده بود باعطر دستهای خسته امیر علی! آروم سرتکون دادم و نفس عمیقی کشیدم_نخیر اذیتم نمی کنه؟ به چی می خوای برسی ؟ نمیفهمم منظور حرفهاو طعنه هات رو! نگاه آرومش که سر خورد توی چشمهام بازم لبخند نشست روی لبم و بی هوا شدم اون محیا عاشق و خیال پردازیهاش ! هردودستش رو به هم نزدیک کردم و بوسه نرمی نشوندم روی دستهاش و بازم نفس کشیدم عطر دستهاش رو که امشب عجیب گرم بود ! بازم شکه شدو یک قدم عقب رفت ولی دستهاش بین دست هام موند مهربون گفتم: آب حیاط سرده بیا بریم روشویی توی راه رو دستهات رو بشور چشمهاش رو روی هم فشرد محکم! این بار نفهمیدم عصبی بود یا کلافه! نفسش رو که باصدا بیرون داد باهم رفتیم توی خونه در دستشویی توی راهرو رو باز کردم و خودم رفتم سمت هال _صبر کن کجا میری؟ نگاهم و چرخوندم روی امیرعلی که باز اخم ظریفی داشت _میرم تو خونه دیگه ..توهم دستات و بشور و بیا شیر آب رو باز کردو دستهاش رو صابون میزد _بیا اینجا ابروهام بالا پرید و رفتم نزدیک! بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: بیا دستهات و بشور شونه هام رو بالا انداختم و دستهام رو زیر شیر آب گرم با صابون شستم و نگاه خیره امیر علی هم روی من بود خواستم شیر آب رو ببندم _صبر کن محیا باپرسش به صورتش نگاه کردم که دستهاش رو خیس کرد _چشمهات رو ببند از شدت تعجب خندیدم و چشمهام روبستم ...به ثانیه نرسید که دستهای خیس امیر علی نشست روی صورتم و انگشتش رو محکم روی لبم و لپهام کشید ...دوبار این کار رو تکرار کردو من بدون باز کردن چشمهام... لبریز شده بودم از حس خوب ! نرمی حوله رو روی صورتم حس کردم _دیگه این کار و نکن صورتت سیاه شده بود صورتم رو خشک کردم باز بی اختیار لبخند زدم و شیطنتم جوشید و تخس گفتم: قول نمیدم صدای نفس آرومش رو شنیدم ...خدایا چه خوب که در این حوالی که من هستم و امیرعلی همیشه تو هستی که برام لحظه هایی بسازی یادموندنی تر از خاطره های بچگی ام ! امیر علی با بابا حرف میزد و به شوخی های محمدو محسن می خندید ولی نمیدونم توی اون نی نی چشمهاش چرا یک تردیدو کالفگی بود که از سرشب داشت اذیتم می کرد.. درست بعد از وقتی که با مهربونی صورتم و شست ولی صدای گرفته و ناراحتش ازمن می خواست دیگه این کار رو نکنم ! حسابی توی فکر بودم و پوست دور سیبم رو مارپیچ می گرفتم... با بلند شدن امیر علی بی حواس و هول کرده گفتم: کجا میری؟ چشمهای امیرعلی گرد شدو بعد چند ثانیه صدای خنده همه رفت بالا و من خجالت زده لب پایینم رو گزیدم... محمد:نترس شوهرت نمیخوادفرارکنه! محسن بالودگی گفت:هرچنداگه فرارهم کنه من یکی بهش حق میدم. هنوزهم خنده ها ادامه داشت و من بیشترخجالت کشیدم. ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 عکس نوشته ایتا eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd