زنگ زدم مستاجرم گفتم شرایط سخته این ماه اجاره رو نمیخواد بدی، گفت مرسی ولی من خونه رو رهن کامل کردم😐😅
😁 @aksneveshteheitaa 😁
4_5951666070468166935.mp3
4.89M
🍃❤️🇮🇷ایرانِ زیبا🇮🇷❤️🍃
🍃🌸 🎼آوایی بسیار زیبا و شادِ بندری
🍃💙عید آمدوعیدآمد؛بازبویبهارآمد😍
🍃🌸از استاد محمود جهان
ارسالی عضو محترم کانال
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند😭
دلم برا روزهای بدون #کرونا تنگ شده😭
@aksneveshteheitaa
یه چیزی یواشکی بگم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
نمیخاستم ناراحتتون کنم ولی این دومین سالی هست که جمال خاشقچی دربین مانیست😀😀
@aksneveshteheitaa
دو ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯشون ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ نمیشه:
١- ژیلت یه بار مصرف
٢- باطری كنترل تلويزيون 😁😂😂
@aksneveshteheitaa
زن به شوهر:
اگه من ازت جدا شم چی می شه؟
مرد: دیوونه می شم
زن: نمی ری دوباره زن بگیری؟
مرد: به دیوونه که اعتباری نیست! 😅😂
@aksneveshteheitaa
#کرونا
💚☂💚☂💚☂
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_55😍✋
زمزمه کردم
_امیرعلی خوبه؟
عطیه پوفی کرد
-هنوز باهم قهرین پس؟!
فقط سر تکون دادم به نشونه مثبت
-دلم براش تنگ شده..
عطیه
- خب بهش زنگ بزن ...چرا کشش می دی؟!
بی فکر گفتم:
_دیروز امیرعلی برگشت خونه آقای رحیمی وقتی من رفتم؟!
براق شد
-صبر کن ببینم نکنه تو به امیرعلی هم شک داری؟!
نه نداشتم ولی این سوال از دیروز مغزم رو می خوردکه بعد من برگشته اونجا یا نه؟
شاید یکی ازدلایل زنگ نزدنمم همین بود که اگر بفهمم اونجاست حس حسادتم شعله بکشه حسی که
هیچوقت نداشتم و فقط روی امیرعلی فعال شده بود...
-نه خب ...!
عطیه سری از روی تاسف تکون داد
-واقعا که خلی محیا...نخیرم دیروز که یکدفعه غیب شدین دیگه امیر علی نیومد حتی امروز صبحم یک راست اومدحسینیه!!!
دلم از خوشحالی ضعف رفت و روی لبهام اثر گذاشت ...
آرنج عطیه رفت توی پهلوم و من باصورت
جمع شده از درد تند نگاهش کردم که اخم کرد!
-عقل کل حالا که خوشحال شدی یه زنگ به شوهرت بزن قهر و دعوا بسه!
لب چیدم
–روم نمیشه...
-خدا میدونه دیروز چه حرفها که بار داداشم نکردی که روت نمیشه!!
اخم کردم
-عطیه!
-عطیه و کوفت من میشناسمت اعصاب که نداری فکر حرفهات و نمی کنی همون اول میزنی جاده
خاکی!...
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
- -خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت:
_هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
چشمهام گرد شد
-بی ادب
ریز خندید
– خودتی
صدای یاالله یاالله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم!
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم ...
عجب خواب سنگینی داشت این بچه ..
چون همه بعد از جلسه می رفتن سرخاک من مجبورشدم برگردم خونه به خاطر امیر سام و اون هم همینطورخواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و
من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک ویه ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردنِ این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه...
نیروی جاذبه و دلتنگیم رو بیشتر کرده بود...!
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بیتاب شد ودلتنگ برای شنیدن صداش!!
بغض کردم...
دفعه دوم بود که جواب نمی داد... یعنی هنوزم قهر بود؟!
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم ...
روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
باخودم ولی جوری که انگار امیر سام مخاطبم باشه زمزمه کردم
-یعنی هنوز عموت باهام قهره!؟
دلم تنگه براش امیرسام!
امیر سام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه
کردم:
_وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟!؟
اونقدر به صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد ...
دستم خواب رفته بودو گز گز می کرد!
ولی قبل اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کردو بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت ...
تاخواستم چشمهام رو باز کنم و از مامان تشکر،
که متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
دلم میخواست چشمهام رو روی هم فشار بدم از هیجان...
ولی میفهمید بیدارم و اصلا دلم این ونمیخواست ...
فکر میکردم اگه بیداربشم اخم میکنه و بازم قهر!...نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شدو آروم چشمهام و باز کردم و
امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یادآوری دیروزآروم
گفتم:
_سلام!!
💚☂💚☂💚☂💚☂
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
بسم الله الرحمن الرحیم 💐
🔰 طرح ختم صلوات به نیت سلامتی وتعجیل درامرفرج آقاصاحب الزمان(عج)🌷
سلام و عرض ادب🌷
تا ولادت اقامون مهدی فاطمه(عج) 🔴👈7روز مونده و یه ختم صلوات داریم به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی ایشان 💚
لطفا تعداد صلواتتون به این آیدی بفرستید👇
@yazahra1084
لطفا پیام رو باز نشر بدید و به همه دوستان و خانواده اطلاع دهید تا همه در این امر سهیم باشند
سعادت دنیاوآخرت نصیبتان💐
میگویند: خستہ نباشے...
کوه کندی!
نمیدانند دل کندم از
کسے کہ کوهم بود...
•♡ @aksneveshteheitaa ♡•
چاره بعد از تو ندانیم بہ جز تنهایی...
🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
دیر گاهیست که افتاده ام ازخویش به دور
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم...
💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
ايشالا به حق علي حاجت دلتون برآورده شه
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
صدای تیشه فرهاد دوباره میکشد فریاد
که ای شیرینتر از جانم چرا بردی مرا از یاد
🌹🌹🌹🌹🌹
@aksneveshteheitaa
اگه من اشکی توی چشمای تو بودم از روی چشمات لیز میخوردم و روی لب هات فرود می اومدم. اما اگر تو اشکی توی چشمای من بودی از ترس از دست دادنت، هیچ وقت گریه نمیکردم!
💧💧💧💧💧💧
#عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshtehEitaa
اگه يه روز بفهمم دوستم نداری مثل جوجه های زرد تپلی وسط باغچه ميشينم، داد میزنم: پیشی بیا منو بخور !
@aksneveshtehEitaa
یه زن نمیتونه دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه
یه زن فقط میتونه دوستت داشته باشه،
دوستت داشته باشه،دوستت داشته باشه
و بعد دیگه هیچوقت دوست نداشته باشه
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃
❇️ #کانال_عکس_نوشته_ایتا
eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
راه میروم
و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
تو … هیچ کجا نیستی …
تو نیستی
@aksneveshtehEitaa
نور عترت آمد از آیینهام
کیست در غار حرای سینهام
رگ رگم پیغام احمد میدهد
سینهام بوی محمد میدهد
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa