eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
همه‌ی آدم‌ها وقتی آرام باشند زشتی ‌هایشان ته‌نشین می‌شود و زلال به نظر می‌آیند ، برای اینکه آدمی را بشناسید قبل از مصرف خوب تکان دهید !! ─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─ 111111111111111111 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
4_270538606995571405.mp3
1.22M
آغاز روز با دعای عهد👆 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏🙏 https://eitaa.com/hebye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 😍 گریه ام کمتر شد -بهتری خانومم ؟! با صدای دورگه ای گفتم: _خوبم آروم من و از خودش جدا کرد – ببین با چشمهات چیکار کردی؟ دست کشید روی گونه هام و اشکهام و پاک کرد _آخه با این حال و روزت چطوری ببرمت خونمون ...جواب مامانم و چی بدم ؟ بازم تکرار کردم -خوبم ! پوفی کرد - معلومه ...یه دقیقه بشین الان میام با پیاده شدن امیرعلی چشمهام رو بستم ... دیگه توانی تو بدنم نمونده بود! - بچرخ صورتت رو آب بزنم!! نگاه گیجم رو دوختم به امیر علی که در سمت من رو باز کرده بود و با یک شیشه آب معدنی منتظر نگاهم می کرد پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم ... مشت پر آب امیرعلی نشست روی صورتم ...سردی آب شکه ام کرد و نفسم رفت -یخ زدم امیر علی! دستش مثل یک نوازش کشیده میشد روی صورتم -از عمد آب سرد گرفتم ...حالت و بهتر میکنه! دوباره مشتش رو پر آب کردو به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دست هام ... باد سردی که به صورت خیسم می خورد حالم و بهتر میکردمثل یک شک بود برام که احتیاج داشتم بهش! -بهترشدی ؟ با تشکرو یک لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم : آره خوبم -میخوای بری عقب دراز بکشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین -نه می خوام کنارت باشم لبخندی به صورتم پاشیدو بابستن در؛ ماشین و دور زدو پشت فرمون نشست سرم حسابی بی هوا بود و امیر علی زیر چشمی نگاهش به من...چشمهام رو با انگشت اشاره و شصتم فشار دادم – میشه سرم و بزارم روی پات؟؟! با تعجب نگاهم کرد - اینجا؟ به جای جواب چرخیدم و سرم و روی پاش گذاشتم ... -اینجا اذیت میشی محیا بهت گفتم برو عقب صدام بازم لرزید توجه نکردم به حرفش -پات اذیت میشه؟ - نه چشمهات و ببند ...سرت درد می کنه؟ فقط سر تکون دادم و امیر علی مشغول رانندگی شد... عطیه مشکوک چشمهاش و ریز کرد – گریه کردی؟ باز با امیر علی بحثت شده؟ چیزی گفته؟ بی حوصله گفتم: _بی خیال عطیه مهلت جواب دادن هم بده یک تای ابروش و داد باالا – خب بفرمایین ببینم چیه؟ کف اتاق امیر علی باهمون چادر دراز کشیدم –هیچی ... عطیه- آره قیافه ات داد میزنه چیزی نیست ... امیرعلی کجاست میرم از اون بپرسم -جون محیا بی خیال شو.. بالاخره رضایت دادو اومد توی اتاق - از زیر دست مامان بابا فرار کردی از جواب پس دادن به من نمی تونی سرگیجه داشتم ... چشمهام رو فشار دادم روی هم... هول هولکی باعمه و عمو سلام احوال پرسی کرده بودم تا به حال و روزم شک نکنن ولی عطیه تیز بود! -چی شده محیا؟؟! 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa
اما ستون دین، و جمعیت مسلمانان، و ساز و برگ در برابر دشمنان، توده‌های مردم اند. پس باید توجه و تمایل ات به آنان باشد. نامه ۲۳ http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺑﺎش اﻣﺎ زﯾﺎدﻩ روی ﻧﻜﻦ، در زﻧﺪﮔﻲ ﺣﺴﺎﺑﮕﺮ ﺑﺎش اﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎش. ﺣﻀﺮت (ﻋﻠﯽ ع) http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd