eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
ناله‌واری سر ز جیبِ دل برون آورده‌ام شعله‌ٔ شوقم مباد ای یأس بنشانی مرا 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
Soheil Mehrzadegan - Parse (128).mp3
3.59M
...! 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
تقدیم کنید به عشقتون 😂💖 ‌ 😂 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
پروردگارا! رفتن در دست توست. من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم شادی روح پاک همه شهدا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
‍ اول ڪاراست🌸 بِسْمِ اللَّہِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار ونیمہ جان است🌸 🌷بِسْمِ اللَّہِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم🌷 الهی باتوکل به اسم اعظمت میگشایيم دفتر امـــروزمان را باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد🌸 🌷الهـی به امیـد تو 💖🌟💖🌟💖🌟💖🌟💖
💚سلام امام زمانم💚 اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ... نبودنت ، همان بلایِ عظیم است ؛ که زمین را تنگ کرده! و اینک... بـــــهار و... یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار... با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸 از میله‌های غربت هزار ساله رهایت می‌کنیم! و زمین را ؛ از بلایِ هزار لایه... 🥀 روزمان را با تو ؛ نو می‌کنیم ...❤️ 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت… دوباره امروز متولد شدی “آدم” پس خجسته باد هر روزت… ( صبح تون بخیر دوستان) 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
💞‍🦋 @JomLax 🦋💞‍ ما عشق تو داریم و تو را میل به ما نیست مائیم چنین و تو چنانی چه توان کرد عمریست که ما را به غم عشق نشاندی گر باقی عمرم بنشانی چه توان کرد 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
💌 من ... به دستانِ خدا خیره شدم معجزه خواهد کرد 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازگشته‌ام از سفر سفر از من باز نمی‌گردد... 🔻شمس_لنگرودی 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
Peyman Zarei - Zakhm.mp3
8.85M
امیر رها با نام روز جدایی 🎵🎶🎶🎶 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیکه های رسول به سعید و سعید به رسول خیلی خنده داره 😂😂😂😂 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
نسیم صبحگاهی که بین شاخ و برگهای درخت های بوستان می پیچید، باعث شده بود، کمی از گرمای تیر ماه گرفته بشه. روی نیمکت همیشگی نشستم و بی صبرانه منتظر امدن راحیل شدم، چند دقیقه ایی صبر کردم خبری نشد، بلند شدم و کمی قدم زدم و سرک کشیدم به مسیری که باید می‌آمد، ولی بازهم نبود.گوشی را برداشتم و تماس گرفتم، بوق اشغال میزد. راه افتادم، به دنبالش بروم، هنوز چند قدمی نرفته بودم که دیدم از دور می‌آید. همانجا ایستادم و منتظر شدم. کلافه بودم، ولی سعی کردم خودم را آرام نشان بدهم و با لبخند چند قدم جلوتر رفتم. نزدیک که رسید عذر خواهی کردو گفت: –تلفنم زنگ زد مجبور بودم جواب بدم. از حرفش خنده ام گرفت. – چه جالب! دنیا چقدر کوچیکه! –چطور؟ ــ آخه، اگه یادت باشه دفعه ی پیشم که من حالم بد بودو تواینجا منتظرم بودی که با هم حرف بزنیم، دقیقا همین اتفاق افتادو باعث شد من دیرتر بیام. لبخندی زدو گفت: _پس درسته که میگن «این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید صداها را ندا" – یعنی تو هم اون روز اینقدر دق خوردی؟ با شرمندگی گفت: –چرا دق؟ چیز مهمی نیست خودتون رو ناراحت نکنید وبعدبه طرف نیمکت حرکت کردو نشست. با فاصله کنارش نشستم، چقدر از این فاصله ها خسته بودم، با خودم گفتم، چیزی نمانده باید چند روز دیگر صبر کنم. او با دخترهای دیگر فرق می کند، از روزی که گفته بود به خاطر ترس از خدا نماز می خواند، انگار من را هم یک جورایی ترسانده بود. نفس عمیقی کشیدم و سکوت بینمان را شکستم – نمی خواهی بگی چی شده؟ نگاهی به من انداخت و بعد سرش را چرخاند و به گل های رز رنگا رنگی که کمی جلوتر از ما، در باغچه ی مستطیلی که دور تا دورش را قرنیزهای آجری رنگ چیده بودند چشم دوخت و گفت: –راستش دیشب بعد از اینکه پیام دادید، برادرتون موافقت کردند، نمی دونم چرا، استرس گرفتم و مدام فکر این که کلا کارم درسته یا نه و خیلی فکرهای دیگه آزارم میداد، سعیده که پیشم بود گفت: – استخاره بگیرم. که کاش نمی گرفتم، اگه می خواستم باید همون اول استخاره می گرفتم، شاید واسه آرامشم حرفش رو قبول کردم و گرفتم. یا به خاطر این که کسی کارم رو تایید کنه و چه پشت گرمی بهتر از خدا؟ خلاصه این که... اینجای حرفش مکثی کردو زیر چشمی نگاهم کرد، وقتی دید چشم به دهانش دوخته‌ام و سرپا گوش هستم برای شنیدن بقیه ی حرف هایش، ادامه داد: –جوابش بد درامد. هر دو سکوت کردیم، با تمام نیرویی که در خودم سراغ داشتم تلاش کردم، تا داد نزنم، اگر یک لحظه دیگر آنجا می ماندم مممکن بود کنترلم را از دست بدهم، بنابر این از جایم بلند شدم و از او دور شدم. تا توانستم قدم زدم ونفس عمیق کشیدم. با خودم گفتم: «پس یعنی خودشم گریه کرده و ناراحته از جواب استخاره. از این فکر لبخندی به لبم نشست و برگشتم و نگاهش کردم، به طرفم می‌آمد، نفس عمیق دیگری کشیدم و با آرامش بیشتری به طرفش رفتم. وقتی به هم رسیدیم دست هایم را توی جیبم گذاشتم و گفتم: –قدم بزنیم؟ با هم، هم قدم شدیم و او در ادامه ی حرفش گفت: –عذاب وجدان پیدا کردم و چند ساعت از شب رو با خدا حرف زدم و بگذریم که چطور شبم صبح شدو بعد از نماز صبح خوابم برد. واسه همین صبح خواب موندم و تا بیام دیر شد، قبل از این که بیام اینجا، اون تلفنه هم مامان بود که در جواب سوالی که براش پیامکی فرستاده بودم زنگ زد که بگه عمل به استخاره واجب نیست. نفسم را عمیق بیرون دادم و همانطور که دستم دد جیب شلوارم بودبرگشتم طرفش وبا اخمی تصنعی گفتم: –نمیشد حالا از آخر می گفتی می رفتی اول، بعد دستم را روی قلبم گذاشتم و با لحن شوخی ادامه دادم: – آخر از کار میندازیش. اوهم اخم کرد. – اگه شما کنجکاوی نمی کردید من اصلا اینارو براتون نمی گفتم، شاید هیچ وقتم متوجه ی این اتفاقات نمی شدید. اصرار شماباعث شد هر دومون هم از کلاسمون بیوفتیم، هم... نگذاشتم حرفش را تمام کند و با دلخوری گفتم: –دله دیگه، طاقت ناراحتیت رو نداره. میگی چیکارش کنم. حرفی نزد. طبق معمول من سکوت را شکستم. – پنج شنبه مزاحمتون میشیم برای خواستگاری... حرفی نزد، و من ادامه دادم: –مامانم شاید به مادرتون زنگ بزنن تا همون روز بله برون هم انجام بشه. نگاه تیزش باعث شد بگم: – خب جواب شما که مثبته حرفهامون رو هم که قبلا زدیم، دیگه چرا اینقدر طولش بدیم... به دور دست خیره شد. – نمی دونم در مورد این چیزها مادرم باید تصمیم بگیره... سرم را به علامت تایید تکون دادم و ایستادم، او هم به تبعیت از من ایستاد، نگاهم را دوختم به آویزهای گیره ی روسری‌اش که یک قفس ریز با یک پرنده فلزی طلایی رنگ از آن آویزان بود، بی اراده دستم را دراز کردم و آویزهارا توی دستم گرفتم. –چقدر جالبه، حالا چرا قفس و پرنده؟ از خجالت سرخ شد و سرش را عقب کشید. آویزها از دستم سر خورد. عذر خواهی کردم و گفتم:    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
‌‌ دارم فکر میکنم چه خوب است پیدا کردن شخصی که زورش به بی حوصله گی های ما برسد... 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
‌ شادم که زِ شادی جهان آزادم...!! 👤مولانا 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
گران باش بگذار بهایت را بپردازند آدم ها چیزهای مفت را مفت از دست میدهند 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
Arson - Ye Donya Eshgh.mp3
9.58M
آرسون به نام یه دنیا عشق🎵🎶🎶🎶 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🙈🙈🙈🙈 🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋
🔷💙 💖🌻💖☘    @Aksneveshteheitaa               🦋💖🦋