#رمان.........
#دختری_ازماه_جوزا..........
#قسمت_سیم.....
میسا ـ چقدر تازگی ها روابطمون با هم بهتر شده ! یه جورایی دوستانه رفتار می کنیم و این خیلی خوبه ! وارد یه پاساژ شدیم و بعد وارد یکی از مغازه ها ؛ که البته نفهمیدم کدوم مغازه ! یادم باشه برگشتنی یاد بگیرم، ممکنه به دردم بخوره !
صاحب مغازه : سلام خیلی خوش اومدی مهدیار جان !
مهدیار : سلام و علیک برادر !
ـ مهمون داری ؟
ـ بله اونم یه مهمون ویژه !
میسا : سلام من میسا هستم هم دانشگاهی اقا مهدیار!
صاحب مغازه : سلام خیلی خوش اومدین بفرمایین لباسارو ببینین!
مهدیار ـ مهمون داری؟ یعنی ایشونم پلیسن ؟ و بله اونم یه مهمون ویژه ام یعنی بله پلیسن ! که البته اگه کس دیگه بشنوم فکر می کنه من خاطر میسا رو می خوام ! یعنی نمی خوام ؟
چرا ولی ... اصلا بی خیال الان وقت این حرفا نیست !
میسا : مهدیار ؟
ـ هوم؟
ـ می گم تو برای من انتخاب کن من برای تو !
ـ چرا ؟
ـ من سلیقم تو لباس مردونه خوب ولی تو زنونه افتضاح در افتضاح !
ـ باشه !
ـ فقط یه چیزی !
ـ چی ؟
ـ لطفا پوشیده باشه!
ـ تو غیر پوشیده هم می خواستی نمی گذاشتم بپوشی !
میسا ـ مرسی غیرت !
- داشتم توی لباسا می گشتم یه تک کت اسپرت با یه پیرهن سفید براق و یه شلوار کتان برداشتم برگشتم مهدیار و صدا کردم . اومد دستش یه کت شیک سفید و یه دامن تا زانوی مشکی و یه جوراب شلواری ضخیم مشکی دستش بود ! لباسارو با هم عوض کردیمو رفتیم تو اتاق پرو پوشیدیمشون ! در اتاقو باز کردم مهدیار دم در بود عجب جیگری شده بود !
مهدیار : دامنشو دربیار اینو بپوش !
میسا ـ یه شلوار کتان دخترانه ای که دستش بود نگاه کردم !
میسا : ممنون !
مهدیار ـ انتظار داشتم کلی اخم و تخم کنه و بگه نه من اینو دوست دارم اما راحت گرفت و رفت تو انگار خودشم زیاد از دامنش راضی نبود ! این دختر فوق العادس !
میسا : خب چه طور ؟
میسا ـ برق رضایت روتوی چشمای مهدیار دیدم !
مهدیار : عالی برو عوضش کن که بریم بقیه چیزارو بگییم !
میسا : این خوبه ؟
مهدیار ـ یه کفش پاشنه سیزده سانتی مشکی که روش چهارتا بند مثل ضربدر خورده بودن نگاه کردم واقعا قشنگ بود !
مهدیار : می تونی باهاش بدویی ؟ چون شاید لازم بشه فرار کنیم !
میسا : اره ! راستش من از بچگی عاشق کفشای پاشنه بلند بودم و از اون موقع هم بلدم باهاشون بدوام هم مبارزه کنم !
مهدیار : باشه برش دار بریم !
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹❤️🌹🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa