🌺🌺🍃🍃
خدایا در آفرینش مردها کیفیت را فداى کمیت نکن
کمتر خلق کن ولى آدم خلق کن!
😏😏🙅♂🙅♂🙅♀🙅♀
🌺🌺🍃🍃
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
وقتی خدا حوا رو آفرید چی گفت؟
“کار نیکو کردن از پر کردن است”
🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
VID_20191102_142411_323_1.mp3
5.48M
#پست_ویژه
شب جمعه و سلام آقا
التماس
@aksneveshtehEitaa
@hedye110
4_270538606995571405.mp3
1.22M
#دعای_عهد
آغاز روز با دعای عهد👆
التماس دعا
🙏🙏🙏🙏🙏
https://eitaa.com/hebye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آن که
او نامی ندارد
به هر نامی که
خوانی،سر برآرد
باتوکل به اسم الله...
الهی به امید تو
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام صبحتون بخیرونیکی
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
💕ﺁﺭﻭﻡ... ﺁﺭﻭﻡ... فصل زیبای
زمستون ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ☃️🌨☃️
████████████▒96/4%
این دعاهای زیبا
در آخرین روزهای فصل پاییز تقدیم به شما ❤️
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که تا عمق بی انتهای رضایت برسید
الهی همیشه تنتون سالم باشه و عاقبت به خیر بشید
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشید
و الهی که خدا همیشه هواتونو داشته باشه
صبح آخرین جمعه پاییزی سال۹۸تون بخیر و شادی🙌
💕پیشاپیش فصل زمستان مبارک ☃️
🌨☃🌧☃🌧☃🌧☃🌧☃
@aksneveshtehEitaa
❤️❤️🍃🍃
ﻋﺎﺷﻘﻢ …
ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ ، ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ؟ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ؟ ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ ؟
ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ ؟
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ، ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ ،
ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ …
ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ؟
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ،
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ …
دوستی ها کمرنگ … بی کسی ها پیداست …
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بدون_شرح😂😂😂
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
💐💐🍃🍃
#رمان......
#دختری_ازماه_جوزا.......
#قسمت_سی_چهار..........
مهدیار ـ اومد جلومنو دستشو گرفت جلوم سؤالی نگاش کردم که گفت : دستت ! با تردید دستمو گذاشتم تو دستش و اونم اون یکه دستشو گذاشت رودست منو دست خودشو بوس کرد !
دانیال : نخیر قبول نیست !
ـ مگه توباید قبول کنی ؟ اقا مهدیار برا تشکر قبول بود !
ـ صد در هزار درصد !
ـ من موندم چرا با شما ها دوست شدم !
ـ از خداتم باشه ! بچه ها من دیگه برم خدافس !
ـ چرا اینقدر زود ؟
ـ بیشین بینیم باو! چار ساعت ور دلتم !
ـ اصلا برو گمشو !
ـ نمی گفتی ام داشتم می رفتم !
مهدیار ـ از کامیشا خدا حافظی کردیم ! به سپهر علامت دادم بیاد بیرون !
مهدیار : بابت سامیار متأسفم !
سپهر : نباش ! ربطی به تو نداره داداش تقصیر خودش بود !
ـ مامان بابات حالشون خوبه ؟
ـ اره اونا از اول سامیار و دوست نداشتن اون از بچگی هم نخاله بود و هر هفته مامان یا بابامو مدرسش می خواستن ! اونا این اواخر که یه چیزایی متوجه شدن عاقش کردن ! درسته یکم ناراحتن، خب بچشون بوده اما می تونن تحمل کنن !
ـ خدا رو شکر !
میسا : سلام !
مهدیار و سپهر : سلام !
میسا : بردیا خوب ترورت کرد !
ـ اره کاملا عالی !
ـ ایول ! بیاین بریم تو یه تشکر ازش بکنم !
ـ سلام !
دانیال : رفتین نیروی جدید برای ترور شخصیت من اوردین ؟
ـ نه بابا فعلا ایشون و بردیا دارن از صبح منو ترور می کنن!
ـ ایول پس منم باشما ! حالا چرا دارین ترورش می کنین؟
بردیا : برای این که بعد از نجات تو ناپدید شده و تا امروز صبح خبری ازش نبوده ! راستی کجا بودی ؟
ـ خونه تانیا بودم !
ـ جهنم ؟ اسمای جدید می شنوم تانیا دیگه کیه ؟
میلاد : مهدیار تو ام اره ؟
مهدیار : نه بابا دیشب بعد از نجات بردیا بیهوش شدم انوشکا هم چون هویتش شناخته می شد به جای بیمارستان منو برد پیش تانیا همسایم !
بردیا : یا حضرت عباس انوشکا دیگه کیه ؟
ـ بردیا خنگ شدیا ! دختر نقاب دار رو می گم !
ـ خنگ نشدم ! فقط این خانوم اسمشو به من نگفته بود !
ـ به منم که نگفت خودم پرسیدم !
میلاد : این دختر نقاب دار کیه !
ـ یه دختری مثل زورو که هر وقت مهدیار تو خطر می افته بهش کمک می کنه !
میسا : ایول بابا منم برم برا خودم یدونه بت منشو پیدا کنم !
ـ گشتم نبود نگرد نیست !
میسا : جناب سرگرد !
مهدیار : بله ؟
ـ من توی اداره شما موندگار شدم باید توی همین اتاق بمونم یا برم جای دیگه ؟
ـ می دم براتون یه اتاق تک نفره اماده کنن !
ـ ممنون !
بردیا : جنابان ؟
میسا و مهدیار : بله ؟
ـ وسایلاتان جمع کنین دانیال حالش خوب شده می خوایم بریم ددر !
مهدیار :باشه الان میایم !
مهدیار ـ با پارتی بازی از بابام اجازه گرفتیم! و با میسا حاضر شدیم برای رفتن به باغ دانیال !
دانیال : به به پلیسای گل ! خوش امدین ! قدم رنجه فرمودین ...
مهدیار : دانیال داشت همین جور حرف می زد که یه دونه دمپایی خورد فرق سرش !
ـ اخ مگه مرض داری میترا ؟
میترا : اینقدر حرف نزن دم در نگه شون داشتی ! سلام من میترا و از شانس بدم دختر خاله ایشون !
میسا : سلام منم ...
ـ می شناسمت جناب سروان بیاین تو با بقیه اشناشین !
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#یاصاحبالزمانعج
🍂انتظار
حتی دل انارها را هم
سرخ و ترک خورده می کند،
چه رسد به دل من ..💔😞
#یلدای_مهدوی 🌨
@aksneveshtehEitaa