❤️🍃
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_22😍✋️
چادرم رو درست روی لباس آبی فیروزه ای امیر علی به جالباسی آویز کردم
_نه نمی دونم چیزی
نگفت
با سکوت عطیه به صورت متفکرش نگاه کردم
_نگفتی کجاست ؟
شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهش رو دوخت به قالی الکی رنگ کف اتاق
_رفته کمک عمو اکبر!
یعنی بعضی وقتها صبح های جمعه میره اونجا !!!
کمی فکر کردم به جمله عطیه و یک دفعه چیزی توی ذهنم جرقه زد یعنی رفته بود غسال خونه!
قلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید
_محیا خوبی؟ یعنی نمیدونستی ؟
امیرعلی بهت نگفته بود؟
حس می کردم ضربان قلبم کند شده و هوای اتاق سرد... فقط سرتکون دادم به نشونه منفی در
جواب عطیه و روی زمین وارفتم.
_ناراحت شدی محیا؟
نگاه پر از سوالم رو به عطیه دوختم
_نه فقط اینکه نمیدونستم... یکم شکه شدم!
پاهاش رو توی بغلش جمع کرد
_بابا بی خیال من که از خودتم... راستش و بخوای من اصلا این
کار امیرعلی رو دوست ندارم ولی خب اعتقادهای خاص خودش رو داره دیگه ... اگه تو هم دوست
نداری بهش بگو تمومش کنه !
صدام حسابی گرفته بود
_چرا آخه؟
عطیه براق شد
_چرا؟از وقتی بهت گفتم امیر علی کجا رفته رسما داری پس میافتی... من و فیلم نکن محیا میدونم از مرده میترسی!
کمی حالم بهتر شد
_ترس من ربطی به امیرعلی نداره
عطیه
_ولی اون شوهرته !
شوهر! امیر علی شوهرم بود! چه کلمه غریبی که هنوز باورش نداشتم و باور نمی کردم تا وقتی که
این قدر با امیرعلی غریبه ام !
عطیه با صدای آروم و گرفته ای ادامه داد
_نفیسه اگه بفهمه امیر علی این کار رو میکنه ابدا دیگه
خونه ما هم نمیاد!
با پرسش گفتم: چه ربطی داره؟؟
نفس پرحرصی کشید
_دیشب بهت گفتم چرا خونه عمو نمیاد .
_من هم هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم خیلی حرفت بی ربط بود!
پوزخندی زد
_شغل عمو دیدگاه خوبی نداره تو جامعه... دروغ چرا من هم توی مدرسه خجالت
میکشیدم بگم عمو چیکاره است ولی حالا نه... ولی خب نفیسه دوست نداره چون عمو با مرده ها
سر کار داره بدش میاد خونه عمو چیزی بخوره! یعنی این و امیر محمد بهمون گفت وقتی عقد
کرده بودن ... بعدش هم که رفتن سر خونه زندگیشون خانوم امیر محمدمون خجالت می کشید از
شغل عمو و این رابطه کال قطع شد!
گیج شده بودم و پرازبهت لبخندی زدم
_شوخی می کنی؟
عطیه نفس عمیقی که پر از ناراحتی بود کشید_نه شوخی نیست ...حالا که از خودمون شدی صبرکن یک چیز دیگه هم بهت بگم که یک بار از مامان بابا نپرسی... نشون نمیدن ولی من میفهمم
چه دردی رو تحمل میکنن!!!!
_چی می خوای بگی؟
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
عرعر کردن عربسنانی. انتقام سخت شامل حال عربسنان میشود
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
#محمد_علی_بهمنی
❤️❤️❤️❤️❤️🌿🌿🌿🌿🌿
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️یانرو یاکه بمان یانگهت میدارم❤️
@aksneveshteheitaa
می روم و نمی رود، از شر من خيال تو
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
خوشبخت ترین آدم ها
کسانی هستند که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند وزندگی خودشان را با هیچ کس مقایسه نمی کنند.
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🌹🌹🍃🍃
زن: اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه منو نمیبینی! مرد: برای چی؟ زن: واسه اینکه چشمهاتو درمیآرم!
😂😂😂😂😂
@aksneveshteheitaa
🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃
ببین خانوم ، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پانزده هزار کلمه برای صحبت کردن استفاده میکنند ولی زنها از سی هزار کلمه . دیدی؟ ثابت شد شما زنها بیشتر حرف میزنین تا ما مردها؟ خانم : هیچ هم همچنین چیزی نیست . فوقش ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره …! ببخشید چی گفتی؟؟
😂😂😂😂😂😂
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃
زن: اوه! نيگا کن ببين پشه چه جوري دستمو زخم کرده!! شوهر با بي حوصلگي ميگه: ببين محض رضاي خدا بس کن، اين لوس بازي ها مال وقتي بود که هنوز ازدواج نکرده بوديم !!
😂😂😂😂😂
@aksneveshteheitaa
🌻🌻🌻🌻🌿🌿🌿🌿
ابتدا خداوند زمين را آفريد سپس استراحت کرد ، بعد مرد را آفريد سپس استراحت کرد
آنگاه زن را آفريد سپس نه خدا استراحت کرد نه مرد نه زمين !!!
😂😂😂😂😂😂
@aksneveshteheitaa
خانومای کانال من گناهی ندارم منم فریب خوردم🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
والا چیه آدم گیج میشه آدم باید پرایدداشته باشه پراید😂😂
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر کپ کرد😳😁😁
#کانال_عکس_نوشته_ایتا.....
@aksneveshteheitaa
آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست پی می بريم؟
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
آه من دیشب به تنگ آمد پرید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تورا نگذاشتم
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa