راه اهن
هوهوچی چی قطارها
دلهای اماده سفر
وچشمان خمارالود
انتظارتورا می کشند
سبزپوش زمانه
چراغ و روشنی بخش تاریکی ها
تجلی گاه عرفان
و پایان دهنده ظلم و ستم
ما منتظریم اقاجان
ابوالفضل نوروزی
@aksneveshteheitaa
لاله گشتم
تربت خونین فانوس را
روشن کن
دنیای تاری است
خوشابه حالت
که دگرگون شدی
وبا طیاره ای
به سمت الله پرواز کردی
پروازت مبارک گل بهشتی
ابوالفضل نوروزی
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرسفيدودل سياه ورنگ رخساره كبود/
هرچه ديدم من ز دنيا جزبه غم چيزى نبود/
شعرازخودمه ریپلی کنید😊
@aksneveshteheitaa
❤️🍃❤️🍃❤️🍃
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_28😍✋
مامان سرزنشگر گفت: خجالت بکشین!
خب دخترم سوال پرسید
محسن هنوزم می خندید
_بی خیال مامان آقا امیرعلی حالا از خودمونه دیگه میشیم سه به یک
دلم میسوزه برای این یکی یدونتون!
چشم غره ای به محسن و محمد که خنده هاشون بیشتر هم شده بود رفتم امیرعلی هم هنوز بیصدا
میخندید و من خوشحال شدم از این سوتی بدی که دادم ولی امیرعلی رو خندوند!
نگاهش رو دوخت به چشمهام و آروم گفت:
میرم به ماشین دایی نگاهی بندازم مثل اینکه ایرادی داره
همه صورتم پراز لبخند رضایت شدو خوشحالی از این توضیحی که امیرعلی به من داده بود.
_خوبی مادرجون،شوهرت کجاست؟
چادرم رو به جالباسی دم در آویز کردم و همونطور که گونه مامان بزرگ رو می بوسیدم گفتم:
حتما تعمیرگاه
راستش امروز باهاش صحبت نکردم با عمه میاد دیگه
مامان بزرگ هم صورتم رو بوسید
امان از شما جوون ها...الان تو باید بدونی شوهرت کجاست
دختر
لبخند مظلومی زدم و بحث رو عوض
_امشب عمه هدی و عمو مهدی هم میان؟
مامان بزرگ هم قدمم شد و مثل همیشه از درد دستش روی زانوش بود
_مهدی جایی دعوت بود ولی هدی گفت اگه آقا مصطفی زودتر بیاد خونه میان
لبخندی به صورت مامان بزرگ پاشیدم خوب بود که دیگه دنباله ماجرا رو نگرفت تا توبیخم کنه!
_چه خوب دلم تنگ شده برای همه
مامان بزرگ هم با خنده سرش رو تکون داد و من با دیدن بابابزرگ رفتم سمتش.
دستم روی شونه بابابزرگ گذاشتم که بلند نشه و گونه زبرش رو بوسیدم
_سلام بابابزرگ خوبین؟
دست بابابزرگ هم حلقه شد دور شونه ام و صورتم رو بوسید
_ سلام دختر بابا خوبی کم پیداشدی
لبم رو گزیدم
_ ببخشید!
بابابزرگ با همون لبخندی که همیشه روی صورتش بود نگاهم کرد
- پس پسرم کو اونم کم پیدا
شده
با گیجی گفتم _پسرتون؟
بابا چون حواسش به ما بود با خنده و بلند گفت: امیرعلی دیگه
ابروهام و بالا دادم و نگاه بابابزرگ خندون شد از آهان گفتن بامزه من!
خیلی دلم می خواست حداقل گله کنم پیش بابابزرگ از این نوه اش که حالا شوهر بودو همه توقع
داشتن من ازش خبر داشته باشم ولی خودش از من خبری نمی گرفت و منم همیشه بیخبر از
احوالش!
فقط تونستم جوابی رو که به مامان بزرگ دادم رو دوباره طوطی وار بگم
-با عمه میاد
مامان با سینی چایی وارد هال شدو من نفهمیدم مامان کی وقت کرد چادرمشکیش رو با رنگی
عوض کنه و چایی بریزه بیاره به هر حال من خوشحال شدم چون تونستم از زیر نگاهها و بقیه سوالها فرار کنم
طبق عادت همیشگی ام به آشپزخونه سرک کشیدم مهتابی بازم پر پر میزد یادش به خیر بچه که
بودم هروقت مهتابی اینجوری میشد فکر می کردم داره عکس میگیره و سعی می کردم خوشگل
باشم بیام تو آشپزخونه
بلند خندیدم با خودم از فکر دیوونه بازی بچگی هام.
مرغ های خوشمزه زعفرونی روی گاز بودو عطر برنج ایرانی که همیشه مامان بزرگ باهاش غذا درست می کردباعث میشد آدم حسابی احساس گشنگی بکنه
عاشق این دور همی
هایی بودم که همه خونه بابابزرگ جمع می شدیم چه قدر این شام های دسته جمعی و صدای
خنده های بلند و شلوغ بازی ما بچه ها لذت داشت
البته قدیم یک حال و هوای دیگه داشت همه
بچه بودیم و مجرد ولی حالا دوپسر و دودختر عمو مهدی عروس شده بودن وحنانه عمه هدی از
حالا برای کنکور می خوند وچیکار میشد که همه دور هم باشیم با جمعیتی که بیشتر شده بود.
اول از همه عطیه وارد هال شد مثل همیشه باهمه سلام و احوالپرسی کرد و آخر از همه اومد سمت
من و شال روی سرم رو که عقب رفته بود کشید جلو
عطیه_درست کن این شالتو امیرمحمد هم هست
تعجب کردم و همونطور که شالم رو مرتب می کردم که همه موهام رو بپوشونه گفتم: علیک سلام
لبخند دندون نمایی زد_بهت سلام نکردم؟ خب سلام
خندیدم و زیرلب زهرماری نثارش کردم
امیر محمد امیرسام رو که من برای بغل کردنش دستهام رو دراز کرده بودم ؛ توی بغلم گذاشت
عاشق این لپهای سفیدش بودم و چشمهای درشت میشی رنگش که از مامانش ارث برده بود
خوب بود غریبی نمی کرد من هم محکم تو بغلم چلوندمش و بعد جواب احوالپرسی امیر محمد رو
دادم
نفیسه با لبخند نزدیکم شد
_سلام محیا جون خوبی؟
صورتم رو از صورت یخ کرده ی امیرسام جدا کردم و با نفیسه دست دادم_سالم ممنون شماخوبین؟
لبخند پررنگتری به صورت پسر کوچلوش که توی بغل من بود زد _ممنون اذیتت نکنه؟
دوباره محکم به خودم فشردمش
_نه قربونش برم
نفیسه رفت سمت مامان که امیرعلی رو دیدم با همه احوالپرسی کرده بود و نگاهش روی من بودگرم شدم از نگاهش که با یک لبخند آروم بود! قدم هام رو بلند برداشتم سمتش و با لبخندی به
گرمی لبخند خودش سلام کردم:_سلام
نگاه دزدید از چشمهام که داد میزد
عاشقتم
_سلام خوبی
بد نبود کمی طعنه زدن وقتی دلتنگ میشدم و اون بی خیال بود
_از احوالپرسی های شما
_طعنه میزنی؟
سکوت کردم
_هنوز با خودم کنارنیومدم محیاخانوم طعنه نزن!
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این لوکیشن از فیلم جومونگ رو باید چندبار به #روحانی و #ظریف نشون داد!
#درست_انتخاب_کنیم
#انتخابات
😂😂😂
@aksneveshteheitaa
بالاخره یکی شغل مناسب برای اینایی که دم انتخابات غذا میدن پیدا کرد😅😁
#درست_انتخاب_کنیم
#انتخابات
#کاندیداها
😅 @aksneveshteheitaa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از 15 - 20 سال آینده شروع به خود درمانی کنید مگر اینکه...
تیکه های مهران مدیری عالیه، تا آخر ببینید😄
😂 @aksneveshteheitaa
دلم برای مادرم می سوزد
خشمگین کـه باشم
گیر کـه بدهد تندی میکنم
تند هم پشیمان میشوم
ولی همیشه قبل از مـن
یک سینی چای می آورد تا از دلم در آورد
میترسم یک روز هوس چای کنم
و زحمت آوردنش با خودم باشد
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دل_گاراژ_نيست هركسى بيادوخوب وبدكنه بره
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دپ #تكست
پ.ن:اوني ك رفت مافاتحه براش ميخونيم نه اينكه آب بريزيم پشت سرش زودبرگرده
@aksneveshteheitaa