دوستان عزیزم سلام عصرتون بخیر 🌹🌹عیدتون مبارک
خیلی ها هستن امروز در حسرت این کلمه اند 🌺پدر روزت مبارک🌺👉
بیایم هدیه ای برای پدرهای رفته به خاک به نام صلوات نثارشان کنیم....
🌹میشه پدر و برادر منم با یه صلوات مهمون کنید؟؟🌹
#فاضل_نظری
من زندهام به شایعهها اعتنا نکن
درشهرکشتهاند کسی را شبیه من
☘╯\╲
🆔 #کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
#سعدی
تو از هر در که بازآیی،
بدین خوبی و زیبایی!
دری باشـــد که از رحــــمت،،،
به روی خلق بگشایی..
☘╯\╲
🆔 #کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
و
هر کسی...
به اندازهی دلتنگیهایش...
درگیرِ شب است...
#لیلا_مقربی
🆔 @aksneveshteheitaa
🎊
پدر چون کوه نامت پُر غرور است
دل دریایی ات لبریز نور است
دلت اسطوره ی رنج است اما
برای درد من سنگ صبور است
کلامت می نوازد هستی ام را
نوازش های تو رمز سرور است
حریم شانه ات امنیت من
در آغوشت جهانم غرق شور است
پر از آرامشی و در کنارت
به چشمم خانه یک قصر بلور است
به عمق باورم یک قهرمانی
ملال و خستگی ها از تو دور است
تو آن ماهی که حتی در دل شب
نگاهت گرمتر از قلب هور است
بمان ای آیت عشق خدایی
که بی تو هستی من سوت و کور است
#فرزانه_سیفی
#روز_پدر_مبارک
🆔 @aksneveshteheitaa
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_50😍✋
بالشتم رو از روی تخت کشیدم و کنار امیرسام دراز کشیدم انگشتم رو توی دست مشت شده ی
کوچلوش جا کردم وبوسه نرمی نشوندم روی انگشتهای تپلش و بی اختیار لبخند زدم وکلی قربون صدقه این کودکانه هاش رفتم که معصومیتش رو تو خواب بیشتر به رخ می کشید...
اینقدر به امیر علی فکر کردم وبه صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد!!
حسابی خونه آقای رحیمی شلوغ بودو من حسابی کج خلق اصلا فکر نمی کردم امیرعلی صبح هم
خبری از من نگیره!
من هم لج کرده بودم و بهش زنگ نزدم تا ببینم تا کی می تونه این قدر بیمعرفت باشه...
امیرسام رو که حالا با دیدن مامانش وشیر خوردن آرومتر گرفته بود از نفیسه جون گرفتم و رفتم تو یک اتاق خلوت تا به هوای امیرسام بتونم تو تنهاییم به امیر علی فکر کنم و از
دلتنگی هام کم!
توی فکر بودم و به ظاهر مشغول بازی با امیر سام
_شما محیا،خانومِ آقا امیرعلی هستین؟!
باصدای دختر خانومی که نزدیکم نشسته بود به خودم اومدم...
این کی اومده بود تو اتاق که من
متوجه نشده بودم!؟
لبخند ظاهری زدم:
_بله!!
دستش رو جلو آورد
_من مریمم، دختر عموی نفیسه جون
دستم رو توی دستش گذاشت:
خوشوقتم و تسلیت میگم..
صورتش که نمی گفت زیادی عذادار بوده ولی باید از روی ادب این حرفو می گفتم!
نگاهی به امیر سام انداخت:
_دیشب با شما بوده؟!
گونه تپلی امیرسام و نوازش کردم که نگاهش و به من دوخت و مهربون خندید...
خنده اشو جواب دادم و گفتم:بله!
_پس حسابی اذیتتون کرده؟!
-نه اصلا اتفاقا آروم بود ولی خودش اذیت شد،طفلکی حسابی دلتنگ مامانش بود!
لبخندی زد- خوبه معلومه میونه خوبی با بچه ها دارین برعکس من نمی تونم بیشتر از یک ساعت
باهاشون کنار بیام!
فقط تونستم لبخندی بزنم که از سر اجبار بود !
-دوستش داری؟ چطوری تونستی باهاش کنار بیای؟
متعجب نگاهم و به مریم دوختم
_ببخشید متوجه نمیشم؟!
خندید
-امیرعلی رو می گم باهاش خوبی؟
از لفظ امیرعلی گفتنش با اون صمیمیت خوشم نیومد و بی اختیار چین خورد پیشونیم!
اینبار بلندتر خندید ...
مراعات هم بدچیزی نبود وسط جلسه ختم!
-اینجوری نگاهم نکن مگه امیرعلی راجع به من باهات حرف نزده؟!
قلبم هری ریخت ...
یعنی چی این حرفها؟!
قیافه ام سوالهام رو داد می زد و مریم هم دلیلی ندید من سوالی بپرسم و خودش گفت:
-من هم دانشگاهی امیر علی بودم شوهرت خیلی سربه زیر و آقا بود ولی نمی دونم چطوری منو
دیده بود و از طرف یکی از بچه ها پیغام داده بود برای امر خیر!!!
نه دروغ بود یک دروغ محض!! احساس خفگی می کردم ...
امیر علی و این حرفها؟!
مریم ادامه داد
_خب منم بدم نمی اومد یک پسر پاک و نجیب این روزها کم پیدا میشه ولی خب
وقتی فهمیدم قراره قید درسش و بزنه و تو تعمیرگاه باباش کار کنه قبول نکردم،تو چطوری
کنار اومدی باهاش؟!همه زحمتهای درس خوندنش رو یک شبه فنا داد!
آب دهنم و به سختی قورت دادم
_من کنار نیومدم!
ابروهاش بالا پرید
_یعنی با اجبار ازدواج کردی؟
پوفی کشیدم
_نه منظورم اینه که امیر علی خیلی خوبه احتیاجی نبود من با چیزی کنار بیام!
یک ابروش بیشتر رفت بالا و هشتی شد:
_آهان ...خب خوشبخت باشین
آرزوی خوشبختیش شبیه یک طعنه بود تا آرزوی واقعی ...
قلبم هر لحظه فشرده و فشرده تر
میشد!
بوی حلواهم بلند شده بود و من ته گلوم همراه بغض سنگین طعم تلخی رو هم حس میکردم!
تلخی آردی که قهوه ای میشدو سوخته!
-محیا جان اینجایی؟!
بااخمهای درهم به عطیه که سرتا پا مشکی پوشیده بود نگاه کردم ...
که باعث شد از من به مریم
نگاه کنه
وقتی سکوتم رودید گفت -محیا امیر علی بیرون کارت داره
قلبم مشت شدو نفس کشیدن سخت الان اصلادلم دیدنش رو نمی خواست،ولی بلند شدم
شاخکهای مریم کنارم حسابی فعال بودبیرون رفتم ولی اخم پیشونیم قصد از بین رفتن نداشت امیر علی رو دیدم که با لبخند خسته ای
اومد سمتم:_سلام
نگاه پر از دلخوریم و به چشمهاش دوختم و آروم گفتم:_سلام
متعجب شد–خوبی!امیرسام خوبه؟
دلم کنایه زدن می خواست از حقیقتی که امیرعلی پنهون کرده بود
-بله خوبه پیش مریم خانومه!
چشمهاش رو باریک کرد و زمزمه کرد
_مریم خانوم؟
اصلاحواسم نبود کجا هستیم و تو چه موقعیتی_بله مریم خانوم عشق قدیمیتون دیشب همش
اینجا بودین و جلوی چشم همدیگه چرا جلوی من نشون میدی نمیشناسی؟!مطمئنی علت
نخواستن من فقط پشیمون شدن من بود؟!
اخم کردو چشمهاش گرد
_محیا می فهمی چی می گی!
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
همچنانکه برگ خشکیده نماند بر درخت
مایهی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
❤️صدای تو، هجوم احساس ناب زندگی براین پیکر نیمه جان است.
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
#کل-کل
#قاطعیت
#اقتدار
#جواب
بهترین عکس نوشته های ایتارو اینجا ببینید👇👇👇👇👇👇👇👇
@aksneveshteheitaa
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔮توصیه معنوی #امام_خامنه_ای پیرامون تعطیلی اعتکاف امسال؛
👈کسانی که از عمل با فضیلت #اعتکاف محروم ماندهاند، بهتر است در هر یک از این سه روز نماز حضرت #جعفر_طیار علیه السلام بخوانند.
🌺🍃 #کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکانس برتر😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
⭕️در آمریکا به دلیل هجوم به فروشگاهها برای خرید، دستمال توالت نایاب شده است. حالا، عضو اندیشکدهی معروف "شورای آتلانتیک" یک راهحل ویژه ارائه داده است: اگر نمیتوانید دستمال توالت پیدا کنید، مشکل دستشویی را به سبک ایرانی و با "آفتابه" حل کنید! :))
پ.ن
خود افتابه م فکرشو نمیکرد یک روز اینقدر در سطح جهانی مورد استقبال قرار بگیره😂
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa