eitaa logo
الحرکة
375 دنبال‌کننده
38 عکس
39 ویدیو
0 فایل
اطلاع‌رسانی کاروان جوانان ايرانی حامی طوفان الاقصی کانال در تلگرام https://t.me/al_harkah
مشاهده در ایتا
دانلود
جناب عامر البیاتی را هم که قبلا اشاره کردیم برخی‌ها گفتند بعد از نماز با رفقایش رفته؛ ناراحت از این که چرا جمعیت کمی بهش اقتدا کردند هر دو حرف غلط بود هم جمعیت قابل توجهی از حاضران در نماز بودند هم این که نرفته بود. شب با رفقایش دیدیم‌شان دم در یکی از خیمه‌ها اخلاق خوبی هم داشت همین که آمد بعد از روبوسی با روحانیون شیعه با تمام پلیس‌های ضدشورش تک به تک مصافحه کرد و سلام و علیکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایندگان نجبا هم نزدیک عصر رسیدند الغدیر دارد با بزرگ‌شان مصاحبه می‌گیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعه کوتاهی از خطبه دوم امام جمعه امروز منفذ الحدود طریبیل!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشایر که رسیدند مراسم جالبی اجرا می‌کردند نماینده هرکدامشان جلو می‌آمد و شعری حماسی در حمایت از اسلام و فلسطین و غیرت و شرف مردم عراق می‌خواند و آخرش از حاضران دعوت می‌کرد با هروله با او هم‌خوانی کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد بهم یاد می‌دهد که پرچم در عشیره خیلی مهم است. هرجا شیخ می‌رود پرچم هم باید برود و هرکسی هم شایستگی حمل و چرخاندن این پرچم‌های سنگین را ندارد.
با جوان‌های انقلابی کنار آتش خداحافظی می‌کنم قبل از من پیرمردی که این آخری‌ها بهم‌مان اضافه شد بلند شد و رخصت و طلبید من هم دیگر ‌شرم کردم بیشتر بمانم. پیرمرد عجیبی بود صدای خش‌دار و نافذی داشت محکم حرف می‌زد و یاد قاسم سلیمانی که می‌کرد چشم‌‌اش تر می‌شد من را که دید همه‌اش سرم در گوشی است، خطاب قرار داد که از کجای جمهوری (ایران)؟ گفتم تهران. گفت سید قائد هم ساکن تهران است گفتم بله مرد جانباز پرسید سلیمانی تهران بود یا کرمان گفتم کرمان متولد شده بود اما این آخر ها تهران بود مرد جوان دیگری گفت قاسم که اهل اهواز از تمیمیان است گفتم نه! اهل جایی است در کرمان به نام قنات ملک، از طایفه سلیمانی‌ها، طایفه‌ای رزم‌جو که در عصر نادرشاه، به خاطر خدمات‌شان، این منطقه را هبه می‌گیرند. کلی هم دست و پا زدم که بگویم این قنات شبکه نیست و چاه آب است. پیرمرد، که انگار خودش از مجاهدان است، گفت من خیلی سلیمانی را دوست دارم. اسم پسرم را گذاشته ام سلیمانی. گفتم واقعا؟! گفت بله! یک بار بردمش دکتر، اسمش را به اشتباه نوشت سلمان، به دکتر گفتم بابا این سلمان نیست سلیمانی است، تعجبش گرفته بود... راستی قاسم سلیمانی با این دهاتی‌های عراقی چه کار دارد؟ این علاقه از کجا آمده؟ از پیش‌شان می‌روم. مردمی که رزم و جنگ در خون‌شان غلیان دارد و جنگی ندارند! مردمی که غیرت دارند اما اجازه جنگ نه هنوز!
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله... یک ماجرایی دیشب اتفاق افتاد؛ من فقط سر و صداهایی شنیدم و اعتنا نکردم اما بعدا امیر که از ماجرا فیلم گرفته بود برایم تعریف کرد. برادران اهل سنت، یعنی همان هم‌راهان شیخ عامر البیاتی، در کنار چادرشان، همین‌طوری دورهمی، شعارهای حماسی سر می‌دادند و رجز می‌خواندند. جوان‌های شیعه هم تماشاگر صحنه و مشغول شوخ و جفنگ. ناگهان یکی از همان حماسه‌خوان‌ها شروع می‌کند به سر دادن شعارهای وطنی: شیعه و سنی با هم برادر اند/ هرگز دست از وطن بر نمی‌دارند شعار کار خودش را می‌کند و کل جمعیت را شیعه و سنی به خروش وا می‌دارد. جمعیت به سمت منفذ الحدودی حرکت می‌کند و شیخ الصمیدعی هم پیشقراول می‌شود. چیزی نمی‌ماند که بخواهند وارد معرکه درگیری با پلیس و عبور از گیت‌ها بشوند، که شیخ راهش را کج می‌کند و روی سن، همان سن ای که دیروز بچه‌های کتائب برای برنامه جاگذاری اش کردند، می‌رود و جمعیت از منفذ منصرف می‌شود. به تدبیر شیخ ماجرا به خیر می‌گذرد. جمعیت بعد از سر دادن تعدادی شعار پراکنده می‌شود.
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همان جماعت دیشبی تقاضای اجازه جهاد دارند الشعب یرید اعلان الجهاد
صبح شده است... تعدادی از برداران دارند برمی‌گردند هرچه گذشت بیشتر به هم وابسته شدیم الان با رفتن‌شان دل‌ آدم تنگ می‌شود دیشب خیلی‌ها‌شان ناراحت و افسرده بودند؛ از این که نشده کاری کنیم و از مرز بگذریم. اراده‌شان انگار محقق نشده بود. خب همه‌چیز که دست آدم نیست؛ درست تر این که هیچ چیز دست آدم نیست: دست‌های خالی. با همین دست‌های خالی آمده بودند و می‌خواستند در راه اسلام یا بکشند یا کشته شوند. اما شاید معلوم نباشد که اگر نمی‌آمدند احتمالا برادران عراقی تشجیع نمی‌شدند برای حرکت. تا این‌جا هم خیلی اتفاق بزرگی افتاده، حتی اگر الان نفهمیم.
شیخ اکرم السعیدی ابو سلیمانی!
بسم الله حالا که شب شده و دوباره توی چادریم وقت مرور اتفاقات امروز است؛ امشب دیگر پتو و تشک و جا در چادر گیرمان آمد!
اینترنت ضعیف است و ارسال فیلم‌ها مشکل. قبل از نماز ظهر به دعوت جماعتی از یک عشیره وارد چادرشان شدیم. یک جور مسابقه شعرسرایی داشتند به شیوه خاص خودشان که با تکرار آهنگین و ضربی مصرع آخر هر بند توسط حاضران در جلسه همراه است. شعرها را ارتجالا و البداهه می‌سرودند. یکی‌شان خیلی ذوق سلیمی داشت. شعرها در ستایش مرجعیت و عراق و رهبر انقلاب و قاسم سلیمانی و غیرت مردم عراق بود. آن یکی که خوش‌ذوق‌تر بود قصیده‌ای به افتخار حضور ما سرود. به اجبار نگه‌مان داشتند که شعرش را بشنویم. سنگ تمام گذاشت؛ تا وقت شود بتوانم ترجمه‌اش کنم.