eitaa logo
حَیَّ عَلَی الله
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
121 فایل
کانالی با موضوعات مختلف به همراه کنفرانس با صلوات وارد شو اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم وصیت و دلنوشته های شهدای عزیزانتان را با ما به اشتراک بگذارید و به رسالت زینبی خود عمل کنید https://eitaa.com/Sahebzamanalamann
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃امام صادق سلام الله علیه : تَوَقَّع أمرَ صاحِبِكَ لَيلَكَ ونَهارَكَ در شب و روزت منتظر امر [فرج] مولايت باش 📚آینه یادها، ص 206 @ala_allah
⭕️چرا ترديد ابو عبد الله حسين بن حمدان مى گويد: شهر قم از کنترل خليفه خارج شده بود وهر شخصى را برى تصدّى منصب حکمرانى مى فرستادند، مردم از ورود او جلوگيرى نموده وبا او مى جنگيدند. خليفه مرا به همراه لشکرى برى در دست گرفتن اوضاع قم مأمور کرده وبه سوى آن شهر فرستاد. من با لشکرى حرکت کردم، وقتى به منطقه (طرز) رسيديم، برى استراحت توقّف نموديم. به قصد شکار حرکت کردم. صيدى را هدف قرار دادم اما فرار کرد. مسافت زيادى را به دنبال او طى نمودم تا اين که به نهرى رسيدم. همين طور در مسير رود مشغول حرکت بودم که به محلى رسيدم که بستر رودخانه گسترده وباز بود. در اين هنگام، از دور مردى را ديدم که بر اسبى سفيد سوار بود، به من نزديک شد. عمّامه ى سبز بر سر داشت ويک جفت کفش سرخ در پا وچهره خود را چنان پوشيده بود که تنها چشمانش ديده مى شد. وقتى کاملا نزديک شد گفت: ى حسين! او بدون لقب وکنيه مرا مورد خطاب قرار داد. گفتم: چه مى خواهى؟ گفت: چرا در مورد ولايت صاحب الامر (عليه السلام) ترديد مى کنى؟ وچرا خُمس مالت را به اصحاب ما نمى دهى؟ درست مى گفت. من در مورد ولايت صاحب الامر (عليه السلام) شک داشتم، وخمس مال خود را نپرداخته بودم. او اين سخن را آن چنان با مهابت ادا کرد که من با تمام استحکام وشجاعتم بر خود لرزيدم وعرض کردم: چشم، آقا جان! همان طور که فرموديد، خواهم نمود. آن گاه فرمود: وقتى به آن جا که مى خواهى بروى ـ يعنى قم ـ رسيدى وبدون درد سر وارد شدى، خمس هرچه را که به عنوان دارايى شخصى به دست آوردى، به مستحقش بپرداز! عرض کردم: چشم. آن گاه فرمودند: برو که هدايت يافتى. عنان مرکب را بازگرداند ورفت، ولى من نفهميدم که از کدام طرف رفت. هر چه چپ وراست را جست وجو کردم، چيزى نيافتم. ترسم بيش تر شد، فوراً بازگشتم وسعى کردم آن را فراموش کنم. نزديک قم رسيديم ومن خود را برى درگيرى با مردم آماده نموده بودم، ناگاه عده ى از اهالى قم نزد من آمده وگفتند: ما با هر حاکمى که فرستاده مى شد، به خاطر ستمى که بر ما روا مى داشته، مى جنگيديم. تا اين که تو آمدى، با تو مخالفتى نداريم! وارد شهر شو وهر طور که صلاح مى دانى به تدبير امور بپرداز! وارد شهر شدم مدتى آن جا ماندم واموال زيادى بيش تر آنچه که فکر مى کردم به دست آوردم، تا اين که گروهى از اطرافيان خليفه نسبت به موفقيّت من حسادت کرده واز من نزد خليفه بدگويى نمودند، من نيز از مقام خود عزل شده وبه بغداد بازگشتم. وقتى وارد بغداد شدم، ابتدا نزد خليفه رفته وسلام نمودم. آن گاه به منزل خود مراجعت نمودم. اطرافيان، بستگان وآشنايان برى تجديد ديدار وخوش آمد به ديدنم آمدند. در اين حال، ناگاه محمّد بن عثمان ـ نائب دوم امام زمان (عليه السلام) ـ وارد شد وبدون اين که توجّهى به حاضرين نمايد از همه عبور نموده وتا بالى مجلس نزد من آمد وآن قدر نزديک شد که توانست به پشتى من تکيه کند، من از اين جسارت او به خود وبستگان وآشنايانم بسيار خشمگين شدم. ملاقات کنندگان همين طور مى آمدند ومى رفتند وبرى اين که وقت مرا نگيرند زياد معطّل نمى شدند. اما او همچنان نشسته بود، ولحظه به لحظه بر خشم من افزوده مى شد. وقتى مجلس خالى شد. خود را به من نزديک تر نمود وگفت: به پيمانى که با ما بسته ى وفا کن. آن گاه تمام ماجرا را بازگو کرد. من به خود لرزيدم وگفتم: چشم. آنگاه برخاستم وهمراه او خزاين اموالم را گشودم وبه حسابرسى پرداختم. خمس همه را خارج کردم، او از همه چيز اطّلاع داشت حتّى خمس وجهى را که از قلم انداخته بودم، به يادم آورد. آن را نيز ژپرداختم. او همه آنها را جمع نموده وبا خود بُرد. پس از آن من ديگر در امر وجود حضرت حجّت (عليه السلام) ترديد نکردم. 📚خرايج راوندى، ج 1، ص 472 ـ 475، فى معجزات صاحب (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 56 ـ 58. @ala_allah
🖼 شبیه عباس⚘️... ▫️ منتظر واقعی بدون هدف و بدون دغدغه زندگی نمی‌کنه. الگوی شخصیت و زندگی‌اش رو حضرت عباس قرار می‌ده و تلاش می‌کنه تا شبیه ایشون بشه. 👆👆👆👆 @ala_allah
فوق العاده زیبا دعای سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف .mp3
2.58M
🔊🔉دعای سلامتی صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف 🔺بسیار زیبا ✨✨✨✨ @ala_allah
💫همه حالات شما را خدا و امام زمان دارند می‌بینند. 🍃یعنی هر لحظه شما را، 🍃خطورات قلبی، 🍃هر چه در قلبتان وارد بشود، 🍃عملتان را روزانه امام زمان دارد می‌بیند و متوجه می‌شود، 👈لذا چه شایسته می‌شود که انسان همیشه فکرش معطر و نورانی باشد. عملت نورانی باشد که آقا وقتی می‌بیند شاد شود. 🔹بگوید: این شیعه منه، نگاهش که می کنم غم دلم زایل می شود. 🍂اما شیعه‌ای که در قلبش کینه و حسد است، دارد فکر گناه می‌کند، اینها متعفن و بدبوست. آقا تا نگاهش می‌افتد دلش می‌گیرد. ⤴️استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده @ala_allah
🍃نعمت محبت به امام زمان ارواحنافداه را قدر بدانید، آن را در مسیر بیاندازید و جلو بروید. وقتی انسان محبت شدیدی به کسی داشته باشد، تمام نیرو، انرژی و فکرش کسب رضایت اوست و بر این اساس اعمالش را تنظیم می کند. ⤴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده @ala_allah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹گول نخوری برای تشکیل حکومت امام زمان حتما امتحان می‌شیم، حتی سخت‌تر از کوفی‌ها... 👆👆👆👆👆👆👆👆 👌👌👌👌👌👌👌👌 ✅✅✅✅✅✅✅✅ @ala_allah
azomalbala-basem.mp3
941.8K
🔊🔉دعای فرج با صدای باسم الکربلایی ✨✨✨✨ @ala_allah
🖼جانبازان هم شهدای زنده اند 👆👆👆👆 @ala_allah
⭕️از جانبازان درس بگیرید‏ ‏‏این جوانهای ما که علیل شدند الآن هم وقتی می آیند از من‏‎ ‎‏می خواهند که دعا کنم که اینها شهید بشوند؛ پایش را از دست‏‎ ‎‏داده، عصا زیر بغلش هست، لکن گریه می کند و می خواهد که دعا‏‎ ‎‏کنیم که شهید بشود. از اینها یک قدری تعلم پیدا کنید. 📚کتاب ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی @ala_allah
⭕️جانبازان بهترین سند جنایات صدام هستند‏ ‏‏این عزیزانی که سلامت خودشان را از دست داده اند و در مقابل‏‎ ‎‏من نشسته اند بزرگتر سند افتخارآمیز خودشان در کشور اسلامی و‏‎ ‎‏در اسلام عزیز است و بهترین سند جنایات امثال صدام و اربابان‏‎ ‎‏آنهاست 📚کتاب ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی @ala_allah
♻️مواظب باشید دست من تیر نخورد! شهید حکمت‌پور بود که یک دستش قطع بود و با یک دست آمد عملیات که به شوخی می‌گفت برادرها مواظب باشید این دست من اگر تیر بخورد دیگر فایده‌ای ندارد. مواظب باشید این دست من تیر نخورد که بتوانم یک کاری بکنم! با یک دست می‌شود جنگید ولی بدون دست نمی‌شود جنگید. و ایشان هم در ماهوت کربلای 10 شهید شد. دیدم یکی از غواص‌ها دارد می‌رود توی آب و گفت خدایا ما آمدیم! من از قم از این عطرهایی که دم حرم می‌فروشند خریده بودم به این بچه‌های غواص‌ها همه عطر می‌زدم و به آب می‌رفتند بعد این بچه‌ها که تقریباً 15- 16 نفر بودند آن شب مفقودالاثر شدند زیر لب شروع کردند با همدیگر آرام لبیک، اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، لبیک لبیک گفتند و رفتند که من لحظه آخر داشتم آن‌ها را نگاه می‌کردم چون بعد از آن‌ها ما باید از توی جاده خشکی از محور دیگری به خط می‌زدیم، من برای آخرین بار صدا زدم حمید، این حمید ما با آن حمید حکمت نیا که بعداً شهید شد کنار هم بودند حکمت‌پور فکر کرد من او را صدا زدم او هم رفیق ما بود، دیدم هردویشان برگشتند و دست تکان دادند و پیچیدند پشت نی‌ها و رفتند که رفتند! آخرین باری بود که ما این‌ها را دیدیم، رفتند تا سال‌ها بعد مثل این بچه‌ها استخوان‌هایشان را آوردند. 🌺جانباز شهید حمید حکمت پور 🗣راوی: حسن رحیم پور ازغدی @ala_allah