#مناسبتے🕊
قسمت این بود بال و پر نزنے
مرد بیمار خیمه ها باشے
حڪمت این بود روے نے نروے
راوے رنج نینوا باشے
#شہادت_امام_سجاد_ع_تسلیت_باد
#ترابالحسین
@alaahasannajme 🏴
ٺُرٰابـُ اݪحُسِـــیْن
#شهیدانہ❣ #تراب_الحسین 🌸🍃 💠 @alaahasannajme 🎈
👆 عکسی که شهید «علاء نجمه» با کودکان سوری و توسط دوربین همراه خود انداخته است....
💢 عکس خاطره انگیز «علاء حسن نجمه» با کودکان معصوم سوری
📝 #شهید_علاء_حسن_نجمه از رزمندگان و فعالان رسانهای مقاومت اسلامی لبنان در جبهه سوریه بود که مهرماه سال 1395 در «حلب» سوریه به شهادت رسید. در ادامه خاطرهای از برخورد جالب این شهید سرافراز مقاومت با کودکان معصوم سوری نقل شده است:
در یکی از روزهای بسیار سرد زمستان، یکی از کودکان سوری به سوی مکانی که رزمندگان و مجاهدان در آنجا جمع بودند رفت و در آنجا با شهید «علاء حسن نجمه» روبرو شد. آن کودک از شهید «علاء» خواست تا در مقابل مقداری غذا، به آنها در تمیز کردن خانهی شان کمک کند.
«علا»ی جوان و شاداب که علاقه فراوانی هم به عکاسی داشت، دوربین خود را برداشت و با او همراه شد.
قلب مهربان و پاک این شهید او را به سوی این کودک و خواهر و برادرانش کشاند در حالی که در دل حس میکرد این کودکان پاک و معصوم گویی رنج و دردی هزار ساله در دل دارند؛ «علاء» سعی میکرد با دقایقی در کنار آنها بودن بتواند حس غریب آنها را از عمق جان لمس کند.
شهید «علاء» به خانه کودکان رفت اما آنچه که آنها در مقابل کمک به او پیشنهاد کرده بودن را نپذیرفت. در آن روزهای سرد زمستان سوریه، «علاء» آستینها و پاچههای شلوارش را بالا زد و به شستن کف خانه و نظافت کردن منزل خانواده سوری مشغول شد.
زمانی که یکی از دوستان «علاء» از او پرسید که در این هوای بسیار سرد مشغول چه کاریست، او اینگونه جواب داد: «این کودکان قلبم را آتش زدند؛ می خواهم حال درونی آنها را برای لحظاتی احساس کنم».
#شهید_علاء_حسن_نجمه
#تراب_الحسین ❣
#خاک_حسین
💠 @alaahasannajme 🌷
#شهیدانہ❣
ما تنها با آنهـــايے
ڪـــار داريم ڪه
رهـــــرو #عشقند...
#شهید_مجید_پازوکے
#تفحص_گر_نور
#سالروز_شهادتت_مبارڪ🎈
#ترابالحسین
💠 @alaahasannajme 🕊
#طنزانہ
⭐️در جبهه به خصوص در ماههاے گرم سال😥معمولآ نیروها به دلیل فاسد شدن غذا مشڪل گوارشے پیدا مے ڪردند.😷
در این مواقع ایستادن در صف گلاب به روتون دستشویے😝باعث حڪایات شیرین و طنز زیادے مے شد ، ڪه خالے از لطف نیست !😁
بعضے روزها نهار مرغ 🍗مے دادند.این مرغ در مقایسه با غذاهاے دیگه اے ڪه تو جبهه مے دانند ،قابل مقایسه نبود. 😉
بچه ها چشم انتظار بودند تا ببینند ڪے نوبت مرغ میشه. 😋
آخه یڪے از نشانه هاے نزدیڪ شدن به عملیات پیدا شدن سروڪله ے مرغ بود! 😆😆
معمولا روزهاے نزدیڪ به عملیات چاق و چله مون مے ڪردند!😜😁
یه روز جاے شما سبز نهار مرغ دادند. از قضا به دلیل دورے محل طبخ این مرغ زبون بسته با سنگرهاے بچه ها ، فاسد شده بود و همین قضیه ڪار دست همه داد!😖😫
صف دستشویے راه افتاد و همه مشغول شدند.از شما چه پنهون ما هم خیل رزمندگان در صف پیوستیم.😰
اونجا چشممون به یڪے از فرماندهان لشڪر افتاد. این مرغ دردسر براے همه درست ڪرده بود.😱
هرچه در دستشویے منتظر بودیم تا اون بنده ے خدایے ڪه داخل بود بیرون بیاد، فایده اے نداشت!😑😶
هرڪه از راه مے رسید به اون رزمنده تڪه مینداخت. اما فایده اے نداشت ڪه نداشتد. هرچه صدا مے زدیم ، جواب نمے داد. 🗣
آخر ڪار با مشت 👊لگدے به بچه ها به درب زدند، یه جواب شنیدیم ڪه همه قانع شدیم!
این برادر گفت: به یه شرط من از دستشویے بیرون میام ، اون هم باید اجازه بدهید ڪه تا بیرون آمدم مجددأ خودم بروم داخل😳😂
💠راوے: علے شیرزادے
💠 @alaahasannajme 🌹