📸گزارش تصویری
🔹هم اندیشی ونشست صمیمی🔹
🔸مسئولان هیئات_خطبا_ مداحان_
شاعران_فعلان فرهنگی🔸
🎤سخنران:
#حجت_الاسلام_وافی
🎤بانوای:
#کربلایی_محمدرضا_سیرلانی
🗓جمعه13 اردیبهشت ماه ۹۸
قم نیروگاه ابتدای بلوارجمهوری
16متری امام خمینی(ره)
حسینیه شهدای آمره
https://eitaa.com/HeiatAKQ114
#به_رسم_برادری
#به_رسم_خواهری
💠امام علی (عليه السلام):
خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند.
«میزان الحکمه ، جلد ١٢ ص ٣٧١»
🍀🍀🍀🍀
🔹ضمن عرض سلام، به استحضار میرساند:
با توجه به فرارسیدن ماه مبارک رمضان،قرارگاه جهادی علمدارکربلا(ع) قصد دارد همانند ایام عیدنوروز، به توفیق الهی در ماه مبارک رمضان ماه مهمانی خدا نیز گره ای از زندگی خانوادههای آبرودار و نیازمند، باز کند.
🔹عزیزان میتوانند از طریق معرفی خیرین و یا کمک های نقدی و غیرنقدی خود و همچنین شناسایی خانواده های نیازمند در این کار خیر سهیم باشند.
✨کمک های غیر نقدی:
🔸برنج
🔸گوشت
🔸خرما
🔸رب
🔸ماکارونی
🔸روغن
🔸پنیر
🔸حبوبات
🔸و...
💳کمک های نقدی:
شماره کارت به نام علی وکیلی
(بانک انصار)
6273811131560945
تماس خادم هیئت علی وکیلی
09100120286
با تشکر
🌷جزاکم الله خیرا کثیرا ...ان شاءالله
🕊قرارگاه جهادی علمدارکربلا(ع)🕊
🆔 @HeiatAKQ
🔸قرارگاه جهادی علمدارکربلا(ع)🔸
🔹ضمن عرض سلام.توسط خیرین قرارگاه بسته های حمایتی ویژه خانواده های نیازمندتهیه شده.اولین روزهای ماه مبارک رمضان تحویل خانوادها میشود
🔹عزیزان میتوانند از طریق معرفی خیرین و یا کمک های نقدی و غیرنقدی خودو همچنین شناسایی خانواده های نیازمند در این کارخیر سهیم باشند
خادم هیئت علی وکیلی
تماس09100120286
💳کمک های نقدی:
شماره کارت به نام علی وکیلی
(بانک انصار)
6273811131560945
بسته های حمایتی ویژه خانواده های نیازمند تهیه شده به شرح زیرمیباشد.
🔸برنج🔸مرغ🔸خرما🔸رب🔸روغن🔸پنیر🔸عدس🔸شکر🔸تن 🔸ماهی🔸شکلات🔸چای🔸سویا🔸ماکارونی🔸سیب زمینی🔸پیاز🔸
🌷جزاکم الله خیرا کثیرا ...ان شاءالله
🕊قرارگاه جهادی علمدارکربلا(ع)🕊
https://eitaa.com/HeiatAKQ114
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#گمنامی
قبل از اذان صبح برگشــت. "پيكر شــهيد" هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با "پيكر شــهيد" حركت كرديم. "ابراهيم" خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازيدراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، "خدا(متعال)" لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.٭٭٭ با "ابراهيم" و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. "او" را ميشناختم. "پدر شهيد" بود. همان كه "ابراهيم"، "پسرش" را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد. همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما...!لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: "آقا ابراهيــم" ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان "ابراهيم" رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب "پســرم" را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما "گمنام" و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب "مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست. پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" هستند!»پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود. به "ابراهيم" نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين ميآمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. «گمنامي!»