باران که شروع میشد،زیر #باران میایستاد،
تا آنجا که لباسش خیسِ خیس میشد
و آب باران از محاسن و صورتش میچکید!
کسی به عجله گفت:
یا امیرالمومنین! به سرپناهی بروید...
همانطور که لبخند به لب داشت جواب داد:
این آبی است که،
از نزدیکیهای عرش و خدایم آمده است...
| الکافی،جلد۸،ص۲۴۰
باران که میبارَد
به یاد او میافتم!
نمیدانم؛
شاید دلیلش این است که:
_ باران را دوست داشت _