📷 | #گزارش_تصویری |
📖 برگزاری جلسه هفتگی قرآن و عترت علیهمالسلام
✅ استاد جلسه: آقای حاج علی حسینی نژاد، آقای محمدرضا غفاری
🕌 هر هفته جمعه شبها در محل مسجد امیرالمومنین علیه السلام
🎁 همراه با اهدای جوایز به کودکان و نونهالان قرآنی
🔅کانون فرهنگی هنری امامت
💠 هیئت محبان حضرت علی اصغر علیه السلام
🛡پایگاه مقاومت بسیج امام علی علیه السلام
🏷 خانه برکت احسان محله امیرالمؤمنین (قلعه نو)
🔰 خانه قرآن شهری ولایت شهرستان بشرویه
💠 علویون بشرویه
https://eitaa.com/alavion_bosh
هدایت شده از محمود هادی نژاد
بسم الله الرحمن الرحیم
نسلِ عجیبی هستیم ،خوبی وبدیِ حالِمان دستِ همه است جز خودمان ،،،،،،،
بلدیم ساعت ها زُل بزنیم به گوشی موبایلمان و انتظارِ پیغامی را بکشیم که هیچ وقت قرار نیست به ما برسد ......
بلدیم جانِ خودمان را به لبمان برسانیم و از عکس نوشته هایِ پروفایل کسی ، هزار هزار برداشتِ شخصی کنیم و اسمش را بگذاریم وفا
وابستگی را تا جایی پیش می بریم که بدونِ شب بخیرش خوابمان نمی برد ،،،،،،،،
اما بلد نیستیم برای درست شدنِ رابطه ها پا پیش بگذاریم . یاد نگرفته ایم برای كسی كه دوستش داریم كمی از غرورمان خرج كنیم
پایِ غرور كه وسط می آید، می شویم سنگدل ترین آدمِ دنیا ،،،،،،،
تمامِ دردسرها و بدبختی های بعدش را هم به جان می خریم ، کاش كسی می آمد یادمان میداد سوادِ رابطه را ......
سلام. ،. صبح روز دوشنبه شما بخیر.
بترس از کسی که سکوت کرد وقتی دلش رو شکستی و او تمام حرف هایش را به جای تو
فقط به خدا زد .
امروز متعلق است به کریم اهل البیت ، اسوه صبر و بردباری ، حضرت امام حسن مجتبی (ع) وسرور و سالار شهیدان ، مظلوم و شهید کربلا ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) .
پروردگارا روزم راباتوکل و امید به تو آغاز می کنم. ذکرامروز یکصدمرتبه(یا قاضی الحاجات) اللهم عجل لولیک الفرج. التماس دعا
هدایت شده از شهدای شهرستان بشرویه
چند روزی هست که مدام یک نیروی غیبی توی قلبم داد می زنه: دست و پایت را جمع کن که وقت رفتن رسیده … موقع دیدار یار شده است. – حتماً تو هم این نیروی غیبی را باور کردی؟ البته من خودم را لایق شهادت نمی دانم ولی خدا را چه دیدی یک موقع شاید ، این سعادت نصیب من هم شد. حالا همه این حرفها کنار ، موضوع مهمی را می خواهم برایت بگویم. در حالی که آماده باش در کنارش می ایستادم گفتم: خبردار! خوب آقای شهید هاشم جباری ، لطفاً وصیت نامه تان را دیکته فرمایید. جدّی دارم می گویم . اکبر! ببین من یک مهری دارم که از تربت کربلاست. دوست دارم وقتی شهید شوم این مهر را با من دفن کنند. می خواهم این مهر تا آن روز امانت پیش تو بماند. از کجا این قدر مطمئن هستی که تو شهید می شوی و من نه؟ شاید من زودتر از تو شهید شدم. هاشم با عجله دستمال کوچکی را از جیب لباسش بیرون آورد و از لای آن مهری را که در موردش صحبت کرده بود خارج کرد و به دو تیکه تقسیمش کرد . در حالی که یک قسمتش را به طرف من گرفته بود . گفت : بیا … بیا . من این مهر را نصفش کردم ، نصف مال من ، نصف مال تو . هر کدام از ما که زودتر شهید شد . نفر دیگر باید مهر را به جنازه دیگری برساند تا با جنازه دفن شود. خوب؟ خوب؟ قبول می کنی؟ مهر را از او گرفتم و قول دادم که به سفارشش عمل کنم . مدتی از این موضوع گذشت. همانطور که حدس می زدیم عملیات کربلای ۵ شروع شد و من، هاشم و چند نفر از دوستان هم به عنوان آرپی جی زن عازم خط مقدم شدیم. روز دوم عملیات هاشم در حالی که آماده می شد تا گلوله آرپی جی را بطرف دشمن شلیک کند. مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به زمین افتاد. سریع خودم را به او رساندم. چهره هاش از درد سفید شده بود نفسش به سختی بالا می آمد. دست به پهلویش گذاشته بود تا جلوی جوی کوچک خونی را که آرام آرام بیرون می آمد بگیرد. وقتی به او رسیدم ، لبخند ضعیفی لبهای او را پوشاند و دستش را بطرفم دراز کرد: اکبر ، امانتی من … یادت نره … سرش را به سینه چسباندم، سعی داشتم دلداریش بدهم: -تو یک مردی ، مگر همینطور الکی می شود با یک ترکش از پیش ما بروی …. هنوز ۲ تانک دیگر از سهمیه تو مانده که باید شکارشان کنی. بلند شو پسر….. نگاهی به او کردم. در حالی که چشمانش را به آسمان دوخته بود با همان لبخند کم رنگ به دیدار یار شتافته بود… چند لحظه بعد امدادگران رسیدند، هاشم را به عقب بردند. من ماندم و خاطره نگاه مهربان و لبخند صمیمی هاشم. بعد از عملیات که با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسیده بود. چند روزی به عنوان مرخصی به بشرویه برگشتم . خانواده از دیدن من خیلی خوشحال شدند. در اولین ساعات ورودم مادر خبر آورد که چند نفر برای دیدنم آمده اند وقتی برای خوش آمدگویی به کوچه رفتم، در یک لحظه از دیدن کسانی که مقابلم ایستاده بودند خشکم زد. پدر و مادر پیر هاشم هر دو بی قرار و مضطرب ایستاده بودند و از من درباره هاشم می پرسیدند و اینکه چرا او مرخصی نیامده است؟ نمی توانستم دلشان را بشکنم و اصل خبر را بدهم . این بود که گفتم هاشم زخمی شده ، در بیمارستان بستری است. عرق سردی بر چهره هر دو نشست و ناامید به خانه برگشتند. عصر همان روز از بلندگوی مسجد اعلام شد که فردا پیکر پاک چند شهید تشیع خواهد شد و اولین نامی که خوانده شد نام شهید هاشم جباری بود. صبح روز بعد من در کنار هزاران نفر از مردمی که برای تشییع گلهای پرپرشان به خیابان آمده بودند ، از خیابان اصلی شهر به گلستان شهدا رفتم و هنگام دفن شهید ، امانتش را به خودش برگرداندم با یک دنیا حسرت که چرا من سعادت شهادت نصیبم نشد.»
🔺راوی:همرزم شهید آقای اکبر گنج بخش
🌷شهید هاشم جباری
🔹ولادت: ۱۳۴۵/۵/۵-بشرویه
🔸شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹-شلمچه 🇮🇷اعزامی:بسیج
✨عملیات:کربلای ۵
🔴مزار:گلزار شهدای بشرویه
🆔@shohadsboshroyeh
🌐https://www.javedanaha.ir/2018/12/blog-post_3.html?m=1
📷 | #گزارش_تصویری |
📖 برگزاری جلسه هفتگی قرآن و عترت علیهمالسلام
✅ استاد جلسه: آقای حاج علی حسینی نژاد، آقای محمدرضا غفاری
🕌 هر هفته جمعه شبها در محل مسجد امیرالمومنین علیه السلام
🎁 همراه با اهدای جوایز به کودکان و نونهالان قرآنی
🔅کانون فرهنگی هنری امامت
💠 هیئت محبان حضرت علی اصغر علیه السلام
🛡پایگاه مقاومت بسیج امام علی علیه السلام
🏷 خانه برکت احسان محله امیرالمؤمنین (قلعه نو)
🔰 خانه قرآن شهری ولایت شهرستان بشرویه
💠 علویون بشرویه
https://eitaa.com/alavion_bosh