پرسش
شبهه
از جمله شبهاتی که در هفته های اخیر شبکه های معاند و تفرقه افکن وهابیت مدام مطرح می کنند و ساعتها وقت برنامه خود را بدان اختصاص می دهند بحث فضائل علی (علیه السلام) است. تا جایی که در یکی از برنامه های اخیر خود جسارت را بیش از پیش بالا برده و در صدد تنقیص فضائل امیرالمومنین (علیه السلام) برآمده اند. و ایشان را انسانی معمولی در زمان رسول الله (صلی الله علیه وآله) خوانده اند که هیچ فضل و برتری نسبت به سایر صحابه نداشته اند.
پاسخ
پاسخ
اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) برای مسلمانان مورد احترام بوده و از باب صحابی بودنشان بر همه لازم است که از اهانت به ایشان دوری کند. اما این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که همه افراد در یک سطح نبوده و شخصیت و مقام افراد با یکدیگر متفاوت می باشد. با این وجود بر همه مسلمانان لازم است از هتاکی و حرمت شکنی اجتناب نمایند. و این چیزی است که شبکه های معاند وهابیت بدان عمل ننموده اند و با این سیاست مکارانه خود در صدد تفرقه افکنی و شعله ور کردن آتش اختلاف بین شیعه و برادران اهل سنت هستند. اما آنچه را که ایشان در مورد علی (علیه السلام) گفته اند که وی شخصی معمولی بوده و فضائلی که شیعیان می گویند کذب است و ایشان جایگاه چندانی بین صحابه نداشته است. سخنی بی دلیل و به دور از تحقیق است چرا که روایات متعددی داریم از پیامبر (صلی الله علیه وآله) بر اینکه ایشان افضل اصحاب خود را امیر المومنین (علیه السلام) معرفی نموده اند برای نمونه برخی از این روایات اشاره می گردد:
1. حدیث طیر
در روایت آمده است که برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرغ بریانی را آوردند و ایشان اینچنین فرمودند:
«اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير»[1]؛ خدايا بهترين خلقت و محبوب ترين خلقت را برسان كه با من اين مرغ بريان و سرخ شده را بخورد.
2. روایت عایشه بر فضیلت علی (علیه السلام) نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله)
از عایشه همسر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اینگونه نقل شده است:
«أَخْبَرَنَا النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ، قَالَ: " اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ وَهِيَ تَقُولُ: لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِيًّا أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَبِي مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا "، قَالَ: فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ، فَدَخَلَ فَأَهْوَى إِلَيْهَا، فَقَالَ: «يَا ابْنَةَ فُلَانَةَ أَلَّا أَسْمَعُكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»[2]؛ نعمان بن بشیر نقل کرده است که در یکی از روزها، «ابوبکر» برای تشرّف به حضور رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اجازه میخواست که همزمان صدای «عایشه» را شنید که فریاد میزند! به خدا سوگند اینک متوجه شدم که علی (علیهالسّلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و این جمله را دو بار یا سه بار تکرار کرد .ابوبکر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عایشه» حمله برده و گفت: ای دختر فلانه! مبادا بشنوم که صدایت را با فریاد بلند کرده و بر سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داد میزنی.
3. روایت ابوذر غفاری
«جَاءَ رَجُلٌ أَبَا ذَرٍ وَهُوَ فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ، فَقَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ، أَلَا تُخْبِرُنِي بِأَحَبِّ النَّاسِ إِلَيْكَ، فَإِنِّي أَعْرِفُ أَنَّ أَحَبَّهُمْ إِلَيْكَ أَحَبُّهُمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: «إِي وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، إِنَّ أَحَبَّهُمْ إِلَيَّ أَحَبُّهُمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ ذَاكَ الشَّيْخُ، وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى عَلِيٍّ، وَهُوَ يُصَلِّي أَمَامَهُ»[3]؛ شخصی نزد ابوذر غفاری آمد در حالیکه در مسجد بود و گفت: ای ابوذر آیا به من نمی گویی محبوبترین مردم نزد تو کیست؟ چرا که من می دانم محبوبترین ایشان نزد تو محبوبترین شخص نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) است، ابوذر گفت: بله قسم به خدای کعبه محبوبترین ایشان نزد من محبوبترین شخص نزد پیامبر است و آن شخص این پیر مرد است و با دستش به سوی علی اشاره کرد در حالیکه وی نماز می خواند.»
فارغ از روایات زیادی که از پیامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شده است موارد متعددی داریم که بزرگان اهل سنت نیز امیر المومنین (علیه السلام) را سرآمد تمام صحابه دانسته اند و فضائل ایشان را نسبت به سایر صحابه بیشتر دانسته اند با توجه به کثرت مستندات و بنا بر خلاصه گویی برای نمونه به برخی از این موارد اشاره می گردد:
1. ابن حجر عسقلانی
وی در کتاب معروف خود با عنوان فتح الباری شرح صحیح البخاری در باب كثرت فضائل علی (علیه السلام) نسبت به سایر صحابه تصریح دارد:
پرسش
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه در مورد آیه ابلاغ می نویسد: «أن قوله: {بلغ ما أنزل إليك من ربك}نزل قبل حجة (الوداع) بمدة طويله.»[3]؛ آیه "بلغ ما انزل الیک من ربک" خیلی قبل تر از حجه الوداع نازل شده است. ابن تیمیه با بیان این ادعا درصدد آن است که اثبات کند این آیه در روز عید غدیر خم نازل نشده است.
پاسخ
علاوه بر علمای شیعه[4]، علمای بسیاری از اهل سنت نیز به نزول آیه ابلاغ در روز عید غدیر خم اشاره کرده اند. که در ادامه به برخی از این علما اشاره می شود.
الف: ابن عساکر: اين مورخ معروف سني مذهب در کتاب تاریخ دمشق می نویسد: «أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية " يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك " على رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يوم غدير خم في علي بن أبي طالب علیهما السلام»[5]؛ از ابوسعید خدری نقل شده است که می گفت: آیه "يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك " در روز غدیرخم و در مورد علی ابن ابی طالب (علیهما السلام) بر پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) نازل شده است.
ب: سیوطی: او که چهره ای نام آَشنا در تفسیر قرآن محسوب می شود، در ذیل آیه ابلاغ، روایت ابوسعید خدری را همانند ابن عساکر نقل کرده است و می نویسد: «عن أبى سعيد الخدري قال نزلت هذه الآيه "يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" على رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم يوم غدير خم في على بن أبى طالب علیهماالسلام»[6]؛ آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک»، در وصف امیرالمومنین (علیه السلام) و در روز غدیرخم بر پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) نازل شده است.
ج: حاكم حسكاني: او كه از مفسرین قرن پنجم هجری است در ذیل آیه 67 سوره مائده، روایات فراوانی نقل کرده است که دلالت می کند این آیه در روز عیدغدیرخم و در مورد ولایت امیرالمومنین علی (علیه السلام) نازل شده است.[7]
د: واحدی نیشابوری: او از علمای شافعی مذهب قرن پنجم هجری بوده است. واحدی نیز در بحث سبب نزول آیه ابلاغ، به روایت ابوسعید خدری (که در متن فوق گذشت)، اشاره می کند.[8]
ه: ابن ابی حاتم: او که از مفسرین معروف اهل سنت است در ذیل آیه 67 سوره مبارکه مائده می نویسد: «قوله تعالى: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ"حدثنا أبي ثنا عثمان بن حرزاد، ثنا إسماعيل بن زكريا، ثنا علي بن عابس عن الأعمش ابني الحجاب، عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآيه"يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" في على بن أبي طالب».[9] آیه «یا ایه االرسول بلغ ما انزل الیک من ربک»، در مورد علی ابن ابی طالب (علیه السلام) نازل شده است.
هرچند در روایتی که ابن ابی حاتم ذکر کرده، به نزول آیه ابلاغ در روز عیدغدیر اشاره ای نشده ولیکن تصریح شده است که این آیه در وصف امام علی ابن ابی طالب (علیهما السلام) نازل شده است.
نتیجه
با همه این تفاصیل مشخص می شود ادعای ابن تیمیه در رد نزول آیه ابلاغ در روز عیدغدیر خم، ادعایی مردود می باشد چرا که علمای فراوانی از اهل سنت، در ذیل آیه ابلاغ، به روایاتی از جمله روایت ابوسعید خدری مبنی بر نزول این آیه در روزعید غدیرخم اشاره کرده اند.
محمد باغچیقی[1]
پی نوشت :
[1] . پژوهشگر موسسه دارالاغلام لمدرسه اهل البیت (علیهم السلام) قم
moh43150@gmail.com
[2] . آیه 67 سوره مائده.
[3] . ابن تیمیه، منهاج السنه، ج 7، ص 314.
[4]- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 344- طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 6، ص 48.
[5] . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 237.
[6] . سیوطی، الدر المنثور فى التفسير بالماثور ، ج 2، ص 298.
[7] . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 249.
[8] . واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص 202.
[9]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 1172.
بدعت تقسیم مشرکان به «موحد در ربوبیت و «مشرک در ربوبیت» (1)
«قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[4]؛ احمد، اسماعیل قاضی، نسائی، ابوعلی نیسابوری گفته اند: در حق هیچکدام از صحابه به اندازه علی (علیه السلام) روایات با سند جید (صحیح) وارد نشده است.
2. ملا علی قاری
یکی دیگر از بزرگان اهل سنت که فضائل علی (علیه السلام) را نسبت به سایر صحابه بیشتر دانسته است ملا علی قاری است كه در کتاب خود با عنوان «مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح» بابی را با عنوان فضائل علی ابن ابی طالب دارد و در این باب همچون ابن حجر تصریح دارد:
«قال أحمد، والنسائي وغيرهما: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[5].
3. عبدالرحمن مبارکفوری
وی نیز در کتاب تحفة الاحوازی خود در ابتدای باب فضائل علی بن ابی طالب مقدار فضائل ایشان را بیش از همه حابه دانسته است و در همان کلام ابن حجر را به عینه تکرار می کند:
«قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[6].
4. زرقانی مالکی
وی نیز نسبت مناقب امیر المونین (علیه السلام) را نسبت به سایر صحابهبسیار دانسته است و معتقد است که بیشترین مناقب در حق ایشان وارد شده است و تصریح دارد:
«مناقبه شهيرة كثيرة جدًا، حتى قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[7]؛ مناقب علی علیه السلام مشهور و واقعا زیاد است تا جایی که احمد، اسماعیل قاضی، نسائی، ابوعلی نیسابوری گفته اند: در حق هیچکدام از صحابه به اندازه علی (علیه السلام) روایات با سند جید (صحیح) وارد نشده است.
5. ابن علان شافعی
وی نیز فضائل امیر المومنین (علیه السلام) را بیش از همه صحابه دانسته است و با نقل قولی از سیوطی تصریح دارد:
«قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[8].
6. ابن الشیخ
وی یکی دیگر از شخصیتهای برجسته ای است که علی بن ابی طالب را سرآمد صحابه و با فضیلت ترین صحابی دانسته است و همان کلام ابن حجر را مستند قول خویش قرار داده است و می گوید:
«قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي»[9].
نتیجه
فضائل علی (علیه السلام) در منابع فریقین بی شمار است تا جایی که به حد تواتر می رسد و نوشته های مختصر گنجایش آنرا ندارد اما آنچه که فریقین بدان اذعان دارند و مورد قبول ایشان است این است که هیچ یک از صحابه پیامبر (صلي الله عليه وآله) در درجه فضیلت به ایشان نمی رسد.
[1] . ترمذى، محمّد، سنن الترمذى، ج 6، ص 81 تحقيق: بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامى، بيروت، 1998م- حاكم نيشابورى، محمّد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 141؛ تعليق: محمد بن أحمد ذهبى، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، دارالكتب العلمية، چاپ اوّل، بيروت، 1411ق.
[2] . ابن حنبل شيباني، أحمد، مسند أحمد بن حنبل، ج 30، ص 373؛ تحقيق: شعيب الأرنؤوط وعادل مرشد و ديگران، مؤسسة الرسالة، چاپ اوّل، 1421ق- بزّار، احمد، مسند البزّار، ج 8، ص 223؛ تحقيق: محفوظ الرحمن زين الله، و عادل بن سعد و صبري عبد الخالق الشافعي، مكتبة العلوم والحكم، مدينة منورة، چاپ اوّل، 1988م.
[3] . خلال، ابوبکر، السنة، ج 2، ص 344، تحقیق: زهرانی، عطیة، ناشر: دار الرایة، ریاض، چاپ اول، 1410ق
[4] ابن حجر عسقلانى، احمد، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 71؛ ناشر: دار المعرفة، بيروت، 1379ق.
[5] . قاري، علي بن محمد (م 1014)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 9، ص 3931؛ دار الفكر، بيروت، چاپ اوّل، 1422 ق.
[6] مباركفوري، عبد الرحمن، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج 10، ص 144، ناشر : دار الكتب العلمية، بيروت، بى تا..
[7] . زرقانی مالکی، محمد بن عبدالباقی، شرح الزرقاني على المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، ج 1، ص 77؛ ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1417ق
[8] . ابن علان شافعی، محمد علی بن محمد، دليل الفالحين لطرق رياض الصالحين، ج 8، ص 609؛ ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ چهارم، 1425ق.
[9] .ابن الشیخ، محمد بن علی، مشارق الأنوار الوهاجة و مطالع الأسرار البهاجة في شرح سنن الإمام ابن ماجه، ج 3، ص 176، ناشر: دار المغني، الرياض - المملكة العربية السعودية، چاپ اول، 1427 ق.
پاسخ به ادعای ابن تیمیه راجع به آیه ابلاغ
پرسش
آیا مشرکین در توحید ربوبی موحد بودند یا مشرک؟
پاسخ
بدعت تقسیم نمودن مشرکان زمان جاهلیت به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت، جزو زشتترین بدعتهایی است که توسط عدهای کجفهم و ظاهربین که در علوم قرآن رسوخی ندارند بوجود آمده است. این افراد میگویند: بیشتر مشرکان خداوند متعال را در قدرتهایش یکتا و بدون شریک میدانستند و معبودان من دون الله را بدون اینکه هیچ گونه شأن ربوبیتی برایشان قائل باشند، عبادت میکردند. و وقتی که از این افراد سوال میکنیم که عبادت چیست؟ میگویند: انجام دادن نهایت خضوع و تذلل ظاهری، بدون لازم بودن در نظر گرفتن نیت قلبی فاعلش است. برطبق این تعریفشان میگویند: بیشتر مشرکان خداوند متعال را در ذات و صفات و افعالش یکتا و بدون شریک میدانستند و معتقد نبودند که معبودانشان در این شئون مستقل از خداوند یا شریک خداوند باشند.
و با توجه به این انحراف فکری و بدعت خطرناکشان، عقیدۀ شرکی مشرکان را تطهیر کرده و آنها را موحد در ربوبیت نشان میدهند و بدعتی دیگر بوجود آوردهاند و توحید را به توحید ربوبیت و توحید الوهیت تقسیم نمودهاند. به این شکل که میگویند: میشود یک نفر در ربوبیت موحد باشد و در همان حال غیر خداوند را عبادت کند و در الوهیت مشرک باشد! در حالی که در هیچ جای قرآن و سنت چنین تقسیمهایی وجود ندارد و در هیچ جای قرآن و سنت نیامده که مشرکان در ربوبیت واقعا موحد باشند و توحیدی کامل و صحیح داشته باشند، اما در همان حال در عبادت مشرک باشند و غیر خداوند را عبادت کنند. چون نسبت دادن صفات ربوبیت به یک مخلوق برابر است با إله قرار دادن آن مخلوق. و یک چیز در پندار عابدش، معبود و إله نمیگردد مگر بخاطر داشتن صفات کمالی که عابدش معتقد است بخاطر داشتن آن صفات مستحق عبادت شده است، و آن صفات چیزی نیست جز اعتقاد عبادت کننده به وجود داشتن صفات ربوبیت در آن مخلوقی که عبادتش میکند؛ مانند قدرت نفع و ضرر رساندن بصورت مستقل از خداوند، یا شریک با خداوند در نفع و ضرر باشد.
و اگر برای مخلوق معینی چنین صفاتی قائل نباشد و او را خالی از هرگونه قدرت نفع و ضرر رساندن بصورت مستقل از خدا بداند، پس در عمل نیز هرگز برای او عبادت انجام نخواهد داد. اما اهل بدعت معاصر (وهابیت) که مجددان افکار خوارج هستند، میگویند: مشرکان خداوند را در ربوبیتش با اعتقادی کامل و صحیح یکتا میدانستند و برای بتهایشان نیز هیچ ربوبیتی قائل نبودند و با این حال بتهایشان را عبادت میکردند! در حالی که مشرکان مانند هندوها و سیکها و بوداییها و ... اکنون نیز وجود دارند پس چرا نمیروند و از آنها بپرسند که آیا معبودانشان را دارای قدرتهای ربوبی میدانند یا آنها را خالی از هرگونه خیر و شر و نفع و ضرری میدانند؟! و به راستی که این افرد مانند اسلافشان از خوارج، کفار و بت پرست ها را رها کردهاند و آیاتی که دربارۀ آنها نازل شده است را با جهلشان برای مسلمانان اهل شهادتین به کار میبرند و مسلمانان را به جرم شرکی که نکردهاند مشرک میپندارند!
اکنون در سه محور، ضلالت و بدعت آنها رد میشود.
1️. در هیچ آیهای، خداوند متعال مشرکان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی نکرده است.
خداوند متعال در هرجا که از مشرکان عرب یاد میکند، آنها را بطور مطلق مشرک نامیده است و نگفته که بعضی از آنان توحید ربوبیت داشتند و در ربوبیت موحد بودند و به عبارتی دیگر به یکتا بودن الله در ربوبیتش ایمان داشتند، و بعضی دیگر ازآنان در ربوبیت مشرک بودند.
و منظور ما از «ایمان داشتن» ایمانی کامل و صحیح با همۀ شروط شرعی آن است، یعنی صاحب آن، باید به یکتا بودن خداوند در ربوبیتش 1- علم، 2- یقین، 3- قبول، 4- انقیاد، 5- صدق، 6- اخلاص و 7- محبت داشته باشد. و خلل و نقص در هریک از این شرط ها باعث عدم داشتن ایمان به ربوبیت خدا میگردد. برای مثال اگر کسی با زبانش اقرار کند و بگوید:{من میدانم که خداوند در ربوبیتش یکتا است}، اما در عمل به آن ملتزم نباشد و برای غیر خداوند ربوبیت قائل باشد و غیر خداوند را عبادت کند، پس اقرار زبانی او، ایمان شرعی محسوب نمیشود. و کسانی که مشرکان را در ربوبیت موحد قرار میدهند پس باید همۀ این شروط را برای آنها ثابت کنند تا بتوانند ایمان آنان به یکتا بودن خداوند در ربوبیتش را ثابت کنند، که هرگز نخواهند توانست.
آنگاه که مشرکان، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به عبادت لات و عزی دعوت کردند، خداوند متعال به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود که در جوابشان بفرماید:
﴿قُل أَغَيرَ ٱللَّهِ أَبغِي رَبّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيء﴾[1]؛ (ای محمد) بگو: آيا غير الله، ربی (پروردگاری) را بجويم در حالیکه او رب همه چيز است؟!.
این آیه نشان میدهد که مشرکان به ربوبیت آلهۀشان معتقد بودند و توحید ربوبیت نداشتند، برای همین پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با توجه به پاسخی که داده است اعتقاد مشرکان به ربوبیت بتهایشان را رد میکند.
ابن جزی مالكي در تفسیر التسهیل لعلوم التنزیل، اين آیه را برهانی بر نفی ربوبیت از غیر خداوند میداند و میگوید: «قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا تقرير وتوبيخ للكفار، وسببها أنهم دعوه إلى عبادة آلهتهم وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ برهان على التوحيد ونفي الربوبية عن غير الله»[2]؛ «{بگو آیا غیر الله پروردگاری بجویم} تقریر و بیان و توبیخ و سرزنشی است برای کفار، و سببش این است که مشرکان، پیامبر را به عبادت إلههایشان دعوت کردند. {درحالی که او پروردگار همه چیز است} برهانی است بر توحید و نفی ربوبیت از غیر الله».
احمد بن مصطفی المراغی در تفسیرش میگوید: اینکه مشرکان ربی غیر از خداوند گرفتهاند به این خاطر است که به آنها نفعی برسانند یا ضرری از آنها دفع کنند. میگوید: «(قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ) أي أغير الله الذي خلق الخلق ورباهم- أطلب ربا آخر أشركه فى عبادتى له بدعائه والتوجه إليه، لينفعنى أو يمنع الضر عنى أو ليقربنى إليه زلفى، وهو تعالى رب كل شىء مما عبد ومما لم يعبد»[3]؛{بگو آیا غیر الله پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار همه چیز است} یعنی آیا غیر از خداوند که همۀ خلایق را خلق کرده و پرورش داده است، پروردگار دیگری بجویم و او را با دعا کردنش و توجه کردن به سوی او در عبادت او شریک گردانم تا به من نفع برساند یا ضرری از من دور کند یا من را به او نزدیک گرداند؟ درحالی که اوتعالی پروردگار همه چیز است چه آنچه که عبادت میشود و چه آنچه که عبادت نمیشود.
پس طبق این آیه مشرکان به ربوبیت معبودانشان معتقد بودند و توحید ربوبیت نداشتند (خداوند را در ربوبیتش یکتا قرار نمیدادند) و بخاطر ربوبیتی که برای معبودانشان قائل بودند معبودانشان را به دعا میخواندند تا به آنها نفعی برسانند یا ضرری را از آنها دفع نمایند. و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز ربوبیت معبودانشان را رد کرده است.
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعدِلُون﴾[4]؛ آنهایی که کافر شدند با پروردگار خویش دیگری را برابر میدارند.
طبری در تفسیر این آیه میگوید که همۀ انواع و اصناف مشرکان بدون مسثتنی شدن بعضی از آنان، شامل حکم این آیه میشوند. پس به تبع آن همۀ انواع و اصناف مشرکان در ربوبیت مشرک هستند. «وأولى الأقوال في ذلك بالصواب عندي أن يقال: إنّ الله تعالى ذكره أخبر أنّ الذين كفروا بربهم يعدلون، فعمّ بذلك جميع الكفّار، ولم يخصص منهم بعضًا دون بعض. فجميعهم داخلون في ذلك: يهودهم، ونصاراهم، ومجوسهم، وعبدة الأوثان منهم ومن غيرهم من سائر أصناف الكفر»[5]؛ نزدیکترین اقوال به صواب در اینباره نزد من این است که گفته شود: خداوند متعال خبر داده که کسانی که کافر شدند با پروردگار خویش دیگری را برابر میدانند، پس جمیع کفار را شامل میشود و کسی از آنان را تخصیص نداده است. پس همۀشان مانند یهود و نصاری و مجوس و پرستشگران بتها و دیگر از اصناف کفار، در این حکم وارد هستند.
پس همۀ مشرکان در ربوبیت مشرک هستند و هیچ مشرکی نیست مگر اینکه معبودش را همانند خداوند دارای ربوبیت میداند.
ابن کثیر شافعی در تفسیر این آیه مینویسد: «وَقَوْلُهُ: {ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ} أَيْ: وَمَعَ هَذَا كُلِّهِ كَفَرَ بِهِ بَعْضُ عِبَادِهِ، وَجَعَلُوا مَعَهُ شَرِيكًا وَعِدْلًا وَاتَّخَذُوا لَهُ صَاحِبَةً وَوَلَدًا، تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوًّا كَبِيرًا»[6]؛ «این فرمودهاش: {و با این همه آنهایی که کافر شدند با پروردگار خویش دیگری را برابر میدارند}، یعنی: با همۀ اینها بعضی از بندگانش به او کافر شده و همراه او شریک و عدلی قرار دادند و برایش همسر و فرزند قائل شدند، خداوند از چنین چیزی بسیار متعالی میباشد».
مراغي در تفسیر این آیه میگوید: که مشرکان بتهایشان را در به فریاد خواندن برای دفع نمودن ضرر از آنان و جلب نمودن نفع برایشان، به همانند الله و برابر با الله و مساوی با الله میدانستند. چنانکه میگوید: «ويعدلون أي يعدلون به غيره، أي يجعلون عديلا مساويا له فى العبادة والدعوة لكشف الضر وجلب النفع، فهو بمعنى يشركون به ويتخذون له اندادا»[7]؛ ﴿يَعدِلُونَ﴾ یعنی غیر او را با او برابر میدانند، یعنی عدیلی مساوی با او در عبادت کردن و به دعا خواندن جهت برطرف کردن ضرر و جلب کردن نفع قرار میدهند، پس این آیه به این معناست که آنها به الله شرک میورزند و برایش همتایانی قرار میدهند.
دو: داستان اسلام آوردن ضمام بن ثعلبه نیز قابل تأمل است، چراکه در این داستان آمده است که مشرکان، ضمام را از آلهۀشان ترساندند و در مقابل نیز ضمام، هرگونه قدرت نفع و ضرر رساندن را از آلهۀشان نفی میکند و این نشان میدهد که مشرکان برای إلههایشان قدرت نفع و ضرر رساندن بصورت من دون الله قائل بودند. چنانکه از ابن عباس روایت شده که گفت: «بعث بنو سعد بن بكر ضمام بن ثعلبة إلی رسول الله صلی الله عليه وسلم... حتی إذا فرغ قال: فإني أشهد أن لا إله إلا الله وأنك عبده ورسوله... حتی قدم علی قومه فاجتمعوا إليه فكان أول ما تلكم به وهو يسب اللات والعزی فقالوا: مه يا ضمام إتق البرص والجذام والجنون فقال: ويلكم إنهما والله لا يضران ولا ينفعان...»[5]؛ طایفۀ سعد بن بکر، ضمام بن ثعلبه را (به عنوان نمایندۀشان) به سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرستادند... ضمام در آخر گفت: گواهی میدهم که هیچ إلهی جز الله نیست و تو بنده و رسول او هستی... سپس به سوی قومش برگشت و آنها نزد او جمع شدند و اولین سخنی که بر زبان آورد دشنام دادن لات و عزی بود. قومش گفتند: چه شده، ای ضمام، از برص و جذام و جنون بترس. ضمام گفت: وای بر شما بخدا قسم که لات و عزی نه ضرری میرسانند و نه نفعی میرسانند.
شیخ شعیب أرنؤوط این روایت را تصحیح کرد و چنانکه در این روایت آمده است، مشرکان به ضمام بن ثعلبه گفتند: «اتق البرص، اتق الجذام، اتق الجنون». یعنی معتقد بودند که اللات و العزی قدرت نفع و ضرر رساندن دارند و بیماری برص و جذام و دیوانگی را به شخصی که به آنان بدگویی کند میرسانند. و ضمام بن ثعلبه در پاسخ به آنان گفت که آنان نمیتوانند نفع و ضرری برسانند. این پاسخ، به این معناست که مشرکان اعتقاد داشتند که لات و عزی و دیگر بتهایشان نفع و ضرر میرسانند و نفع و ضرر رساندن از خصائص بارز ربوبیت است و این نشان میدهد که مشرکان همگی در ربوبیت مشرک بودند و هرگز توحید ربوبیتی نداشتند.
سه: «زَنّیره» نیز کنیزی رومی بود و اسلام آورده بود و از سابقین اولین بود و جزو آن هفت بردهای بود که آزاد شده است چنانچه ابن حجر عسقلانی در ترجمۀ «زَنّیره» از سعد بن ابراهیم روایت کرده که گفت: «كانت زنيرة رومية فأسلمت فذهب بصرها فقال المشركون أعمتها اللات والعزى فقالت إني كفرت باللات والعزى فرد الله إليها بصرها وأخرج محمد بن عثمان بن أبي شيبة في تاريخه من رواية زياد البكائي عن حميد عن أنس قال قالت لي أم هانئ بنت أبي طالب أعتق أبو بكر زنيرة فأصيب بصرها حين أعتقها فقالت قريش ما أذهب بصرها إلا اللات والعزى فقالت كذبوا وبيت الله ما يغني اللات والعزى ولا ينفعان فرد الله إليها بصرها»[6]؛ زنیره، رومی بود، اسلام آورد و چشمانش را از دست داد، مشرکان گفتند لات و عزی او را کور کردند. زنیره گفت: من بیگمان به لات و عزی کفر ورزیدهام، پس خداوند چشمانش را به او باز گرداند. و محمد بن عثمان بن ابی شیبه در تاریخش از روایت زیاد البکائی از حمید از انس تخریج کرده که گفت: ام هانئ دختر ابو طالب به من گفت: ابو بکر زنیره را آزاد کرد و در هنگام آزاد کردنش چمشانش دچار اصابت شد، و قریش گفتند چشمانش را کسی جز لات و عزی از او نگرفتهاند. زنیره گفت: دروغ میگویند، سوگند به خانۀ خدا، لات و عزی از چیزی بینیاز نمیگردانند و نفعی نمیرسانند، پس خداوند چشمانش را به او بازگرداند.
چنانکه در این روایت آمده است مشرکان عرب معتقد بودند که لات و عزی با قدرتی که دارند چشمان زنیره را کور کردهاند.
چهار: فیروز آبادی دربارۀ راشد بن عبد ربه که قبل از مسلمان شدن اسمش غاوی بن عبد العزی بود میگوید: «كانَ غاوي بنُ عبدِ العُزَّى سادناً لصَنَمٍ لبني سُلَيْمٍ، فَبَيْنا هو عنْدَهُ إذ أَقبَلَ ثَعْلَبانِ يَشْتَدَّانِ حتى تَسَنَّمَاهُ، فَبالاَ عليه، فقالَ البَيْتَ [أربّ يبول الثّعلبان برأسه ... لقد هان من بالت عليه الثّعالب]، ثم قال: يا مَعْشَرَ سُلَيْمٍ، لا واللَّهِ لا يَضُرُّ ولا يَنْفَعُ، ولا يُعْطي ولا يَمْنَعُ، فَكَسَرَهُ ولَحِقَ بالنَّبيّ صلَّى الله عليه وسلَّم فقال: "مااسْمُكَ"؟ فقال: غاوي بنُ عَبْد العُزَّى، فقال: "بل أنْتَ راشدُ بنُ عَبْدِ رَبّه"»[7]؛ «غاوی بن عبد العزی پردهدار و خدمتکار بت بنی سلیم بود، یک روز که او نزد بت بود دو روباه آمدند و بر روی بت بالا رفتند و بر روی آن ادرار کردند. و غاوی بن عبد العزی این بیت را خواند {این چه ربّی است که روباه بر سرش ادرار میریزد ... به راستی که حقیر و خوار است کسی که روباهان بر رویش ادرار کنند}. سپس گفت: ای جماعت بنی سلیم، بخدا که این بت نه ضرری میرساند و نه نفعی میرساند و نه چیزی عطا میکند و نه چیزی منع میکند، پس آن بت را شکست و به پیامبر (صلی الله علیه وآله) ملحق شد، پیامبر فرمود: اسم تو چیست؟ گفت: غاوی [= گمراه] بن عبد العزی، فرمود: بلکه تو راشد [= هدایت شده] بن عبد ربه هستی.
پرسش
آیا مشرکین در توحید ربوبی موحد بودند یا مشرک؟
پاسخ
بدعت تقسیم نمودن مشرکان زمان جاهلیت به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت، جزو زشتترین بدعتهایی است که توسط عدهای کجفهم و ظاهربین که در علوم قرآن رسوخی ندارند بوجود آمده است. ضلالت و بدعت آنها در 3 محور رد میشود. محور اول در بخش شماره یک این مجموعه توضح داده شده است که در هیچ آیهای، خداوند متعال مشرکان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی نکرده است. محور دوم: در هیچ حدیثی، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرکان زمان خود را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی نکرده است.
محور سوم: مستنداتی دلالت بر شرک مشرکان در ربوبیت دارد: هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند یک مشرک حقیقتا با ایمانی صحیح، به یکتا بودن خداوند در ربوبیتش ایمان داشته باشد و در همان حال غیر او را عبادت کند. اما در مقابل دلایل بسیار زیادی وجود دارد که ثابت میکند مشرکان در همۀ زمانها و مکانها برای معبودان باطلشان ربوبیت قائل بوده و معبودانشان را با خداوند در صفات ربوبیت شریک میدانستند. از باب نمونه به چند مورد اشاره می شود:
یک: مشرکان در هر قومی، پیامبران خدا از جمله حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) را از خشم و نفرین إلههایشان میترسانیدند و میگفتند اگر به إلههای ما بد بگویید پس آنها نیز بلایی به شما میرسانند. و این نشان میدهد که مشرکان معتقد بودند إلههایشان دارای قدرتهای ربوبی هستند و میتوانند نفع و ضرر برسانند چنانچه خداوند متعال میفرماید: «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»[1]؛ آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست؟! و تو را به کسانی غیر از او میترسانند، و هر کس را الله گمراه کند، پس او را هیچ هدایتگری نیست.
ابن عطیه در تفسیر این آیه مینویسد: «وقوله تعالى: أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ تقوية لنفس النبي عليه السلام، لأن كفار قريش كانت خوفته من الأصنام، وقالوا يا محمد أنت تسبها ونخاف أن تصيبك بجنون أو علة، فنزلت الآية في ذلك... وقوله: مِنْ دُونِهِ يريد بالذين يعبدون من دونه، وروي أن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث خالد بن الوليد إلى كسر العزى، فقال سادنها: يا خالد، إني أخاف عليك منها، فلها قوة لا يقوم لها شيء، فأخذ خالد الفأس فهشم به وجهها وانصرف»[2]؛ این فرمودۀ خداوند: {آیا الله برای بندهاش کافی نیست} تقویتی برای نفس پیامبر (علیه السلام) است، برای اینکه کفار قریش او را از بتهایشان میترسانیدند و میگفتند: ای محمد تو آنها را دشنام میدهی و از این میترسیم که جنون یا بلایی بر سر تو بیاورند، و این آیه دربارۀ آن نازل شد... و این فرمودهاش: {غیر از او} منظورش کسانی است که بجای خداوند عبادت میکردند و روایت است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، خالد بن الولید را برای شکستن بت العزی فرستاد و پردهدار آن به خالد گفت: ای خالد، من از او بر تو میترسم چون او قوّتی دارد که چیزی جلوی آن را نمیتواند بگیرد. خالد نیز تبر را برداشت و آن بت را شکست و برگشت.
قرطبی در تفسیرش می نویسد: این فرمودۀ خداوند{و تو را به کسانی غیر از او میترسانند} چون آنها پیامبر (صلی الله علیه وآله) را از گزند بتها میترساندند و گفتند: آیا آلهۀ ما را دشنام میدهی؟ اگر از بدگویی آنها دست برنداری یا حتما تو را به مرض و جنونی گرفتار میکنند یا بلایی سرت میآورند. و قتاده گفت: سپس خالد بن الولید سمت عزی رفت تا آن را با تیشه بشکند. خادمانش گفتند: ای خالد تو را از آن برحذر میکنیم چراکه عزی قدرتی دارد که چیزی جلودار آن نیست. خالد هم سمت عزی رفته و دماغش را شکست تا اینکه کلا آن را با تیشه درهم شکست[3].
بغوی یکی از مفسرین مورد اعتماد نزد وهابیت، در تفسیر این آیه میگوید: «{وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ}، وَذَلِكَ أَنَّهُمْ خَوَّفُوا النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَعَرَّةَ معاداة الْأَوْثَانِ. وَقَالُوا: لَتَكُفَّنَّ عَنْ شَتْمِ آلِهَتِنَا أَوْ لَيُصِيبَنَّكَ مِنْهُمْ خَبَلٌ أَوْ جُنُونٌ»[4]؛ {و تو را به کسانی غیر از او میترسانند} چون آنها پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را از عقوبت دشمنی با بتها میترسانیدند. و گفتند: یا از دشنام دادن آلهۀ ما دست بر میداری یا اینکه حتما آنها عقلت را فاسد میکنند یا دیوانهات میکنند.
آیا این اعتقاد که مشرکان معتقد بودند بتهایشان چنان قدرتی دارند که چیزی جلودار آنان نیست و میتوانند شخص را دیوانه کنند یا عقلش را مختل کنند یا بلایی بر سر او بیاورند، آیا چنین اعتقادی نشانۀ این نیست که مشرکان صفات ربوبیت و قدرت نفع رساندن و ضرر رساندن برای بتهایشان و إلههایشان قائل بودهاند؟
چنانکه مشاهده میکنید بزرگان و سران قریش که حدود پانزده نفر بودند همگی بر همین اعتقاد بودند و معتقد بودند یک إله به تنهایی نمیتواند این جهان را اداره کند و صدای همۀ مخلوقات را بشنود و حاجات همۀ آنها را بدهد. و این نشان میدهد که همۀ آنان در ربوبیت مشرک بودند.
سیوطی در تفسیر این آیه میآورد: «أخرج عبد بن حميد وَابْن جرير عَن قَتَادَة {وعجبوا أَن جَاءَهُم مُنْذر مِنْهُم} يَعْنِي مُحَمَّدًا صلى الله عَلَيْهِ وَسلم {وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحر كَذَّاب أجعَل الْآلهَة إِلَهًا وَاحِدًا إِن هَذَا لشَيْء عُجاب} قَالَ: عجب الْمُشْركُونَ أَن دعوا إِلَى الله وَحده وَقَالُوا: إِنَّه لَا يسمع حاجتنا جَمِيعًا إِلَه وَاحِدًا»[5].
فخر رازی، مظهری و دیگران به همین مطالب اشاره کردند[6].
این فهم مشرکان عرب از کلمۀ «إله» و از جملۀ «لا إله إلا الله» بود. مشرکان هرگز همانند وهابیت، معتقد نبودند که إله، تنها به معنای معبودی بیقدرت و بیخاصیت و فاقد هرگونه نفع و ضرر رساندن است، بلکه معتقد بودند بتهایشان که به آنها إله میگفتند کائناتی هستند که دارای قدرتهای قائم به ذات خود میباشند و وقتی در نیازهایشان به فریاد خوانده میشوند، به فریاد آنان میرسند و معتقد بودند بتهایشان، حاجتها و نیازهایشان را به نزد خداوند میبرند و با قدرتِ شفاعتِ نافذ و بدون نیاز به اذن اللهای که دارند، نیازهایشان را از خداوند میگیرند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مشرکان عرب زمان خود را به سوی «لا إله إلا الله» دعوت کرد و آنها بخاطر عربزبان بودنشان بهتر از هرکس دیگری به معنای إله آگاه بودند برای همین به شدت تعجب کرده بودند و میگفتند چگونه یک إله به تنهایی میتواند از حال همۀ مخلوقاتش آگاه باشد و جواب همۀ آنها را بدهد و صدای همۀ آنها را بشنود.
پس از مبتدعان معاصر (وهابیت) درخواست میشود که به ما نشان بدهند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در کجا مشرکان را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی کرده است و کدام قبیلۀ عرب و یا غیر آنان در ربوبیت موحد بودند؟
قرآن بهترین گواه بر شرک مشرکان در ربوبیت است چون مشرکان إلههایی به همراه خداوند قرار داده بودند و از اینکه حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) همۀ إلهها را یک إله قرار داده است تعجب میکردند و إله را موجودی با قدرتهای ربوبی میدانستند و خداوند نیز دربارۀ إله های باطل مشرکان همین را فرموده و گفته است اگر به همراه الله، إلههای دیگری وجود میداشت پس در نظام هستی خلل و نقص بوجود میآمد. چنانکه در آیۀ فساد[7] و آیۀ تمانع[8] آمده است.
اگر إله به معنای معبودی باشد که خالی از قدرت نفع و ضرر رساندن و خالی از قدرت خلق کردن و رزق دادن و تدبیر کردن است، پس چنین إله بی نفع و ضرری چرا باید موجب فساد آسمانها و زمین بشود؟ بلکه معنا و استدلال این آیه زمانی به اتمام میرسد که إله را به ذاتی معنا کنیم که صفات ربوبیت جزو قدرتهای ذاتی اوست. چون تنها در صورت تعارض بین دو یا چند إلهی که دارای قدرت ربوبیت هستند است که احتمال فساد در آسمانها و زمین (آیۀ فساد) و احتمال به سمت خود کشیدن هر إله آنچه را که خودش خلق کرده و احتمال علو و برتریجویی و مغالبۀ هر إله بر دیگر إلهها (آیۀ تمانع) وجود خواهد داشت. آیۀ «تمانع» نصّی است بر اینکه مشرکان معتقد بودند إلههایشان قدرت خلقکردن دارند و خداوند نیز آنها را به لازمۀ عقیدۀشان ملزم نموده و فرموده اگر به همراه الله، إله دیگری وجود میداشت پس بخاطر قدرت ربوبیتی که آن إلهها دارند باید با یکدیگر منازعه کنند.
[1]- سوره ص، آیه 5.
[2]- طبري، محمّد بن جرير، جامع البيان في تأويل القرآن، تحقيق: أحمد محمد شاكر، مؤسسة الرسالة، بي جا، چاپ اوّل، 1420ق. ج21، ص149.
[3]- سمرقندی، أبو الليث نصر بن محمد، بحر العلوم، ج3، ص158.
[4]- بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل في تفسير القرآن، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اوّل، 1420ق. ج4، ص53 و 54.
[5]- سيوطي، عبد الرحمن، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، دار الفكر، بيروت، بي تا. ج7، ص146.
[6]- فخر الدين رازي، محمّد، مفاتيح الغيب، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ سوّم، 1420ق. ج26، ص368- مظهري، محمّد ثناء الله، التفسير المظهري، تحقيق: غلام نبي التونسي، مكتبة الرشدية، باكستان، 1412ق. ج8، ص155.
[7]- سوره انبیاء، آیه 22: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصفُونَ».
[8]- سوره مومنون، آیه 91: «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصفُونَ».
بدعت تقسیم مشرکان به «موحد در ربوبیت و «مشرک در ربوبیت» (3)
[7]- أحمد بن مصطفى المراغي (المتوفى: 1371هـ)، تفسير المراغي، ج 7، ص 71.
بدعت تقسیم مشرکان به «موحد در ربوبیت و «مشرک در ربوبیت» (2)
پرسش
آیا مشرکین در توحید ربوبی موحد بودند یا مشرک؟
پاسخ
بدعت تقسیم نمودن مشرکان زمان جاهلیت به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت، جزو زشتترین بدعتهایی است که توسط عدهای کجفهم و ظاهربین که در علوم قرآن رسوخی ندارند بوجود آمده است. ضلالت و بدعت آنها در 3 محور رد میشود. محور اول در بخش شماره یک این مجموعه توضح داده شده است که در هیچ آیهای، خداوند متعال مشرکان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی نکرده است.
محور دوم: در هیچ حدیثی، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرکان زمان خود را به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت تقسیم بندی نکرده است.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) همۀ مشرکان را به سوی توحید و گفتن «لا إله إلا الله» دعوت کرده است و به راستی که عقل مشرکان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) بسیار سالمتر و باهوشتر از این مبتدعان معاصر است. چون وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مشرکان را به گفتن «لا إله إلا الله» دعوت میکرد، مشرکان معنای این جمله را به خوبی میفهمیدند و برای همین از اینکه محمد (صلی الله علیه وآله) به «لا إله إلا الله» دعوت میکرد و همۀ إلهها را یک إله قرار داده است تعجب میکردند و میگفتند چگونه یک إله به تنهایی و بدون داشتن شریک و معاون و ولی و یاور، میتواند حاجات این همه مخلوقات را بدهد و صدای این همه مخلوقات را بشنود.
چنانکه خداوند متعال دربارۀ مشرکان فرموده است: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ»[1]؛ (مشرکان گفتند) آیا (محمد همۀ) إلهها را یک إله قرار داده است؟ بیگمان این چیز بسیار عجیبی است.
طبری در تفسیر این آیه میگوید: «وقوله (أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا) يقول: وقال هؤلاء الكافرون الذين قالوا: محمد ساحر كذاب: أجعل محمد المعبودات كلها واحدا، يسمع دعاءنا جميعنا، ويعلم عبادة كل عابد عبدَه منا (إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ): أي إن هذا لشيء عجيب. كما حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة (أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ) قال: عجب المشركون أن دُعوا إلى الله وحده، وقالوا: يسمع لحاجاتنا جميعا إله واحد! ما سمعنا بهذا في الملة الآخرة»[2]؛ آن کافرانی که میگفتند محمد ساحر و کذاب است گفتند: آیا همۀ إلهها را یک إله قرار داده که دعای همۀ ما را میشنود و عبادت همۀ ما را وقتی که عبادتش کنیم میداند؟ بیگمان این چیز عجیبی است. چنانکه بشر برایمان تعریف کرد از یزید از سعید از قتاده که دربارۀ آیه: {آیا (همۀ) إلهها را یک إله قرار داده است؟} گفت: مشرکان تعجب کردند از اینکه به سوی خدای یکتا دعوت شدند و گفتند: همۀ حاجتهای ما را یک إله میشنود؟ چنین چیزی را در ملت دیگری نشنیده بودیم!.
سمرقندی در تفسیر این آیه مینویسد: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً يعني: كيف يتسع لحاجتنا إله واحد إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ يعني: لأمر عجيب»[3]؛ آیا (همۀ) إلهها را یک إله قرار داده است؟} یعنی: چگونه یک إله میتواند حاجتهای ما را برآورده کند؟ {بیگمان این چیزی عجیبی است} یعنی امر عجیبی است.
بغوی در تفسیر این آیه میگوید: «چون آنگاه که عمر بن خطاب اسلام آورد بر قریش بسیار گران آمد و مومنان خوشحال شدند. ولید بن مغیره به سران قریش -که بزرگان و اشرافیان بودند و پانزده نفر بودند و مسنترینشان ولید بن مغیره بود- گفت: نزد ابو طالب بروید. پس نزد او رفتند و به او گفتند: تو شیخ ما و بزرگ ما هستی و خبر داری که این نادانها چکار کردهاند و ما نزد تو آمدهایم تا بین ما و بین برادر زادهات قضاوت کنی. پس ابو طالب به دنبال پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرستاد و او را فراخواند و گفت: ای برادرزادهام اینها قوم تو هستند از تو خواستار برابری هستتند پس به طور کامل جانب قوم خودت را نگیر. پیامبر فرمود: از من چه میخواهند؟ گفتند: بدگویی و عیب گرفتن از آلهۀ ما را رها کن، ما نیز تو و إلهت را رها میکنیم. پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: آیا یک کلمه به من میگویید که با آن صاحب عرب شوید و با آن عجم برایتان گردن نهند؟ ابو جهل گفت: خدا پدرت را بیامرزد اصلاً ده برابرش را به تو میگوییم، پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: بگویید لا إله إلا الله. آنان نیز از این کلمه فرار کردند و بلند شدند و گفتند: آیا إلهها را یک إله قرار داده است؟ چگونه برای همۀ مخلوقات یک إله جوابگو میباشد؟ به راستی که این چیز عجیبی است.»[4].
پس هیچ آیهای در قرآن وجود ندارد که در آن خداوند متعال فرموده باشد مشرکان خداوند را با ایمانی کامل و صحیح در ربوبیتش یکتا میدانستهاند و در عین حال غیر او را نیز پرستیده باشند.
و اگر در بعضی از آیات اقرار مشرکان به رب بودن و خالق بودن و رازق بودن خداوند بیان شده است، پس بدان که اقرار به تنهایی، به معنای ایمانی کامل و شرعی نیست و باید با این اقرار زبانی، یقین قلبی و التزام ظاهری بوسیله دست کشیدن از عبادت غیر خدا نیز، همراه گردد. و بدان که توحید، بوسیلۀ نفی و اثبات است. یعنی برای داشتن توحید ربوبیت باید ربوبیت را از غیر خداوند نفی، و در حق الله اثبات کرد. اما تنها اقرار کردن به ربوبیت خدا هرگز به معنای نفی کردن ربوبیت از غیر خداوند نیست. برای مثال من به دوستی با زید اقرار میکنم، اما این اقرار من به معنای نفی دوستی با غیر زید نیست و ممکن است من با کسی غیر از زید نیز دوست باشم.
بنابر این اقرار مشرکان به رب بودن خداوند به معنای نفی ربوبیت از غیر خداوند نیست. و همچنین خداوند اقرار زبانی مشرکان به ربوبیتش را نقل کرده و سپس آنها را بخاطر قرار دادن فرزند برای خداوند و اعتقادشان به تعدد آلهه، در این اقرارشان دروغگو دانسته است.
برای مثال خداوند متعال در آیات 84 تا 91 سوره مومنون میفرماید:
(قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ - سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ - قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ - سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ - قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ - سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ - بَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ - مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ).
به این آیات خوب توجه شود، اولا اگر مشرکان دربارۀ إلههایشان قائل به ربوبیت نبودند خداوند در پاسخ آنان چنین احتجاج نمیکرد که: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَد﴾: «خداوند هرگز فرزندی بر نگزیده است». ثانیا خداوند متعال پیوسته آنان را در اقرار زبانی و دروغینشان سرزنش میکند و میفرماید: ﴿قُل أَفَلَا تَذَكَّرُونَ) و ﴿قُل أَفَلَا تَتَّقُونَ﴾ و ﴿قُل فَأَنَّى تُسحَرُون﴾.
ثالثا خداوند متعال مشرکان را در ادعایشان به اعتقاد و ایمان به ربوبیت خداوند تکذیب میکند و در جوابشان فرمود: ﴿بَل أَتَينَهُم بالحَقِّ وَإِنَّهُم لَكَاذِبُون﴾؛ (چنین نیست) بلکه حق را برای آنها آوردیم، و بیگمان آنان دروغگو هستند. و نفرمود: «إِنَّهُمْ لَمُکَذِّبُونَ». چون کاذب (= کسی که دروغ میگوید) با مکذب (= کسی که حق را تکذیب و انکار کند) فرق دارد و مشرکان در ادعایشان نسبت به توحید ربوبیت خداوند کاذب و دروغگو بودند و علت کاذب بودن مشرکان این بوده که آنها معتقد بودند که خداوند متعال، فرزند دارد و به همراه خداوند، إلههای دیگر وجود دارد. سپس خداوند متعال فرموده که اگر به همراه خدا، إلههای دیگر وجود داشت پس هرکدام از إلهها بخاطر ربوبیتی که دارد آنچه که خودش آفریده است را به سمت خودش میکشد و هر إلهی میخواست که بر دیگر إلهها برتری یابد. و اگر مشرکان چنین اعتقادی دربارۀ إلههایشان نداشتند، پس چرا خداوند آنها را با چنین احتجاج هایی پاسخ داده است؟ مگر میشود خداوند چیزی را به بندهاش نسبت بدهد که بندهاش آن را نگفته باشد یا به آن معتقد نبوده باشد؟
پس بدان که اقرار مشرکان به خالق و رازق بودن خداوند، به معنای ایمان مشرکان به توحید ربوبیت خداوند نیست، چون اگر به توحید ربوبیت خداوند ایمان داشتند، هرگز برای خداوند فرزند و شریک قائل نمیشدند و هرگز خداوند در پاسخ به آنان به چیزی که مشرکان به آن معتقد نباشند، احتجاج نمیکند و اینکه خداوند میگوید آنها کاذب و دروغگو هستند نشان میدهد که آنها خداوند را در ربوبیتش یکتا نمیدانستند.
[1]- سوره انعام، آیه 164.
[2]- ابن جزی، محمد بن أحمد، التسهيل لعلوم التنزيل، محقق: الدكتور عبد الله الخالدي، لناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم – بيروت، چاپ اول، 1416 ق. ج 1، ص 283.
[3]- أحمد بن مصطفى المراغي (المتوفى: 1371هـ)، تفسير المراغي، الناشر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابى الحلبي وأولاده بمصر، چاپ اول، 1365 ق- 1946 م. ج 8، ص 91.
[4]- سوره انعام، آیه 1.
[5]- طبري، محمّد بن جرير (م 310)، جامع البيان في تأويل القرآن، تحقيق: أحمد محمد شاكر، مؤسسة الرسالة، بي جا، چاپ اوّل، 1420 هـ.ق. ج 11، ص 254.
[6]- ابن كثير دمشقي، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، دار الكتب العلمية، چاپ اوّل، 1419ق. ج 3، ص 214.
در این رویداد نیز میبینیم که راشد بن عبد ربه از اعتقاد پیشین خود سخن میگوید اینکه گمان میکرد آن بت -که نامش طبق روایت ابن حجر در الإصابه، سوع بود- دارای قدرت نفع و ضرر و عطا و منع کردن است، امّا موقعی که دید روباهی بر سر آن بت ادرار میکند ولی آن بت نمیتواند از خود دفاع کند، یک بیت شعر میگوید و در آن بیت، آن بت را به عنوان «رب» نام میبرد و این نشان میدهد که مشرکان بتهایشان را رب میدانستند و برای بتهایشان که اربابی من دون الله بودند، صفات ربوبیت قائل بودند و اینکه نفع و ضرر به دست آنان است و یا عطا و منع در دست آنان است.
پنج: هنگام فتح مکه، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بتهای قبیلههای مختلف را درهم شکست و آن قبیلهها همگی معتقد بودند که بتهایشان دارای قدرتهای ربوبی هستند و جلوی ویران کنندگان را میگیرند و یا بلایی بر سر کسی که به آنها تعرض کند میآورند و این نشان میدهد که همۀ آن قبایل در ربوبیت مشرک بودند. ابی یعلی از أبي الطفیل روایت کرده که گفت: «لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَكَّةَ بَعَثَ خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى نَخْلَةٍ، وَكَانَتْ بِهَا الْعُزَّى، فَأَتَاهَا خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ، وَكَانَتْ عَلَى تِلَالِ السَّمُرَاتِ، فَقَطَعَ السَّمُرَاتِ وَهَدَمَ الْبَيْتَ الَّذِي كَانَ عَلَيْهَا، ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ، فَقَالَ: «ارْجِعْ فَإِنَّكَ لَمْ تَصْنَعْ شَيْئًا»، فَرَجَعَ خَالِدٌ، فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَيْهِ السَّدَنَةُ ـ وَهُمْ حُجَّابُهَا ـ أَمْعَنُوا فِي الْجَبَلِ وَهُمْ يَقُولُونَ: يَا عُزَّى خَبِّلِيهِ، يَا عُزَّى عَوِّرِيهِ، وَإِلَّا فَمُوتِي بِرَغْمٍ، قَالَ: فَأَتَاهَا خَالِدٌ، فَإِذَا امْرَأَةٌ عُرْيَانَةٌ نَاشِرَةٌ شَعْرَهَا تَحْثُوا التُّرَابَ عَلَى رَأْسِهَا، فَعَمَّمَهَا بِالسَّيْفِ حَتَّى قَتَلَهَا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَهُ، قَالَ: تِلْكَ الْعُزَّى»[8]؛ هنگامیکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مکه را فتح کرد، خالد بن الولید را به منطقۀ نخله که بت العزّی در آنجا بود فرستاد. خالد بن الولید آنجا رفت و بت العزی بر روی سه توده درخت خاردار قرار داشت، خالد آن درختان را برید و خانهای که بر روی آن درختان بنا شده بود را ویران کرد. سپس نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برگشت و خبرش را به او داد. پیامبر فرمود: دوباره بگرد چراکه تو هنوز کاری نکردهای. خالد دوباره به آنجا برگشت، هنگامیکه پرده داران و دربانان عزی، خالد را دیدند، خودشان را داخل کوه پنهان کردند و گفتند: ای عزی فلج و دیوانهاش کن، ای عزی کور و نابینایش کن وگرنه مردنمان ذلیلانه خواهد بود. أبی الطفیل میگوید: خالد کنار بت العزی آمد و دید زنی لخت که موی سرش بر روی بدنش پخش شده بود خاک بر روی سرش میریخت، خالد او را با شمشیر محاصره کرد تا اینکه او را کشت. سپس به نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برگشت، پیامبر فرمود: آن زن العزی بود.
بنابراین وهابیت و نجدی ها یک قبیله از قبایل عرب نمی توانند نام ببرند که دربارۀ بتشان صفات ربوبیت قائل بوده باشند. و اگر وهابیت نتوانستند از قبایل عرب بیاورند، پس از قومهای دیگر قبل از اسلام بیاورند و اگر این را هم نتوانستند، پس یک نفر مشرک در طول تاریخ نام ببرند که با ایمانی صحیح به یکتا بودن خداوند در ربوبیتش ایمان داشته باشد اما در همان حال موجودی غیر از خداوند را به همراه خداوند عبادت کند و برای آن موجود معتقد به قدرت نفع و ضرر رساندن نباشد.
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد: یک: تقسیم کردن مشرکان به موحد در ربوبیت و مشرک در ربوبیت هیچ اصل و اساسی در قرآن و سنت ندارد و باطل بودن چنین بدعتی به ضرورت معلوم میباشد. و لذا کسانی که مشرکان را در ربوبیت موحد میدانند، با قرآن و سنت مخالفت کردهاند و نتیجۀ این مخالفت و انحرافشان را نیز در عمل مشاهده میکنیم که چگونه اهل قبله را تکفیر میکنند و مشرک میدانند و دیار اسلامی را به فساد کشاندهاند. دو: یک مشرک، موجودی غیر از خداوند را نمیپرستد مگر بخاطر اینکه آن موجود را همانند خداوند دارای صفات و قدرتهای ربوبی میداند. و اگر آن موجود را خالی از هرگونه خیر و شر و نفع و ضرری میپنداشت پس هرگز وقت خود را برای عبادت آن موجود هدر نمیداد حال چه رسد به اینکه بر سر آن دشمنی کند و بجنگد! و حتی دیوانگان نیز حاضر به انجام چنین کاری نیستند. پس شرک ورزیدن در عبادت لازمهاش شرک ورزیدن در ربوبیت است. سه: چیزی که باعث میشود موجودی عبادت گردد، خوف از ضرر رسانی او و طمع و امید به نفع رسانی او بصورت 1) استقلالی و قائم بالذات، و 2) یا شراکتا مع الله، و 3) یا با شفاعت نافذ است. و کم یا زیاد بودن شدت این خوف یا طمع، تاثیری بر عبادت نبودن آن نمیگذارد و خوف و طمع از یک موجود با وجود داشتن یکی از این سه شرط، در هر حال عبادت خواهد بود. و اگر یکی از این سه شرط را برای نافع و ضار قائل نباشد، پس خوف از ضرر رسانی او و طمع به نفع رسانی او اگرچه هم بسیار زیاد باشد، پس تنها در چارچوب اسباب عادی خواهد بود و نسبت دادن نفع و ضرر به آن سبب، از باب مجاز بوده است نه حقیقی. همانند خوف از شیر درنده و طمع به بخشش ثروتمند.
بدعت تقسیم مشرکان به «موحد در ربوبیت و «مشرک در ربوبیت» (1)
بدعت تقسیم مشرکان به «موحد در ربوبیت و «مشرک در ربوبیت» (2)
[1]- سوره زمر، آیه 36.
[2]- ابن عطيه اندلسي، عبد الحقّ، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1422ق. ج4، ص 532.
[3]- قرطبي، محمّد، الجامع لأحكام القرآن، تحقيق: أحمد البردوني وإبراهيم أطفيش، دار الكتب المصرية، القاهرة، چاپ دوّم، 1384ق. ج15، ص258.
[4]- بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل في تفسير القرآن، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اوّل، 1420ق. ج4، ص 90.
[5]- ابن حنبل شيباني، أحمد، مسند أحمد بن حنبل، تحقيق: شعيب الأرنؤوط وعادل مرشد و ديگران، مؤسسة الرسالة، چاپ اوّل، 1421ق. ج4، ص211- دارمي، عبد الله، سنن الدارمي، تحقيق: حسين سليم أسد الداراني، دار المغني للنشر والتوزيع، المملكة العربية السعودية، چاپ اوّل، 1412ق. ج1، ص516.
[6]- ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود، وعلى محمد معوض، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1415ق. ج8، ص151.
[7]- فیروزآبادی، محمد بن يعقوب،القاموس المحيط، تحقيق: مكتب تحقيق التراث في مؤسسة الرسالة، بإشراف: محمد نعيم العرقسُوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت – لبنان، چاپ هشتم، 1426ق - 2005 م. ص63.
[8]- أبو يعلى موصلي، أحمد، مسند أبي يعلى، تحقيق: حسين سليم أسد، دار المأمون للتراث، دمشق، چاپ اوّل، 1404ق. ج2لإ ص196.
آیا یزید بن معاویه سر امام حسین (علیه السلام) را به شام آورد و به سر مقدس جسارت کرد؟؟؟؟