eitaa logo
الف دزفول
3.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
350 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁 اختصاصی الف دزفول 🌴🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 🔴 معرفی یکی از مظلوم ترین دختران شهید دزفول و یا شاید هم «مظلوم ترین» دختر شهید دزفولی ✍🏻 روایت این دختر شهید دزفولی ، سنگ را هم به گریه می اندازد ❤️ دختر شهیدی که پس از 43 سال غربت برای اولین بار معرفی خواهد شد . 🔅دختر شهیدی که هیچ گاه در لیست شهدا قرار نگرفت و در نهایت مظلومیت نامش در آمار شهدای دزفول و کشور نیامد. ⏳ تا لحظاتی دیگر در الف دزفول 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 اختصاصی الف دزفول 😭🌷 بابایی! مَهِل میرُم ( بابایی نگذار بمیرم ) 🌴🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 🔴 معرفی یکی از مظلوم ترین دختران شهید دزفول و یا شاید هم «مظلوم ترین» دختر شهید دزفولی شهید «سوسن سگوندی ( احسانی) » ✍🏻 روایت این دختر شهید دزفولی ، سنگ را هم به گریه می اندازد. دختر شهیدی که پس از 43 سال غربت برای اولین بار معرفی خواهد شد. ❤️روایت را به صورت مستند داستانی نقل کرده ام که خواندنی تر باشد و خدا می داند که با چه درد و چه بغض و چه اشکی این واژه ها را برای ماندگاری در تاریخ ثبت کرده ام. روایتی که یقیناً با گریه خواهید خواند ✳️اگر پدر هستید ، به شرطی این روایت را بخوانید که یقین می دانید تاب و تحملتان بالاست، وگرنه . . . . . 🔅دختر شهیدی که هیچ گاه در لیست شهدا قرار نگرفت و در نهایت مظلومیت نامش در آمار شهدای دزفول و کشور نیامد. 📻 پخش و دانلود شعر زیبای ابراهیم نصرالهی به گویش دزفولی برای شهید سوسن سگوندی( احسانی ) شعری دِلبرونه که بدون اشک نمی شود شنید 🌎 https://alefdezful.com/k364 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 🔅 🌷4️⃣1️⃣قسمت چهاردهم (آخرین قسمت ) ✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با 119 ماه اسارت و 50 درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور » 🌅خورشید این قصه ، 13 تیر ماه 1397 در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد 🌹🌹🌹🌹🌹 زانوهایم می لرزید، اما انگار با آن نگاه آخرش رو به من فریاد زد: «زینبی باش!» پرستارها کنار رفتند و چند قدمی جلوتر رفتم. آرام خوابیده بود. آرامِ آرام. هیچ گاه در این چند ساله ندیده بودم به این آرامش و بدون درد خوابیده باشد. صدای پرستارها که می گفتند:«خدا صبرتون بده! تسلیت می گم! » ناواضح و مبهم در گوشم می پیچید. دستهای لرزانم را جلوآوردم و ملافه را کشیدم روی صورتش. عین وقتی که آخرین برگ یک کتاب را می خوانی و کتاب را می بندی! قصه ی خورشید تمام شد. قصه ای به قدمت 43 سال! پر از فراز و نشیب و سختی و صبر و انتظار. تمام تصاویر این 43 سال زندگی مثل فیلم از پیش چشمانم عبور می کرد. از روزی که لبه ی چادر سفیدم را سر سفره ی عقد کنار زد، تا روزی که لبه ی ملافه ی سفید را کشیدم روی صورتش! هنوز ناباورانه ایستاده بودم و حیرت زده به جسم لاغر و تکیده ای نگاه می کردم که اگر کسی از واقعه بی خبر بود، گمان نمی کرد زیر این ملافه یک قهرمان خوابیده باشد. تکیده تر از آن روزی که پس از ده سال از اسارت برگشته بود. پرستارها آمدند و تخت را حرکت دادند و من نگاهم به دنبال او تا انتهای سالن دوید و طولی نکشید که عکس حاج غلامحسین در میان حلقه ای گل روبروی تابوتی بود که غریبانه و مظلوم بدون حضور مسئولین شهر به سمت قطعه ی صالحین می رفت، چون مجوز دفن این سرباز گمنام امام را در قطعه ی شهدا به ما نداده بودند و این بار خاک بود که قصد داشت قصه ی خورشید را به انتها برساند. او پرواز کرد و ما ماندیم و جای خالی اش! من، علی، رضا و محمدعلی! و نگاهی گره خورده به در. مثل آن سال های چشم انتظاری. با این تفاوت که آن روزها هر روز امیدم برای آمدنش از روز قبل بیشتر بود و این روزها یقین دارم که دیگر بر نمی گردد. یقین دارم که حالا دارد آن رازها و شکنجه ها و قصه های اسارت را که به ما نمی گفت، برای فرشته هایی تعریف می کند که دور برش بال بال می زنند و این خواست خودش بود. و حالا همه گمان می کنند پایان تلخ قصه ی خورشید در همین چند خط فراق و دیدن تخت خالی حاج غلامحسین است. نه! قصه پایان تلخ تری دارد. سه روز پس از تشییع حاجی، از بنیاد تماس گرفتند. گمانم این بود که احوالمان را می خواهند بپرسند، اما قصه، قصه ی دیگری بود. صدای آن سوی خط می گفت: «حالا که حاجی رحمت خدا رفته، تخت مواج رو که بهتون دادیم پس بیارین!» گوشی توی دست، خشکم زده بود . شبیه برق گرفته ها! تختی را که با هزار التماس ندادند و ما از جیب خودمان خریده بودیم طلب می کردند. دهانم تلخ شد. اشکم بی اختیار روی گونه ام جاری شد. چه باید می گفتم؟ چه پاسخی باید می دادم؟ حتی اگر تخت را آنها داده بودند هم سه روز بعد از تشییع نباید طلب می کردند. هنوز داغدار بودیم. زخممان تازه بود. چقدر لطف و کرامت داشتند!!! هنوز کفن حاجی خشک نشده ، تختی را می خواستند که نداده بودند! انگار قرار نبود این دل به آرامش برسد! کارد می زدی خونم در نمی آمد! گفتم: « کدام تخت؟! شما به من تخت دادید؟ چقدر آمدم تقاضا کردم! التماس کردم! تخت که ندادید، ویلچر هم ندادید! من با هزینه ی خودم تخت خریدم! » گفتند فردا بیا بنیاد! گوشی را قطع کردم. نگاهی به عکس حاجی انداختم که گل های دور وبرش کم کم داشت پلاسیده می شد. انگار از توی قاب دوباره داشت به من می گفت: «زهرا! بعد از من زینبی زندگی کن!» نگاه به چهره اش آرامم می کرد. وجودش را حس می کردم. نشستم کنج خانه! نگاهم را دوختم به تخت مواج. غم در دلم موج می زد. اشک هایم پیاپی می آمد و زیر لب می گفتم: « اگر خورشید، تمام شدنی باشد اما قصه ی خورشید تمام شدنی نیست. شهر پر است از خورشیدهایی که گوشه گوشه ی این شهر غروب می کنند و کسی سراغ از غریبی و مظلومیتشان نمی گیرد. قصه ی خورشید دنباله داشت. فردا باید می رفتم و برای تخت تحویل نگرفته بازخواست می شدم. خدا می دانست در آینده برای کدام نگرفته ها باید حساب پس می دادم. دور هم جمع بودیم. من، علی، رضا ، محمدعلی و قابی که حاج غلامحسین از درون آن لبخند می زد. قصه ی خورشید همیشه ادامه خواهد داشت. ⭕️ پایان ⭕️ 🔅این روایت را به همراه تصاویر در «الف دزفول» بخوانید👇 🌐http://alefdezful.com/5254 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁📨 ارسالی مخاطب : بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهداءوالصدیقین واینگونه خداوندبه نیکویی،بیان میکند،درمقام شامخ شهداء ولاتحسبن الذین قتلوافی سبیل الله امواتابل احیاءعندربهم یرزقون چه زیباست توصیفی که خالق جهان هستی،ازشهیدان،که تفهیم میکندانان نمرده اند،درکنارخالقشان زنده هستندوروزی میخورند،وسرمست ازمی طهوربهشتی اند،خوش به حال واحوال چنین بندگان مومنی،که فرش نشین بودندواکنون عرش نشینند.گوارایشان بادرحمات،ونعمات الهی واخروی وجاودانه،خواهدبودنامشان تاابد.،پرنده خیالم،رابه پروازدرآورده ام،مث همیشه،سمت گلزارشهدا،شهدایی که جسمشان،درمیان مانیست،اما،حقیقتشان،باماست،من آمده ام به سوی این عزیزان تا عقده دلم رابازکنم،تنهاجایی که میشودبراحتی حرفهایی که کنج دلت رخنه کرده،ونمیتوانی به هرکسی بگویی وبرزبان آوری،همینجاست،آرام،وسبکبال،کنارشان نشسته وهرچه میخواهددل تنگم میگویدبدون هیچ رودربایستی،شنوندگان خوب ومورداطمینانند،به طورکلی محرم رازند,دریک چشم برهم زدنی اگراعتقادت،وایمانت رابارورکنی،به عینه خواهی دیدگره های زندگیت رابازمیکنند،وقتی به خودمیآیی که متوجه میشوی،شهدادنبالت آمده اند،دستت راگرفته ورهایت نمیکنند،نمیتوانی،یک لحظه ازآنهادورشوی،تمام زندگی ات میشوند،انواری که درشبهای ظلمانی،چراغ هدایتت میشوند،پرتوافشانی کرده و چشمک زنان،تورابه خودفرامیخوانندوازلبه پرتگاههای جهالت نفس،نجاتت میدهند،ساعتهانشستن برسرکوی دوست وتابش خورشیدی که هرلحظه، گرمایش بیشترشده برای من خبرآورده،خوب به اطرافم،مینگرم،قاب‌ عکسهایی،که چهره های زیبا،جوانانی برومنددرخودجای داده اند،اينک منم وخبرهایی که درراهندخبرازمجنون شدنم،وعشقبازی ،یک خاک نشینی که دلش درشوق پریدن به تپش افتاده،دیوانه وار،به هرکوی وبرزن،سرمیزندودرجستجوی پرپروازی هستم تاازقفس تنگ دنیا خودرابرهانم.خورشیدشاید بیشترازهرکسی نظاره گرشده،وازشوق دیدن مه رویان عاشق زمینی،به وجدآمده،که این چنین شعاعش راگسترده برروی جاماندگان قافله عشق وایثاروشهادت،ومیخواهم درآغوش گیردغربت زده ای که نالان است ازهجربرادران شهیدش،دلم زخم خورده ازدوری یاران،چگونه تسکین یابددلی که دیواره اش ترک برداشته،وبرجراحتش افزوده میشودازشدت غصه های دوران فراق وهجران،دوست،دیداریاراست که مرهم زخمهای بیشماردل مجروح وغمگین منند،.دلي که تنگ تنگ تنگ شهیدان وحال وهوایش ابری وبارانی است وآماده شده برای بستن کوله پشتی اش،وره یافتن به حریم کبریایی؟؟!مگرمیشودغیرازمزارشهداجایی دیگررابرگزیدبرای هم وغمهای قلبی که مضطراست وخاطرپریشانت؟وحال من چگونه باشد، هرگاه به ذهنم خطورکندخاطرات برادران شاهدم،که پاک زیستندومطهربه دیداردوست رفتندبابدنهای تکه پاره شده،تیرخورده،وحال من مانده ام ودردوبیقراری،وآشفنگی،که نکندبامرگ باذلت خدای نکرده سفرکنم به دیارباقی،درصورتیکه شهادت آخرین وبزرگترین آرزوی قلبی من روسیاه هست،خودراباجملاتی که هجی میکنند درافکارم،دلداری داده وآرام میکنم که؛کی گفته شهادت باجنگ وبه میدان رفتن وجیهه رفتن،ولباس رزم پوشیدن،میسرمیشودوبایداسلحه گرفته وبه دل دشمن رفت؟؟؟ اگرچشم ودلم رابازکنم،می‌بینم شهادت درهمین نزدیکیهاسکنی گزیده،درکمین نشسته ومنتظراست تاخودت رادرجویبارایمان وصداقت،دین وانقلاب ولایت فقیه تطهیروشستشودهی والودگیها،ناپاکیهاوزنگارهای اندرونت رابزدایی،وقطعا،خوبرویان راشهادت دستگیری میکند،آغوش میگشایدبرایت،دنبالت آمده،توبایدخودراازنفس اماره برهانی،بایددل کنده بشی ازاین دنیا وزرق وبرقش،تاخداخریدارت شودوبرگه شهیدشدنت رامهروموم کندوسعادت اخروی رانصیبت کند،خوب باش،شهادت خریدارت می‌شود. به خودمیآیم ومیبینم ساعتهاگذشته ازتنهایی ومهمانی برسرتربت برادران شهیدم،تابش آفتاب گمترشده وخورشیدکم کم غروب میکندومن باید،برگردم،منزل،وسلام وفاتحه ای قرائت میکنم به روان پاک شهدا،خداحافظی میکنم وانگارانهاجوابم رابه آرامی میدهندکه، به امیددیدارمنتظرت می‌مانیم فروزان علیزاده دزفول 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ جمالِ دلنشین 🌹 یادی از شهید جمال قانع ، شورآفرینِ شیرین ترین لحظات رزمندگان دزفول 🎁 کسی نیست که تنش به تن « جمال قانع » خورده باشد و از شیطنت ها و لُغُزهای شیرین او در امان مانده باشد. 🌴جمال اوصاف والای زیادی دارد، اما او را بیشتر به سرزندگی ، شادابی ، روحیه بخشی و نشاط و لبخند می شناختند. ⌛️ امروز در الف دزفول ⏳ منتظر باشید . . . . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ جمالِ دلنشین ( قسمت اول ) 🌹 یادی از شهید جمال قانع ، شورآفرینِ شیرین ترین لحظات رزمندگان دزفول 🎁 کسی نیست که تنش به تن « جمال قانع » خورده باشد و از شیطنت ها و لُغُزهای شیرین او در امان مانده باشد. ✅وقتي بچه ها خسته مي شدند، به دنبال جمال مي گشتيم 😂 یک روز یک پستانک بزرگ نوزاد را از داروخانه خریده و بند پوتین بزرگی را به آن بسته و آن را بر میخ نصب شده در اتاق فرمانده ی دسته آویزان کرده بود. 🌹شوخی های او بسیار به دل می نشست و بچه های دسته و گروهان را همیشه به وجد می آورد. گاهگاهی هم با مش حمید صالح نژاد هم با آن قیافه ی جدی، مزاحی می کرد و لبخندی هم بر لبان او می نشاند. 🌴اینکه این خاطره ها چگونه با نظر و نگاه خاص شهید «جمال قانع» جمع شد، بماند! اتفاقی که برای روایت این خاطرات رخ داد، سندی دیگر بر حیات طیبه و زنده بودن حقیقی این شهداست. ✅ قسمت اول روایت «جمال دلنشین» را در الف دزفول ببینید . . . 🌎 https://alefdezful.com/xx31 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
📻 فایل صوتی وصیت های شهید جمال قانع 1️⃣✳️ انتشار برای اولین بار پس از 38 سال 🌹 رفقای جمال! دلتان برای صدای رفیقتان تنگ شده است؟ 🌹 آنانکه اصلاً جمال را درک نکرده اند ، دوست دارند صدای او را بشنوند؟ 🎤 برای شنیدن صدای آسمانی شهید جمال قانع، با ما باشید ⌛️ فردا در الف دزفول . ان شاءالله ⏳ منتظر باشید . . . . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ جمالِ دلنشین ( قسمت دوم ) 🌹 یادی از شهید جمال قانع ، شورآفرینِ شیرین ترین لحظات رزمندگان دزفول 🎁 کسی نیست که تنش به تن « جمال قانع » خورده باشد و از شیطنت ها و لُغُزهای شیرین او در امان مانده باشد. 🙋🏻‍♂️ ماجرای پسر خیالی جمال . عکسی را با خود می آورد و می گفت : « یانه کووَکُم مَحَدَلیه! فرسنیدُمشه خارج! ار اومده وا حوشَه پتی کُنِه! مَخُم زونه دُهامِش.» 😂آن شب ، تا نصفه شب فقط می خندیدیم و باعث بانی آن همه لبخند دلنشین، جمال بود. 🌹طوری خنده ام بند نیامد که حاج کریم پور محمد حسین(شهید) که در آن زمان معاونت اطلاعات عملیات لشکر بود با شنا خودش را به من و جمال رساند و سر هر دوی ما را فرو کرد زیر آب. گفت: « خونه خرابا! زیر پا عروقیون ویستیم! چتونه په؟! لِک هله دگه! » 🌴پی صدا را گرفتم و در محلی دنج، جمال را با یک فانوس و کتاب دعا دیدم! حیرت و تعجب سراسر وجودم را گرفت. هر کس هم جای من بود، حیرت زده می شد. آن روح نا آرام و آن وجود سرشار از شیطنت و شوخ طبعی و این ناله ها و گریه ها و مناجات ها ، اصلاً با هم انطباق نداشت. ✅ قسمت دوم روایت «جمال دلنشین» را در الف دزفول ببینید . . . 🌎https://alefdezful.com/z1s7 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 همراهانی که فرصت نکردند پست شهید سوسن سگوندی( احسانی) را مرور کنند، حتما الف دزفول را ببینند. 😭🌷 بابایی! مَهِل میرُم ( بابایی نگذار بمیرم ) 🔴 معرفی یکی از مظلوم ترین دختران شهید دزفول و یا شاید هم «مظلوم ترین» دختر شهید دزفولی شهید «سوسن سگوندی ( احسانی) » ✍🏻 روایت این دختر شهید دزفولی ، سنگ را هم به گریه می اندازد. دختر شهیدی که پس از 43 سال غربت برای اولین بار معرفی خواهد شد. 🔅دختر شهیدی که هیچ گاه در لیست شهدا قرار نگرفت و در نهایت مظلومیت نامش در آمار شهدای دزفول و کشور نیامد. 📻 پخش و دانلود شعر زیبای ابراهیم نصرالهی به گویش دزفولی برای شهید سوسن سگوندی( احسانی ) شعری دِلبرونه که بدون اشک نمی شود شنید 🌎 https://alefdezful.com/k364 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc