eitaa logo
الف دزفول
3.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
271 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥قسمت اول مستند تلویزیونی «الف دزفول» 1️⃣🌹 مستندی متفاوت با روایتگری قهرمانان و اسوه های مردمی 📶☀️ انتشار قسمت اول مستند الف دزفول پخش شده از شبکه مستند سیما ⭕️ این مستند که سه قسمت اول آن قرار بود از «شبکه یک» سیما به مناسبت ۴ خرداد و روز دزفول پخش شود، به دلیل همزمان شدن با پخش برنامه های شهادت رئیس جمهور شهیدمان جناب دکتر سیدابراهیم رئیسی از «شبکه مستند» پخش شد. 🟢 یکی از ویژگی های منحصر به فرد این مستند که قسمت های بعدی آن نیز در حال تولید است، مردمی بودن آن است. محور روایت های این مستند ، مردم و رزمندگان دزفول هستند و افرادی که تا کنون یا جلو دوربین نبوده اند و یا کمتر جلوی حاضر شده اند. آنچه در قسمت اول این مستند خواهید دید : 🔴شوادون و نقش آن در موشکباران های دزفول 🔴گفتگوی صمیمانه حاج صادق آهنگران با شیرمرد و پهلوان گردان بلال دزفو ل، حاج عبدالحسین خضریان از فرماندهان لشکر ۷ ولیعصر(عج) 🔴انتقادات حاج عبدالحسین خضریان به تحریف های موجود در مستند «آخرین روزهای زمستان» و فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» 🔴ماجرای بیسیم حاج احمد متوسلیان و حسن باقری در مورد حاج عبدالحسین خضریان 🎥 قسمت اول مستند را در سایت الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/99t9 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 اختصاصی الف دزفول 🌷 این واژه ها ، عطرِ بهشت دارد . . . 🌷 ✍🏻 دستنوشته هایی منتشر نشده از دانشجوی شهید ، حمید کیانی ❤️ انتشار دستنوشته ها و دلنوشته هایی بی نظیر و سراسر معرفت از معلم شهید حمید کیانی برای اولین بار پس از 40 سال 4️⃣⭕️2️⃣ ✅ قسمت چهارم - بخش دوم قسمت چهارم – بخش دوم حرف دل من این است که برای انجام گناه این چنین توجیه کرده و انجام داده ام و در مقابل هرگاه مصمم برای انجام یک کار نیک گشته‌ام باز با انواع کلاه شرعی و غیر شرعی از انجامش باز مانده‌ام. می‌گفتم مگر امروز است تنها؟ فردا هم می‌شود همه اش را با عبادت گذراند! منم تنها که باید کار خوب انجام بدهم؟ می‌گفتم که کار خوب بسیار کرده‌ام! مگر می‌شود یک گناه را به رویم بکشند؟ آری این‌ها همه توجیهاتی است که شانه از انجام یک کار که تا حدی سخت بوده است خالی کنم! کارهای خوب را آنجا که کاملاً به میل و رغبتم بوده است انجام داده‌ام! نه اینکه رضای خدا چیست و اگر هم بی‌ رغبت بوده‌ام و در عین حال انجام داده‌ام، مثل نماز بسیار بی‌روح و بی‌روح! زندگیم را به پوچی گذرانده‌ام! کدام عملم رضای کامل خدا را در برداشته است؟ کدام خدمتم بر جای مانده است؟ آیا باری از دوش اسلام برداشتم؟ آیا به وصایای پیامبر در حفظ کتاب و عترت عمل نمودم؟ حتی یک بار نماز را که عبادت همیشه مسلمین است با خشوع و خضوع گذاردم؟ آیا دوستی‌هایم برای خدا بود؟ آیا جلسه رفتن و معاشرت‌هایم برای خدا بود؟ آیا جبهه رفتنم برای خدا بود؟ آیا دعا کردنم با روح واقعی بود؟ آیا باطنم آنگونه که دوستانم پنداشتند نیکو بود؟ آیا اوقاتم را صرف کارهای خوب کردم؟ آیا اتلاف وقت نکردم؟ آیا و هزاران آیای دیگر که شاید جواب همگی نه باشد که عمر گذشت و بی‌هیچ توشه و عملی هنگامه ی حضور و قیام در پیشگاه خداوند و وقت پاسخ به نکیر و منکر رسید! هر شب وقتی که می‌خوابم و بیدار می‌شوم پیش خود می‌گویم: (در واقع خود را گول می‌زنم) خوب شب آینده زودتر بلند می‌شوم و نماز می‌خوانم! هر صبح می‌گویم : خوب فردا بیشتر قرآن می‌خوانم! بعد از هر نماز می‌گویم: نماز آینده را با حال بهتر و خضوع می خوانم! هرگاه که در اوج غفلت و گناه به لطف خداوند بعضا متوجه می شوم ، وعده می دهم که دیگر به ذکر و یاد خدا مشغول می شوم و ... ولی هیچگاه نه آن فردا شب و نه آن فردا و نه آن نماز آینده و نه آن یاد و ذکر خدا فراهم نیامد! آخر همه این‌ها دلخوش کردن بی‌ اساس بود که خود آن باعث این شد که هر بار بیشتر از بار قبل به گناه تن دهم چون همیشه برای خود توجیه می‌کردم باعث شد تا اصلاً اصلاح نشوم! اگر حق پشیمانی را ادا می‌کردم، باید از فرط غم دق کرده و جان بدهم و این نتیجه پستی و دنائت است که در مقابل آن همه سرپیچی و عناد و تباهی این گونه.... پایان بخش دوم از قسمت چهارم ادامه دارد . . . 📚 مرور این مطلب در الف دزفول 👇🏻 🌎https://alefdezful.com/ncgq 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام ☀️ من روی مین شهید می شوم . . . ✍🏻🌹 روایت هایی از شهید حسن پور محمد قالوندی 📶 انتشار برای اولین بار در الف دزفول 🌹❤️ یازده نفر بودیم که از پایگاه بسیج شهرک به جبهه می‌رفتیم. ما با یک مینی بوس که راننده اش داوطلبانه برای اعزام ما آمده بود، آماده حرکت بودیم. لحظه های خاص و به یاد ماندنی بود. هر کدام از بچه‌ها وصیت و سفارشی به خانواده و رفقایش داشت. آخرین نفری که سوار شد، حسن پورمحمد بود. ایستاد روی رکاب ماشین ایستاد و با صدای بلند و رسا گفت: . . . . 🌷❤️موقعی که خانواده حسن برای دیدار با او به درب پادگان آمدند، به او گفتند:« یه چند ساعتی مرخصی بگیر و بیا خونه، بچه ات رو ببین و دوباره برگرد پادگان!» حسن گفت:« من خیلی خانواده ام رو و مخصوصاً دخترم رو دوست دارم؛ اما . . . 📚 متن کامل در الف دزفول 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/2jfq 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار در فضای مجازی 📥 به بهانه ایام چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ✍🏻🌹 دستنوشته دانشجوی شهید بهمن درولی ، یک روز قبل از انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری ✍🏻⭕️ این دستنوشته برای اولین بار منتشر خواهد شد. 🌷❓ شهید بهمن درولی ، شب انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری چه دستنوشته ای از خود به یادگار گذاشت ؟ ⏳ منتظر باشید 🖥 این روزها پیگیر الف دزفول باشید 🕰 به زودی در الف دزفول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🌴 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔅بسم رب الشهدا و الصدیقین🔅 ✍🏻 اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه کسانى که به ما بدى کردند بگذریم، نمى توانیم از آل سعود بگذریم« امام خمینی (ره) » 🌷«روایت عروج» روایتی است از واقعه جمعه خونین مکه در 9 مرداد ماه سال 1366 و شهادت سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» مسئول ستاد لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان . 🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال دزفول. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است. 🌷بسیاری از بخش های این روایت برای اولین بار منتشر می شود . مطمئن باشید از خواندن بسیاری از فصل های این روایت حیرت زده خواهید شد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 3️⃣🌷 قسمت سوم : قیامت هنوز چند دقیقه ای از شروع راهپیمایی نگذشته بود که جمعیت متوقف شد. سر و صداها بالاگرفت و وَلوَلِه افتاد بین مردم. خواستم سریع تر خودم را به جلو جمعیت برسانم تا ببینم چه اتفاقی رخ داده است که ناگهان دیدم از بالای برخی ساختمان های اطراف سطل ها و کیسه های پر از شِن می اندازند روی سر مردم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. سر و روی حجاج پر از خون شده بود و هر چند قدمی یک نفربا سر روی خونین افتاده بود روی زمین. هر کس به سویی می دوید و سعی داشت خودش را به نقطه ی امنی برساند. جلوتر که رسیدم، دیدم که نیروهای آل سعود با باتوم و میله گرد و چوب افتاده اند به جان مردم. پیر و جوان هم حالی شان نمی شد و در این بین افراد مُسِن تر که نمی توانستند از خود دفاع کنند بیشتر مجروح می شدند. تعداد زیادی ماشین آتش نشانی در اطراف خیابان ها قرار داشت. در چشم بهم زدنی از بالای ماشین ها، آب را با فشار بسیار شدیدی به سمت مردم گرفتند. آبی که به سمت مردم پاشیده می شد، می سوزاند. یا آب جوش بود یا چیزی با آب ترکیب کرده بودند. قیامتی شده بود. مات و متحیر مانده بودم و نمی دانستم باید چکار کنم. واقعاً همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود و مهلت فکر کردن نداشتیم. یکی از دوستان تا چشمش به من افتاد، خودش را به من رساند و نفس نفس زنان گفت: « بچه های دزفول یکی از ماشین های آتش نشانی رو گرفتن. اما نمی دونن چطوری کار می کنه؟!» نگذاشتم حرفش تمام شود. به همراهش دویدم سمت ماشین. یک نفر نشسته بود بالای ماشین، اما نمی توانست شیرآب را باز کند. دوره کار کردن با این وسایل را دیده بودم. خودم را از ماشین بالاکشیدم و شیر آب را باز کردم. حالا می شد اندکی از مردم بی دفاع، دفاع کرد. آب را گرفتند سمت نیروهای سعودی و عین پرِکاه پخش شدند روی زمین. برخی هاشان باتوم برقی داشتند که به مردم شوک الکتریکی وارد می کرد. برخی از همین ناجوانمردها در اثر برخورد آب خودشان دچار شوک الکتریکی شدند و خداوند اساسی ازشان تقاص گرفت. اینجا بود که یکباره صدای رگبار گلوله به گوش رسید. فریاد زدم:«یا حسین!» درگیری ها شدید و شدیدتر می شد. هر کس به سمتی در حال دویدن بود. پیرمردها و پیرزن ها و جانبازان می ماندند زیر دست و پا و گوشه به گوشه خیابان زخمی ها و شهدا افتاده بودند. قرار بر این شده بود که هر جانباز را یک یا دو نفر همراهی کنند. اما در این آشفته بازار برخی جانبازان که روی ویلچر دست تنها مانده بودند، شده بودند بهترین هدف برای سعودی های ملعون و مورد حمله قرار می گرفتند. تنها کاری که از دستمان بر می آمد هدایت مردم به سمت خیابان های فرعی و خلوت تر بود. اما در آن هیر و ویر کسی به حرف کسی گوش نمی کرد. در این میان چشمم افتاد به برادر جانبازی که روی ویلچر نشسته بود. هر دو دستش قطع بود. یکی از نیروهای آل سعود را دیدم که باتوم به دست به سمت او می دود. من هم شروع کردم به دویدن. او زودتر از من رسید و باتوم را بالاآورد. دلم ریخت. بنده خدا دست نداشت که روبروی صورتش بگیرد و از خود محافظت کند. تند و تند فقط سرش را به چپ و راست می چرخاند.می دویدم و فریاد می زدم:«نزن! نزن نامرد!» ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«روایت عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇 🌐https://alefdezful.com/562 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار در فضای مجازی ✍🏻🌹 آیا می دانستید محل فعلی دانشگاه جندی شاپور دزفول ، با آغاز عملیات فتح المبین ، محل «معراج شهدا » بوده و پیکر هزاران شهید این عملیات به این محل منتقل شده و سپس به شهر و دیارشان روانه شده اند ؟ 🚛 می دانستید در این محل ده ها کانتینر و ماشین مجهز به سردخانه جهت نگهداری پیکر شهدا مستقر بوده است ؟ ☀️منتظر انتشار یک حقیقت روایت نشده از زبان شاهدان عینی این ماجرا باشید. 📻 روایتی که یقیناً بسیاری از مردم و حتی خود دزفولی ها هم از آن بی خبر هستند . ⏳ منتظر باشید 🖥 این روزها پیگیر الف دزفول باشید 🕰 به زودی در الف دزفول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🗓 این روز ها منتظر روایت هایی ناشنیده باشید! هر روز شگفتانه تر از روز قبل . . . ! 🎁 و این معدن عظیم دفاع مقدس دزفول تا قیام قیامت هم گنجینه درون خود دارد! اما افسوس که کمتر کسی برای ثروتمند شدن سراغ این معدن بی نظیر می رود . . .! ثروتی که با آن می شود تا انتهای بهشت را خرید ⏳ منتظر باشید 🖥 این روزها پیگیر الف دزفول باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
👼🏻 کودکان شهید هم همیشه در الف دزفول سهمی داشته اند 😭اصلا گاهی «دلبُرونه ترین» و داغ خیز ترین روایت ها مربوط به کودکان شهید دزفولی است. 🌹به زودی از قصه دردآلود شهادت آقا محمدرضای شهیدمان برایتان روایت خواهم کرد. ⏳ منتظر باشید 🖥 این روزها پیگیر الف دزفول باشید 🕰 به زودی در الف دزفول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار در فضای مجازی 📥 به بهانه ایام چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ✍🏻🌹 دستنوشته دانشجوی شهید بهمن درولی ، یک روز قبل از انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری ✍🏻⭕️ این دستنوشته برای اولین بار منتشر می شود. 🌷❓ شهید بهمن درولی ، شب انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری چه دستنوشته ای از خود به یادگار گذاشت ؟ ✍🏻 دستنوشته شهید بهمن درولی را در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/0quw 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🌴 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔅بسم رب الشهدا و الصدیقین🔅 ✍🏻 اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه کسانى که به ما بدى کردند بگذریم، نمى توانیم از آل سعود بگذریم« امام خمینی (ره) » 🌷«روایت عروج» روایتی است از واقعه جمعه خونین مکه در 9 مرداد ماه سال 1366 و شهادت سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» مسئول ستاد لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان . 🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال دزفول. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است. 🌷بسیاری از بخش های این روایت برای اولین بار منتشر می شود . مطمئن باشید از خواندن بسیاری از فصل های این روایت حیرت زده خواهید شد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 4️⃣🌷 قسمت چهارم : مثل روضه ی عباس بنده خدا دست نداشت که روبروی صورتش بگیرد و از خود محافظت کند. تند و تند فقط سرش را به چپ و راست می چرخاند.می دویدم و فریاد می زدم:«نزن! نزن نامرد!» صدای یا حسین(ع) و یا اباالفضل(ع) آن جانباز مظلوم را در آن هیاهو به وضوح می شنیدم و چند متری بیشتر با او فاصله نداشتم. من تمام توانم را ریخته بودم در پاهایم برای دویدن و آن پلیس سعودی، ناجوانمردانه تمام قدرتش را ریخت توی بازوهایش و باتوم را روی صورت جانباز پایین آورد. چشمانم را بستم که آن صحنه ی آخر را نبینم و بالاخره رسیدم اما چه رسیدنی. از روی ویلچر افتاده بود روی زمین و دیگر سر و صورتی مشخص نبود. خون از همه جای سر و صورتش فواره می زد و آرام فقط زیر لب یا حسین(ع) و یازهرا(س) می گفت. کنارش زانو زدم و شانه هایش را تکان دادم. فقط لبهایش به ذکر تکان می خورد و عکس العمل دیگری از خود نشان نمی داد. کمی آنطرف تر پلیس سعودی در حال فرار کردن از معرکه بود. دوباره نگاهم را دوختم به صورت متلاشی شده ی آن برادر جانباز. کاری از دستم ساخته نبود و چند ثانیه ای هم بیشتر طول نکشید که چند نفس بریده بریده کشید و از نفس افتاد. اینجا بود که قلبم جریحه دار شد. یاد روضه ی اباالفضل العباس(ع) افتادم. آن لحظه ای که بی دست از اسب به زمین افتاد و من انگار در آن قیامت پیش رویم، آن روضه را به چشم دیدم. بلند شدم و با گریه فریاد زدم: «یا اباالفضل!» دیگر حال خودم را نفهمیدم. هر طرف را نگاه می کردم ، خون بود و شهید و مجروح. ناگهان یاد حرف دیشب بادروج افتادم که گفت: «حاجی! آماده شهادت باش. فردا شهید می شویم » یاد بادروج افتادم. باید می فهمیدم او کجاست و چکار می کند. از چند نفری که حال و روزشان بهتر از من نبود سراغ او را گرفتم. همه اظهار بی خبری کردند تا اینکه یکی از دوستان همینطور که به سمت من می دوید فریاد زد: «بادروج! بادروج! بادروج رو روی پُل حُجون محاصره کردن!» تا پل حجون فاصله ای نداشتم. دویدم به سمت پل. رشته ی محبت بین من و بادروج، رشته ی محکمی بود. از صمیم قلب دوستش داشتم. باید هر طور که بود خودم را به او می رساندم. به ورودی پل رسیدم و سرعتم را بیشتر کردم که از دور چشمم افتاد به بادروج. حدود صدوپنجاه متری با او فاصله داشتم. یک میله ی دومتری دستش گرفته بود و با نیروهای سعودی می جنگید. زوربازوی خوبی داشت و پهلوانی بی نظیر بود. تعداد زیادی از پلیس ها عین کفتار دوره اش کرده بودند، اما توان از پا در آوردنش را نداشتند. میله را که دور سرش می چرخاند، عقب می رفتند و دوباره بر می گشتند. با میله و چوب و باتوم و هرچه دستشان می رسید به دست و بازو و پاهای بادروج می زدند، اما از پا نمی افتاد و می جنگید. قوی تر از این حرف ها بود و بیدی نبود که با این بادها بلرزد. هم می زد و هم می خورد. دور و برم را نگاه کردم. هیچ سلاحی دم دستم نبود. حتی یک چوب ساده. باید راهی پیدا می کردم که کمکش کنم و از محاصره ی آن کفتارها رهایش می کردم. چاره ای نبود. دست خالی شروع کردم به دویدن. حالا دیگر بیست متری با او فاصله داشتم که یک لحظه چشمش به من افتاد. همانطور که با آن نامردها می جنگید رو به من فریاد زد: «وِرگَرد حجی... مَبیو...! [i]» [i]حاجی برگرد... نیا این طرف... ⭕️⭕️ ادامه دارد ... ✳️«روایت عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇 🌐https://alefdezful.com/562 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول 1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار ✍🏻🌹 روایت شهیدی که با انگشت جوهری به شهادت رسید. ❤️ روایت بانوی شهیدی که لحظاتی پس از شرکت در سومین دوره انتخابات ریاست جمهوری ، با ترکش توپخانه رژیم بعث عراق به شهادت رسید. 🌷✅ روایتی که تا کنون نشنیده اید . . . . ☀️منتظر انتشار یک روایت شنیده نشده از بانوان شهید دزفول باشید ⏳ منتظر باشید 🖥 این روزها پیگیر الف دزفول باشید 🕰 به زودی در الف دزفول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc