هدایت شده از الف دزفول
📚 شناسنامه های خاکی
✅❤️ پست فوق ویژه ایام انتخابات ریاست جمهوری
🎁 روایتی شگفت، خاص و بی نظیر از دوران موشک باران های دزفول
✅ روایتی که تا کنون نشنیده اید
❤️بعید می دانم کسی این روایت را بخواند و باز هم تصمیمش این باشد که پای صندوق های رأی نرود و به اصلحی که راه امام و انقلاب و شهدا را می رود رأی ندهد.
0️⃣8️⃣ 🌴 این روایت دینی به گردن تمام 80 میلیون ایرانی خواهد گذاشت.
☀️ این ماجرا از آن روایت های تکان دهنده و از آن حماسه های بی نظیر تاریخ است.
🔻🔻 این روایت شگفت را در الف دزفول بخوانید
🌎 https://alefdezful.com/6xgm
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷❤️ از شهدا گفتن در انتخابات را با «شهید خدمت و امنیت» ، شهید انتخابات ، شهید عزیزمان علیرضا باغبان زاده شروع کردیم و بگذارید با یاد و نام همان سرو شهید به پایان ببریم.🌷❤️
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
✊🏻 همیشه پای کار انقلاب
🌷حضور همسر و فرزند «شهید خدمت و امنیت» ، «شهید انتخابات ریاست جمهوری» ، شهید علیرضا باغبان زاده در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری دزفول
🌷شهید علیرضا باغبان زاده ، در حادثه سقوط بالگرد حامل صندوقهای اخذ رای در منطقه صعب العبور احمد فداله دزفول در مورخ 29 خرداد 1400 به فیض شهادت نائل آمد.
⭕️آقای رئیس جمهور منتخب! بدان مدیون چه کسانی هستی و فردا باید جوابگوی چه کسانی باشی!
🌴خداوند طول عمر با عزت به این سرمایه های ارزشمند شهرمان عنایت کند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷تصاویر *شهید علیرضا باغبان زاده* چند ساعت قبل از شهادت🌷
🎥 تصاویر شهید باغبان زاده و خلبانان پرواز و گروه اعزامی برای انتخابات ریاست جمهوری
🌷 شهید والامقام *علیرضا باغبان زاده*، از پرسنل خدوم و صدیق نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران ، صبح روز 29 خرداد 1400در سانحه سقوط بالگرد حامل آرای ریاست جمهوری به شهادت رسید.
✅ تصاویر را در الف دزفول ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/030
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🎁 پست ویژه الف دزفول
❤️ صفای آن چشم های غریب
✍🏻 روایت هایی از جانباز شهید دهه پنجاهی دزفول که پس از هفت سال زندگی نباتی در سال 1383به شهادت رسید
✳️ روایت هایی از جانباز شهیدی که تا کنون شاید نامش را هم نشنیده باشید
🌷 به مناسبت سالروز شهادت این ورزشکار و پهلوان شهید
🌹امروز از جانباز شهیدی برایتان روایت می کنم که در کوچه پس کوچه های همین شهر و همسایه ی بی خیالی ما، مظلومانه هفت سال زندگی نباتی داشت و کسی سراغ از مظلومیتش نگرفت تا آسمانی شد.
✅نه دست، نه پا و نه حتی سر و گردن. نه حتی دو کلام حرف زدن. فقط این چشم های عبدالکریم بود که پنجره ی ارتباطش با دنیای بیرون بود.
🌹جوانی که حالا دیگر کمتر کسی سراغی از او و اوضاع و حال و روزش می گرفت. کمتر کسی به او سر می زد و سراغ از دل آشفته خانواده اش می گرفت. جوانی که داشت تبدیل می شد به پوستی و استخوانی بی حرکت، اما فقط چشم هایش روح داشت. جاذبه داشت. چشم هایی که جای لبخند و صحبت و حرکت را پر کرده بود. چشم هایی غریب که روز به روز بیشتر مواج می شد و بیشتر دلبری می کرد.
💐 روایتی که ممکن است تا کنون نشنیده باشید
🎁 مشروح ماجرا را در الف دزفول بخوانید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/fhnt
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست ویژه الف دزفول
❤️ این امانت فقط ۱۶ سال نزد شما می ماند
✍🏻 گفت وگویی قدیمی با مرحومه “بگم جان لطفی عمرو” مادرشهید «علی یارخسروی»
☀️ با لباس سفید و نورانی به من نزدیک شد. پارچه سفیدی به من داد و گفت:پارچه را پهن کن و این امانت تا۱۶سال دیگر پیش شما میماند و من بعد ازآن این امانت را ازشما میگیرم.من که ازماجرا هیچ خبری نداشتم به او گفتم: این پارچه را چطور نگه دارم که تا۱۶سال دیگرکه سالم بماند. گفت:پارچه را بلند کن بعد ازاینکه پارچه را بلند کردم نوزادی در بغلم بود . . .
🌷علیار بخاطر سن کمی که داشت به او اجازه نمیدادند به جبهه برود. زمانی که با بچه های مسجد لب خندق به اهوازمیرود تا اعزامش کنند شهید جمشید صفویان دست وپایش را میبندد یه کتک خوبی هم به او میزند که برگردد.هنگامی که به دزفول برمی گردد شناسنامه اش را ۲ سال دستکاری میکند که اجازه حضور در جبهه را داشته باشد.
🌹پدرش گفت کجا رفته بودی؟ گفتم: پادگان بدرقعه علی یار، گفت: خوابت را به یاد داری؟گفتم: کدام خواب؟ گفت خواب دوران بارداریت را یادت می آید آن زن به تو گفته بود«۱۶سالگی امانتم را پس میگیرم»پدرعلی یارگفت: تا۱۶سالگی علی یار فقط۲۱روز باقی مانده است…
🎁 مشروح این روایت شگفت را در الف دزفول بخوانید👇🏻
🌐 https://alefdezful.com/u467
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#رمل_های_داغ_رمضان
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان
⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی
8️⃣ قسمت هشتم
قطب نما را گرفتیم با یک کلت و دو کلانش ، راه افتادیم . از سنگر خارج شدیم بعد از استراحت کوتاهی که کرده بودیم کمی سر حال تر بودیم قرار شد اول مقداری آب اگر در سنگرهای خالی عراقی در اطراف بود پیدا کنیم و به بچه ها برسانیم و بعد دنبال نیروی کمکی برویم . چند سنگر در مسیررا که گشتیم آب پیدا نشد . از دور تانک عراقی پیدا بود با احتیاط نزدیک رفتیم دو نفر در سایه ی کنار آن در حالی که پشت شان به ما بود دراز کشیده بودند، دیدمان به جهت گرد و خاک کم بود ، به همین خاطر عراقی یا ایرانی بودن شان برای مان نامعلوم بود تکانی هم نمی خوردند وقتی چند قدمی آنها رسیدیم یکی از آنها بالهجه دزفولی پرسید برارم شما ایرانی هستید؟ واقعا از رمق افتاده و نای حرف زدن در آن گرمای سوزان را نداشتند .
بعد از وارسی تانک متوجه یک بشکه بیست لیتری آب روی برجک آن شدیم ،آب را پایین آوردیم هرچند به دلیل حرارتش به راحتی قابل آشامیدن نبود ،کمک کردیم تا آن چند نفر کمی آب به دست و صورت خود بزنند و بخورند ، مراقب بودیم تا آب هدر نرود و آن را به بچه های خودمان برسانیم .کمی که سرحال آمدند آدرس سنگر را گرفتند قرار شد آنها بشکه آب را برای بچه ها ببرند .
به حرکت ادامه دادیم در فاصله نزدیک از مسیری که می رفتیم سنگر های عراقی بود و صدایی نیز بگوش می رسید ،که دلیل حضور نیروهای عراقی در سنگر بود ، بعد از چند دقیقه تامل قرار شد به سرعت و با احتیاط آنجا را ترک کنیم در حال عبور از قسمت کناری سنگرها بودیم که یک سرباز از سنگر خارج شد فاصله طوری بود که صدای رادیوی آنها به راحتی بگوش می رسید ولی الحمدالله صورتش را برنگرداند و ما را ندید و رد شدیم .
🖇 ادامه دارد
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻باسلام
☀️ #با_شهدای_فتح_المبین
🌹 آرزوی عجیب یک شهید🌹
✍🏻 روایت شهیدسید فخرالدین هاشمی نسب به مناسبت سالروز شهادتش
🔅آرزویی شگفت که در باور ما نمی گنجد.
📚الف دزفول را ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/612
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❇️ به نام خدا
🎁پست ویژه
🌴این مادر شهید دزفولی قرآن را به شعر ترجمه کرده است
🌷🌷 معرفی مادر دو شهید که چندین جلد کتاب به چاپ رسانده است
📚معرفی یکی ازگنجینه های ناشناخته ی دزفول ، زنی عالمه که هنوز هم دست از علم و علم آموزی و البته معلمی برنداشته است
☀️او یک مادر شهید اهل قلم است. یک پژوهشگر ، یک معلم، یک شاعر و البته یک نویسنده.
⭕️ الف دزفول را ببینید 👇
🌐https://alefdezful.com/68
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#رمل_های_داغ_رمضان
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان
⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی
9️⃣ قسمت نهم
ساعت حدود18 بود اما همچنان هوا داغ بود کم کم هوا داشت صاف می شد و الان دیگر فاصله تا چند صد متری را دید داشتیم و این برای مان خطرناک بود باید سریع تر به محلی برای اختفا می رسیدیم تا گرفتار نشویم . واقعا خسته و از رمق افتاده بودیم و به سختی مسیر را ادامه می دادیم ، دو تا ایفا دیدیم با احتیاط به آنها نزدیک شدیم اما چیزی در آنها نبود پنچر شده بودند .
ساعت حدود19 بود و هوا دیگر صاف شده بود خطر در دید دشمن بودن کاملا حس می شد نزدیک ترین محل به ما خاکریزی بود که در حدود 400 متری قرار داشت . به آن سمت راهی شدیم در فاصله حدود 100متری رسیدیم بی آنکه تا قبل آن متوجه حرکتی شده باشیم ، اما آنها ما را دیده و منتظر نزدیک تر شدن مان بودند ، ناگهان به رگبار بسته شدیم و در فاصله حدود 70 متری چند نفر اطراف مان از پشت خاکریز بلند شده بودند و حسابی داد و فریاد می کشیدند ، معلوم بود آنها هم اولین باری است که اسیر می گرفتند ، من گفتم ، اسیر نمی شوم و اسلحه هنوز دستم بود ، تا کمی پشت به خاکریز چرخیدم ، پشت پایم شلیک کردند ، بچه ها گفتند فایده ایی ندارد ، اسلحه را انداختم ، ولی داد و هوار عراقی ها سر من تمامی نداشت و من واقعا متوجه نمی شدم در حالی که چند سرباز عراقی اسلحه بدست جیغ و داد می کشیدند من مات و مبهوت به آقای بلبل کوهی نگاه می کردم با لبخند خاص خودش خیلی خونسرد و آرام گفت ، این حمایل را از سینه ات باز کن بنداز روی زمین . این کار را انجام دادم و دست هایم را بالا بردم . سر و صدا خوابید .
🖇 ادامه دارد
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ این تقاضای یک مادر شهید است . . .
🌹❤️مادر شهیدی که با همه ی مادرهای شهدا، قدری فرق می کند.
😭 او از روزی که پسرش شهید شده است تا کنون ، هر شب ساعت 10 کنار مزار حسینش می رود.
سرما و گرما فرقی ندارد.
1️⃣3️⃣ 🌷از 31 شهریور ماه 1397 تا کنون ، کسی نیست که شب ها از کنار شهیدآباد دزفول رد شده باشد و او را کنار حسینش ندیده باشد.
🌴وقتی می گویم هرشب ، تو فکر نکن شعار می دهم . او شش سال است که شبی را بدون زیارت مزار حسینش سر به بالین نگذاشته است.
✋🏻❤️ و حالا او از ما یک تقاضا دارد. می گوید :
دل من و شهیدم را اذیت نکنید
مادرانه دعایتان می کنم
به خاطر من و حسین شهیدم پای صندوق های رای بیایید
این شما و این شهید حسین ولایتی و این مادری که هُرم داغ فراقش ، ساعتی از شعله کشیدن نایستاده است.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❇️ به نام خدا
📶 انتشار برای اولین بار در فضای مجازی
🎁پست ویژه
🌴آن رؤیای صادقه
✍🏻 روایت هایی از شهید حسن ژاله
🌷🌹❤️ مادرش مي گفت: من مي دانستم كه حسن روزی شهيد خواهد شد. بارها و بارها خودش بهم گفته بود که دوست دارم شهيد شوم و به بروم پیش رفقای شهیدم. خودش مقدمه چینی کرده بود برای شهادتش و آماده ام کرده بود.
❤️حسن مدت ها می شد که به خانه نيامده بود و به شدت نگرانش بودم. دو روز مانده به شهادتش ،توی خواب دیدم که حسن در باغي بزرگ و وسیع و سرسبز ایستاده است. لبخند به لب و با پیراهنی بلند و سفید که نور آن پیراهن وصف نشدنی است. از دیدنش خوشحال شدم و گفتم: . . . .
⭕️ مشروح روایت ها را در الف دزفول ببینید 👇
🌐https://alefdezful.com/iexq
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#رمل_های_داغ_رمضان
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان
⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی
0️⃣1️⃣ قسمت دهم
یکی از عراقی ها که عصبانی شده بود آمد و یقه ام را گرفت و فشار داد . با همان سیم تلفن پلاکم علاوه بر اسیری ، اعدام شدن را هم داشتم تجربه می کردم که وقتی متوجه حالم شد از بالا محکم به زمین پرتم کرد و نفسم در آمد .
در اولین فرصت بعد از لحظاتی پلاک را از گردنم در آوردم و همین که خواستم آن را در جیبم بگذارم یکی از سربازان متوجه شد و برای تفتیش سراغم آمد پلاک را از جیبم در آورد به زمین انداخت و من هم که حدودا چهل کیلو بودم با یک هل کافی بود تا نقش بر زمین شوم . قرار شد ما را به عقب منتقل کنند یکی از بچه ها چفیه داشت دست های مرا با چفیه او ، و دست های آنها را با سیم تلفن پلاک دور گردن شان خیلی محکم بستند . یاد آوری آن صحنه هنوز برایم آزار دهنده است ، ما را سوار بر عقب ایفا کرده و به پشت خط منتقل کردند . و آنجا بیش از هشت سال به انتظار نشستم تا شاید روزی دوباره برگردم . در سال 1369 وقتی از اسارت برگشتم در یک مراسم افطاری قیافه آن برادری را که آن روز ازم پرسید برارم تو ایرانی هستی ! را دیدم او کسی نبود مگر دوست عزیز و گرامی ام ، دکتر رنگچی ...
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc