💢عاقبت به خیری
شیخ حسین انصاریان : به مشهد که مشرف میشدم به دستبوسی آيت الله میلانی میرفتم ؛
یک بار که به مشهد رفته بودم ، خدمت ایشان رسیدم ، این بار نیز ایشان خیلی اکرام کردند و با وجود کسالتی که داشتند از من خواستند که بیشتر در آن جا بمانم . هنگام خداحافظی هم تا دم در خانه مرا بدرقه کردند که خیلی شرمنده شدم .
تکریم و احترام ایشان در حق من برایم سنگین بود ، بدین دلیل دفعه بعد که مشهد رفتم ، بنا نداشتم مزاحم ایشان بشوم ، ولی طبق معمول در نمازشان شرکت کردم .
ایشان بعد از نماز ، عبا را بر سر می انداختند و به سوی حرم می رفتند . من در مسجد گوهرشاد در صف پنجم –ششم نشسته و مشغول ذکر بودم . سرم پایین بود ، ناگهان دیدم ایشان بالای سرم ایستاده اند ، خم شده ، می گویند :« نه ، این بار هم بیا خدمتتان برسیم .» این را گفتند و به راه خود ادامه دادند .
روز بعد با کمال میل به دیدارشان رفتم . پس از گفت و گو فرمود : « در نزد امام رضا (ع) مسافر بیش از حاضر منزل دارد . ما که این جا مقیم هستیم اعتباری زیادی نداریم .
دوست دارم این بار که به حرم می روی به نیت من بروی و پس از زیارت از حضرت بخواهی که محمد هادی مسلمان از دنیا برود ، فقط همین».
#عاقبتبهخیری
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
📍بزرگواری امام صادق عليه السّلام
🟢 نَامَ رَجُلٌ مِنَ اَلْحَاجِّ فِي اَلْمَدِينَةِ فَتَوَهَّمَ أَنَّ هِمْيَانَهُ سُرِقَ.
🔵 يكی از حاجيان در مدينه خوابيده بود وقتی بیدار شد گمان کرد هميان پولش را ربوده بودند.
🟢 فَخَرَجَ فَرَأَی جَعْفَرَ اَلصَّادِقَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مُصَلِّياً وَ لَمْ يَعْرِفْهُ
🔵از جای خود برخاست حضرت صادق مشغول نماز بود او را نشناخته
🟢 فَتَعَلَّقَ بِهِ وَ قَالَ لَهُ أَنْتَ أَخَذْتَ هِمْيَانِي
🔵دامنش را گرفت گفت تو هميان مرا بردهای.
🟢 قَالَ مَا كَانَ فِيهِ قَالَ أَلْفُ دِينَارٍ قَالَ فَحَمَلَهُ إِلَی دَارِهِ وَ وَزَنَ لَهُ أَلْفَ دِينَارٍ
🔵امام فرمود هميان چه داشت؟ گفت هزار دينار.آن مرد را برد بمنزل خود و هزار دينار باو داد
🟢 وَ عَادَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ وَجَدَ هِمْيَانَهُ فَعَادَ إِلَی جَعْفَرٍ مُعْتَذِراً بِالْمَالِ
🔵وقتی پول را گرفت و بمنزل خود برگشت ديد هميانش در خانه است. با عذر خواهی خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيده پول را تقديم كرد
🟢 فَأَبَی قَبُولَهُ وَ قَالَ شَيْءٌ خَرَجَ مِنْ يَدِي لاَ يَعُودُ إِلَيَّ.
🔵امام عليه السّلام از گرفتن خودداری نمود فرمود چيزی كه داديم پس نمیگيريم.
🟢 قَالَ فَسَأَلَ اَلرَّجُلُ عَنْهُ فَقِيلَ هَذَا جَعْفَرٌ اَلصَّادِقُ قَالَ لاَ جَرَمَ هَذَا فَعَالُ مِثْلِهِ .
🔵 پرسید که این مرد کیست؟ گفتند جعفر صادق عليه السلام ، گفت بايد چنين كاری چون او بكند.
#امامصادق علیه السلام
#رحمت
🔰 العِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
🆔 @alelm_almasboob
✅ تکبر زن سیاهپوست !
🟢 عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: اَلْكِبْرُ قَدْ يَكُونُ فِي شِرَارِ اَلنَّاسِ مِنْ كُلِّ جِنْسٍ
🔵تكبر در بدترين مردم است از هر جنسی كه باشند (اگر چه پست و بیمقدار باشند)
🟢 وَ اَلْكِبْرُ رِدَاءُ اَللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رِدَاءَهُ لَمْ يَزِدْهُ اَللَّهُ إِلاَّ سَفَالاً
🔵 كبر و بزرگ منشی لباس مخصوص خدا است، كسی كه با لباس خدای عز و جل منازعه كند، خدا جز پستيش نيفزايد.
🟢 إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَرَّ فِي بَعْضِ طُرُقِ اَلْمَدِينَةِ وَ سَوْدَاءُ تَلْقُطُ اَلسِّرْقِينَ فَقِيلَ لَهَا تَنَحَّيْ عَنْ طَرِيقِ رَسُولِ اَللَّهِ فَقَالَتْ إِنَّ اَلطَّرِيقَ لَمُعْرَضٌ فَهَمَّ بِهَا بَعْضُ اَلْقَوْمِ أَنْ يَتَنَاوَلَهَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دَعُوهَا فَإِنَّهَا جَبَّارَةٌ
🔵رسول خدا صلی اللّٰه عليه و آله از يكی كوچههای مدينه ميگذشت و زن سياهی سرگين بر ميچيد، باو گفتند: از پيش راه پيغمبر بكناری رو: او گفت راه پهن است، يكی از مردم خواست او را بكناری زند [دشنام دهد] پيغمبر صلی اللّٰه عليه و آله فرمود: رهايش كنيد كه او سركش است
⬅️ این روایت در باب تکبر کافی آمده.
#کبروتواضع
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
🔲 آیت الله العظمی سبحانی می گوید کتاب هایی که بر مکاسب شیخ انصاری حاشیه زده بودند، جمع کردم و پیش امام بردم که برای درس استفاده کند. گفت اگر این همه کتاب را بخوانم دیگر نمیتوانم فکر کنم یکی دو کتاب را برداشتند و بقیه را پس دادند.
#تفکر
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
✳️ راه باز کنید؛ مشهدی رمضان آمده است!
🔻 مشهدی رمضان میگوید: دیدم زنی از نوبت خود در صف قصابیِ من طفره میرود؛ تا اینکه جلو آمد و گوشتی خرید ولی بهجای پول، شناسنامهٔ شوهرش را بهعنوان گروئی به من داد و گفت که او کارگر بنا است و در حین کار از دیوار افتاده و در خانه بستری است و یک هفته است که شام نداریم.
🔸 من آدرس او را گرفتم و به خانهٔ او وارد شدم. دیدم روی گلیمی نشسته و
به شوهر مجروحش غذا میخوراند.
اتفاقا قرار بود چند روز بعد با خانوادهام به #مشهد برویم و دویست تومان پول پسانداز کرده بودم. رو کردم به #امامرضا علیه السلام و عرض کردم ای آقا! من یک وقتی دیگر به زیارت شما میآیم و آن وجه را به آن خانواده پرداختم.
🔺 من به خاطر انصراف از سفر مشهد مورد ملامت خانوادهام واقع شدم.
همان شب خواب دیدم وارد مشهد شدم ولی صحن امام پُر است و کسی را اجازهٔ ورود نمیدهند. در این میان دیدم خادم حرم جلو آمد و گفت: ایها الناس! راه دهید، راه دهید، مش رمضان آمده است. دیدم آن حضرت از داخل ضریح با من دست میدهد و میگوید خوش آمدی به خانهٔ ما. اینجا فهمیدم عمل حکیمانهٔ من مقبول افتاده است.
📚 برگرفته از کتاب زندگی با قرآن | ج۲ ص ۹۵
#⃣ #خدمتبهخلق
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
✳ بچههایم بیمۀ امام رضا (ع) هستند
🔻 گفتم: «حاجخانم شما چیکار کردین که بچههاتون اینقدر خوب و باخدا شدن؟»
با سرش به سقف اتاق اشاره کرد.
– خواست خدا بوده.
وقتی چشمان منتظرم را دید، ادامه داد.
– من فقط حواسم به حلال و حروم سفره بود. حواسم بود با کی #رفیق میشن و کجاها میرن. جایی که گناه میشد، جای من و بچههام نبود، اما اصلش اینه که بچههای من بیمۀ #امامرضا (ع) هستن. یادش بخیر. هر طوری بود، سالی یک بار رو میرفتیم زیارت آقا.
📚 از کتاب آخرین فرصت شهید علی کسایی به روایت همسر شهید ص ۱۴۱
#⃣ #تربیتی #خاطراتشهدا
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
🛡 آمادگی مرگ
🔻علاّمه محمدتقی جعفری در مورد استادش، عارف بزرگ شیخ مرتضی طالقانی، می گوید: «در حوزه نجف حدود یک سال و نیم از محضر وی استفاده کردم. دو روز به مسافرت ابدی اش مانده بود. مثل هر روز به محضرش شتافتم. فرمود: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمده ام که درس بفرمایید. فرمود: آقاجان! درس تمام شد، برخیز و برو. چون دو روز به ماه محرم مانده بود، عرض کردم: آقا! هنوز دو روز به محرم مانده است. فرمود: آقاجان به شما می گویم درس تمام شد، من مسافرم. «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده.» این جمله را به پایان رساند و بعد کلمه «لا اله الاّ اللّه» را تکرار کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد.
در این هنگام متوجّه شدم شیخ از سفر ابدی خویش خبر می دهد. و این در حالی بود که هیچ گونه نشانی از کسالت و ناخوشی نداشت.
عرض کردم: آقا! حالا یک چیزی بفرمایید تا مرخص شوم. فرمود: آقا! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
فردای آن روز در مدرسه صدر اصفهانی بودم. خبر آمد که شیخ مرتضی طالقانی به ابدیت پیوست
🔻منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در شب ۲۷ ماه مبارک؛اين دعا را مكرر مى خواند از اول شب تا به آخر شب میخواندند.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ
🔻یک بار شیخ مرتضی زاهد وقتی شب از مسجد به منزل بر می گردد و رساله را می بیند، متوجه می شود که مساله شرعی را اشتباه به مردم گفته است.
شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه ی کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت، می زند و می گوید:
آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است.
یکی از اهالی می گوید:
حاج آقا، حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید. شیخ مرتضی می گوید:
عزیزم، شما عجله ندارید. شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم!
#معاد
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
🔹بِالْإِخْلاَصِ يَكُونُ اَلْخَلاَصُ
🔶رهايى و نجات در اخلاص است
#اخلاص
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
💢 نشانه های اخلاص
1⃣ تکیه اش به مردم نیست؛ أَوَّلُ اَلْإِخْلاَصِ اَلْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي اَلنَّاسِ.
🔵 این اولین نشانه اخلاص است؛ چشم داشتی به دست مردم ندارد.
2⃣مدح و ذم برای او مهم نیست، إِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ مَا بَلَغَ عَبْدٌ حَقِيقَةَ اَلْإِخْلاَصِ - حَتَّی لاَ يُحِبَّ أَنْ يُحْمَدَ عَلَی شَيْءٍ مِنْ عَمَلِ اَللَّهِ .
🔵هر چيز حقّی،باطن و حقيقتی دارد،هرگز بندهای به باطن و حقيقت اخلاص نمیرسد مگر آنكه دوست نداشته باشد در برابر عملی كه برای خدا انجام داده او را ستايش كنند»
#اخلاص
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
💢 اثر یک کظم غیظ
حاج آقا قرائتی: من نشسته بودم یکدفعه به دلم برات شد پاشم برم همدان. نمیدونم حالا چطور به فکر همدان افتادم. مقدمات رو جور کردیم و سریع رفتیم همدان منزل مرحوم آیت الله موسوی که امام جمعه همدان بود.
غروب بود یه پیرمردی اومد گفت: آقای قرائتی من سالهاست توی تلویزیون شما رو میبینم امشب مهمون ما باش.
گفتم: خیلی ممنون.
گفت: نه ممنون چیه؟ باید بیای! من پدر دو شهیدم میگم بیا، پس بیا.
گفتم: آقا من همراه دارم خونه ی امام جمعه ام. امام جمعه هم همراه داره. باید با اجازه ایشون بیام.
گفت:امام جمعه هم بیاد همراهاش هم بیان.
یه جوری ایشون با ما صحبت کرد که به هر حال ما رو قلاب کرد از این ور همدان ما رو برد اون ور همدان. یه خونه ی خیلی کوچیک داشت و دو اتاق داشت و نشستیم و از دو تا پسر شهیدش خاطره نقل کرد و ما نشسته بودیم گوش میدادیم. همین طور که گوش میدادیم یه پیرمرد ریش سفید اومد توی اتاق. ما رو بغل کرد و روبوسی کرد و بغل من و امام جمعه نشست.
گفت: آقا میخوام یه خاطره نقل کنم.
گفتم:خب بگو.
گفت: من بچه هایم همه دخترند یه پسر بیشتر ندارم. این پسر من معلم بود یه تهریشی هم داشت. توی بسیج مسجد و سر بحث کوپن و این حرف ها یه کسی یه جسارتی به این پسر معلمم میکنه و یه آبدهنی هم پرت میکنه به صورتش. بچه های بسیج میخوان بزننش که این میگه: والکاظمین الغیظ. الان جوونا جبهه میرن حالا ایشون یه فحش داد یه آبدهنی هم پرت کرد منم الان این دستمال رو برمیدارم پاک میکنم، تموم شد و رفت. اون طرف شوک شود و هر چی اینا(بسیجیا) میخوان بزننش میگه: والکاظمین الغیظ.
این معلمی که ته ریشی داشت و بهش آب دهن پرتاب کردند و خودشو نگه داشت نفسش رو کنترل کرد رفت جبهه و بعدشم شهید شد. اون بنده خدایی که آب دهن پرتاب کرده بود ناراحت شد گفت: عجب من توی صورت کسی تف انداختم که رفت جبهه و شهید شد. اومد پهلوی پدرش عذرخواهی که آقا من یه غلطی کردم پسر تو هم عکسالعمل نشان نداد ولی خواهش میکنم حالا که شهید شده فهمیدم از اولیای خدا بوده منو حلال کن. منم حلاش کردم. الحمدالله چه پسری داشتم هی داشت میگفت الحمدالله الحمدالله تا اینکه یه دفعه این پیرمرد نفسش بند اوند و همونجا مرد.
من و بقیه شوکه شدیم.
چطور شد من از تهران اومدم همدان؟ این خونه کی بود؟ این پدر دو شهید چیکار داشت؟ اومد ما رو قلاب کرد برد اون ور همدان؟ سومیه پیرمرده کی بود که دوید حرفا رو قیچی کرد حرفای خودشو زد؟
اصلا ما موندیم و تا صبح من نمیتونستم بخوابم! فکر میکردم اگه کسی به صورت من آبدهن پرتاب کنه من میگم والکاظمین الغیظ؟ یا نه فقط تفسیرشو مینویسم!
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و اینو اومدم توی تلویزیون گفتم. این قصه شاید مال بالای بیست سال باشه.
من اینو توی تلویزیون گفتم یه پیرمردی اومد فرداش گفت:
این معلم همدانی که آب دهن بهش پرتاب کردن گفت و الکاظمین الغیظ چقدر من براش گریه کردم. این جوان ها رو امام خمینی باهاشون چیکار کرد جنگ باهاشون چیکار کرد؟ اینا کجا بودن؟ چه دانشکده ای راه افتاده توی ایران؟ چه فارق التحصیل هایی داره؟ اینا به کجا رسیدن؟ کدوم یکی از فارق التحصیل های حوزه و دانشگاه حاضرن بهشون جسارت بکنن و اینا بگن و الکاظمین الغیظ؟
من هیچ کاری نکردم هشتاد سالمه دستم خالیه میخوام بمیرم ولی این جوون ها تا کجا رفتن و ما عقب موندیم و من میخوام تمام اموال رو وقف کنم. حالا منم رئیس سواد آموزی بودم.
گفتم: شما خمس دادی؟
گفت: نه
گفتم:خمس یعنی بیست درصد.شما بیست درصد مالتو بده به مرجع همه ی مالتم حلاله میری بهشت اما اگه ندی همه مالتم وقف کنی میری جهنم.
گفت:شما نمیگیری؟
گفتم: نه شما بیست درصد مالتو بده به هرکی که مقلدش هستی بعد اگه میخوای بیا وقف کن اگرم هم که نمیخوای نکن وقف مستحبه ولی خمس واجبه.
گفت: من وضعم خوبه ها باغ دارم طلا دارم ماشین دارم.
گفتم:هر چی میخوای داشته باش.
وقتی رفت دوستان ما توی نهضت گفتن آقای قرائتی آخه مشتری به این خوبی! شکار میکردی دیگه !
گفتم:من شکارچی نیستم.من اینو نیاوردم اون والکاظمین الغیظ آورده. اخلاص اون معلم و اون شهید اینو ورداشته آورده. بنده هر چقدر هم صحبت کنم این پانمیشه بیاد. اونی که تحت تاثیرشه اون معلم با فضیلته.
یه بار دیگه دیدیم باز برگشت.
گفت: حالا من میخوام هم خمس بدم هم وقف کنم.
گفتم:اول خمس بده.
خمسش مبلغ سنگینی بود.
گفتم:من حساب کردن بلد نیستم. نه مجتهدم نه نماینده مراجع.برو برات حساب کنن.
رفت خونه ی یکی از مراجعو خمسش رو داد و دوباره برگشت.
گفت:حالا وقف کن.
گفتم:حالا مالت پاک شده میگیرم.
❌ ادامه در پست بعد.
#اخلاص
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob
❌ادامه پست قبل :
اون آقای مرجع که خمس رو گرفته بود، یه پولی به من داد. چون من واسطه بودم!
من برگردوندم گفتم: من وضعم خوبه یعنی فقیر نیستم.
گفت: پهلوت باشه یه جایی خرج کن.
گفتم: باشه.
یه بنده خدایی میخواست بره یکی از کشورای خارج که برزیل بود ظاهرا. یه هشت نُه ماه اونجا بود و ضمنا آدم دانشمندی هم بود. میگفت: به اساتید دانشگاه بگید من اسلام شناسم هر سوالی دارید راجع به اسلام بپرسید من جواب میدم.زمان جنگ هم نیم کیلو طلا برای جبهه کمک جمع کرد و سی چهل نفر مسیحی ها رو به اسلام دعوت کرد. ما این پول رو دادیم برای هواپیمای این بنده خدا. وقتی این بنده خدا این خاطره رو نقل کرد گفت: در یکی از این جلسات یکی از استاد دانشگاه ها اومد چند جلسه از ما سوالاتی در مورد اسلام داشت ما جواب دادیم.دور سوم چهارم مذاکرات بود تقریبا که این استاد نیومد.
گفتیم: چرا این استاد نیومد؟
گفتن: بیمار شده رفته بیمارستان.
رفتیم بیمارستان سر تختش و پاشد نشست و ادامه مذاکرات. همونجا گفت حالا اسلام رو قبول دارم. چطور مسلمان بشم؟
گفتم: بگو اشهد ان لا الله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله مسلمون میشی. دروازه اسلام اینه.
مسلمون شد و اونم استاد دانشگاه توی تخت خواب بیمارستان برزیل مرد.
من گفتم: خدایا چه میکنی تو؟ یک آب دهن به ریش یک معلم میفته.معلم برای خدا میگه و الکاظمین الغیظ.خودشو نگه میداره.به سر من میندازی از تهران برم همدان.به سر اون پدر دو شهید میندازی که منو از این محله قلاب کنه ببره اون محله.به سر پدر اون معلم شهید میندازی که بدو اگه یواش میومد میمرد.دوید و حرفا رو قیچی کرد و گفت.من تحت تاثیر قرار گرفتم توی تلویزیون گفتم.این پیرمرد آمد خمسشو داد و اموالشو وقف نهضت کرد.بعد از این اموال بخشی از این پول هواپیمای کسی شد که استاد دانشگاه توی کشور برزیل مسلمان شد.
#اخلاص
🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج)
@alelm_almasboob