eitaa logo
العلم المصبوب (عج)
998 دنبال‌کننده
124 عکس
145 ویدیو
13 فایل
📖 این سخن بزرگان است که اگر دلتنگ امام زمان شدید #قرآن بخوانید. به حکم حدیث ثقلین امام زمان از قرآن جدا نیست. لذا راه رسیدن به #امام‌زمان، #قرآن است. اینجا پاتوقی است برای دم زدن از گوهر درخشان #قرآن تا اندکی از حرارت دلتنگیها بکاهیم! @alip245
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ اشعث بن قیس کندی ☑️ نام اصلی‌اش معدیکرب بن قیس بن معدیکرب بود، به دلیل مو‌های آشفته‌اش ملقب به «اشعث» شد ↩️ اشعث در سال ۵۹۹ میلادی در حضرموت یمن به دنیا آمد و از خانواده‌ای سلطنتی از قبیله کندة بود که بر بخش‌هایی از یمن و جنوب شبه‌جزیره عربی حکومت می‌کردند. جدش معدیکرب و پدرش قیس از رهبران کندة بودند، اما قبیله پس از مرگ امرؤالقیس بن حجر، اشعث را به‌عنوان پادشاه نپذیرفت. پیش از اسلام، اشعث به شجاعتش شهرت داشت، اما در یکی از جنگ‌های جاهلی علیه بنی‌حارث اسیر شد و قبیله‌اش مجبور شد برای آزادی او فدیه هنگفتی بپردازد.(برخی هم گفتن:ر زمان پیامبر قبیله کند یه پادشاه داشت . قرار بود بعد از پدر پسر پادشاه شود. همینکه قرار بود پدر پادشاه بشه قبیله مسلمان شدند رفتند نزد پیامبر و مسلمان شدن و براشون یه رئیس انتخاب کرد. سر این شاهزاده بی کلاه موند .) ☑️ بعدی که پیامبر از دنیا‌ رفت اونایی که خلافت را به دست گرفتند نیاز به پول داشتند . افرادی را به قبایل اطراف می فرستادند که خمس و زکات جمع کنند . زیاد بن لبید رو فرستاد سمت یمن. به سمت قبیله کنده و ربیعه که کنار هم بودند ☑️ زیاد بن لبید رفت پول جمع کنه از یه شتر خوشش اومد گفت این اموال بیت المال . ☑️ صاحب شتر حالا ارث باباش بود و شتر رو دوستش داشت . اومد گفت دو تا شتر میدم پول بیشتر میدم ...دست از این شتر بردار. ☑️ زیاد قبول نکرد .. اشعث خبر دار شد و اومد همین جملات رو گفت باز هم زیاد قبول نکرد. ☑️ شاهزاده گفت شتر رو بردارید ببرید تو قبیله و به نوعی اعلان جنگ کرد. مسلح شدند .. جنگ شد . قبیله ربیعه هم متحد شد با اینا... اول هم اشعث قبول نمی کرد گفت به شرطی که به من بگید ملک ... خلاصه قبول کردند و جنگیدند و البته قبیله کند شکست خورد. ☑️ به زیاد میگه من رو اگر نکشی با خلیفه کار دارم ☑️ اینا رو بردن پیش ابوبکر . به ابوبکر میگه اگر گردن من رو زدی که حق داری اما اگر نزنی ۲۰ هزار شمشیر زن آماده داری ☑️ نیاز به سرباز هم داشتند ... یمنی نترس ☑️ با خواهر خلیفه اول هم ازدواج کرد، با ۲۰ هزار تا برای فتوحات این طرف و اون طرف میرفتند. ☑️ در زمان‌خلیفه دوم دیگه دورتر میرفتند ‌ ایران رو هم فتح کردن . ☑️ سال ۱۷ قمری عمر نامه نوشت که حجاز نیاید نزدیک ایران یه شهر نظامی بسازید.. (۵۰۰ در ۵۰۰ محیط اصلی شهر بازار و مسجد و دارالاماره) و خونه های ۳۰ متری (که اول چادر بود... بعد اجازه دیوار داد .. ۳۰ متر با سه اتاق) ☑️ یه طرف رو داده بودند به کنده و ربیعه . اشعث شد شاهزاده شد رئیس این دو قبیله ☑️ در زمان عثمان حاکم آذربایجان شد .. ☑️ حضرت وقتی اومد او رو عزل کرد هم از آذربایجان هم از ریاست قبیله. ☑️ تعلق به قدرت ! اشعث بن قیس کندی . حکمیت را تحمیل کرد پسرش در کوفه و کربلا جنایت کرد. دخترش جعده قاتل امام حسن شد 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
✴️ عبیدالله بن عباس 💠 کسی که با خیانتش به امام حسن مجتبی علیه السلام زمینه ساز صلح امام شد . ↩️ برادری دارد عبدالله ابن عباس که به ابن عباس مشهور است که عالم است و شاگرد امیرالمومنین بوده ! 💠 عبیدالله نظامی است. 💠امام حسن (سلام الله علیه) وقتی او را به عنوان فرمانده لشگر انتخاب کرد بهتر از او نمیشد! 💠 چند ویژگی داشت: 🟠 اولا پسرعموی پدر او و هم قبیله بود. 🟠 ثانیا: توان رزمی او ۸۰۰۰ نفر بود. قدیم‌هامانند الآن نبود که فرمانده‌ی یک لشکر شهید می‌شود بعد یکی دیگر را رئیس فرمانده‌ی لشکر بگذارند. هر آدمی توانایی جمع کردن یک عدّه را داشت. حر استعداد هزار نفری دارد، شمر استعداد 4 هزار نفری دارد، ابراهیم پسر مالک اشتر استعداد 7500 نفری دارد، عبیدالله بن عبّاس استعداد 8 هزار نفر را دارد. یعنی معلوم می‌شود استعداد فرماندهی عبیدالله بن عبّاس از عمر سعد 4 هزار نفری 2 برابر بیشتر است. عبیدالله بن عبّاس 8 هزار نفر نیرو داشت. خوب برای هرکسی کار می‌‌کرد باید هزینه‌ی این لشکر را تأمین می‌کردند. کسی که 8 هزار نفر توانایی فرماندهی دارد می‌تواند فرمانده‌ی سپاه شود چون خود او اگر یک جا برود 8 هزار آدم دارد اگر بقیّه هم نیایند. کم که نیست! 8 هزار نفر زیاد است دیگر. الآن 10 گردان می‌شود. 🟠 ثالثا: از معاویه و سپاه معاویه زخم خورده بود : پسر او را در این غارت‌ها فرمانده‌ی سپاه معاویه جلوی همسر او سر بریده بود. یعنی وقتی بُسر بن ارطاة به یمن حمله کردند از طرف آمده بودند در خانه گفته بودند: عبیدالله کجا است؟ گفتند نیست. 2 تا بچّه‌ی 10 یا 12 ساله را خوابانده بودند و جلوی چشم مادر سر بریده بودند. این مادر دیوانه شد. یعنی عبیدالله دو پسر او را سر بریدند و همسر او دیوانه شد. این آدم اگر هم کینه داشت نباید با معاویه می‌بست. اگر کینه هم داشت! 💠 چه چیز باعث این خیانت شد ؟ یک تعلق !! تعلق به یک صفت خوب ! دوست داشت به سخاوت معروف شود: ♻️ با برادر خود سر یک زمین ارثی اختلاف داشت، یک کسی را پیدا کردند که در بیابان ببرند و زمین را متر کنند. متر کردن آن زمان خیلی سخت بود چون دستگاه که نبود، می‌خواستند متر کنند خیلی فلاکت می‌کشیدند تا زمین را متر کنند. خلاصه‌ عثمان‌بن حنیف را بردند، متخصّص نقشه برداری بود، تیر می‌انداختند و چه کار می‌کردند، بالاخره می‌خواست نقشه‌ی زمین را در بیاورد. عبدالله ‌بن عبّاس تلاش می‌کرد که این نخ را کمی آن طرف‌تر ببرد که جای او کوچک نشود. عبیدالله ‌بن عبّاس سخی بود. می‌گفت به سمت من بده.عبیدالله می‌گفت: بیا این طرف. آخر هم خسته شد گفت: همه‌‌ی آن برای عبدالله ما رفتیم! ولی این را می‌داد که بگویند عبیدالله ارث خود را بخشید؛ آوازه‌ی او می‌پیچد دیگر، خیلی لذّت‌بخش است. لئیمان از طعام لذّت برند و کریمان از اطعام. اگر کرامت شهوت شود خیلی خطرناک است، ادا در می‌آورد. ☑️ من سال‌ها گشتم ببینم که این چه شد که خود را فروخت؟ به چه چیزی فروخت؟ دو پسر و یک همسر دیوانه! چطور می‌شود آدم خود را به معاویه بفروشد؟! ☑️ تا این‌که در انساب الاشراف بلاذری پیدا کردم. بلاذری در انساب الاشراف خود می‌گوید که این عبیدالله، خیلی مایل بود که او را به سخاوت بشناسند. اصلاً دوست داشت. ☑️ یعنی یک چنین آدمی بود. ی اصلاً او را می‌شناختند، هر کجا برود خرج می‌کند. آدمی که همین‌طوری پول می‌دهد در خانه‌ی خود را باز کند فقرا به در خانه‌ی او می‌ریزند. باید سر جای خود بحث شود. ☑️ عبیدالله بن عبّاس اگر می‌خواست یک سفری برود، خلاصه می‌آمدند جلو و از دور خوش آمدید می‌گفتند و آقا هم 50 شتر به این روستا می‌داد، 10 شتر به این روستا می‌داد، 5 سکّه به این می‌داد. 🔴 میگویند : یک میلیون درهم از معاویه پول گرفت. یعنی ۱۰۰ هزار دینار . ↩️زمان امیر المؤمنین قاضی شهر خانه خرید 80 دینار. 80 دانه دینار، 80 سکّه طلا! آن زمان‌ها چون پول دست کسی نبود تورّم نبود، لذا قیمت‌ها پایین بود. شریح 80 دینار خانه خرید، امیر المؤمنین گفت: تو از خدا نمی‌ترسی! نمی‌خواهی بمیری که چنین خانه‌ی سلطنتی را خریدی! چقدر؟ 80 دینار! 📣 تاریخ مینویسد عبیدالله بن عباس هنوز به شام نرسیده است یک میلیون درهم تمام شد! ☑️آن کسی که با او دارد می‌رود، می‌گوید: از کوفه که راه افتاد به شام نرسیده یک میلیون درهم یعنی این 100 هزار دینار تمام شد. به او گفتند: فلان فلان شده، تو خود را فروخته‌ای این ننگ ابدی است! گفتند اصلاً من این پول را گرفتم که هر جا می‌روم از شهرهای مختلف بیایند جلوی در شهر به استقبال من بیایند، من هم ببخشم. بگویند عبیدالله آمده است! پول می‌خواهم چه کار کنم. تعلّق ولو مثبت، ولو مستحب مانند سخاوت اگر در مسیر اطاعت نباشد عبیدالله بن عبّاس را راضی می‌کند که خود را بفروشد. واقعاً عجیب است! 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
🧼 رجل صابونی !! شیخ محمود عراقی در کتاب دارالسلام خود (حکایت ۱۶ ص ۴۴۶) داستان شخصی صابون‌فروش را نقل کرده است: که مردی صابون فروش بسیار اشتیاق زیارت حضرت ولیّ عصر(عج) را داشت و در فرج حضرت بی‌صبر و قرار بود، همیشه گریان و لقای آن حضرت را مشتاق بود. روزی یکی از ابدال حضرت به نزد او رسیده گفت: بیا برویم خدمت حضرت! مرد صابون فروش با کمال اشتیاق حرکت نموده سر از پا نشناخت. او را مقداری راه برد، سپس به دریا رسیدند، از دریا او را عبور می‌داد، در بین دریا که قدم روی آب می‌گذاشت و می‌رفت باران سختی در گرفت. مرد صابونی یادش آمد که صابون‌‌هائی را که پخته است و روی بام خانۀ خود پهن نموده هم‌‌اکنون همه آنها لِه شده و آب می‌شود و از ناودان پائین می‌ریزد! به مجرّد این خیال پایش در آب فرو رفت و نزدیک بود غرق گردد! آن شخص مصاحب فرمود: توجه به خدا داشته باش و از حضرت استمداد کن و فکر صابون را از کلّه‌ات بیرون ببر! همین‌که متوجّه خدا شد دوباره روی آب قرار گرفت و مشغول حرکت شدند تا آنکه از دریا عبور نموده خدمت حضرت رسیدند. همین‌که آن مصاحب که از ابدال بود خواست رخصت دخول و تشرّف برای رفیق خود بگیرد حضرت فرمودند: رُدّوه فإنه رجلٌ صابونیٌّ! برگردانید او را؛ همانا او مرد صابونی است! 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
🛡دعای سیدالشهدا برای ابوثمامه ابو ثُمامه ، خطاب به امام گفت : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، نَفسي لَكَ الفِداءُ ! إنّي أرى‌ هؤُلاءِ قَدِ اقتَرَبوا مِنكَ ، ولا وَاللَّهِ ، لا تُقتَلُ حَتّى‌ اُقتَلَ دونَكَ إن شاءَ اللَّهُ ، واُحِبُّ أن ألقى‌ رَبّي وقَد صَلَّيتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي دَنا وَقتُها . اى ابا عبد اللَّه! جانم فداى تو باد ! من مى‌بينم كه اينان ، به تو نزديك شده‌اند . نه . به خدا سوگند ، تو كشته نمى‌شوى تا اين كه من - به يارى خدا -، پيشِ روى تو كشته شوم و دوست دارم وقتى كه پروردگارم را ملاقات مى‌كنم ، اين نمازى را كه وقتش رسيده ، خوانده باشم . امام حسين عليه السلام ، با شنيدن سخن ابو ثُمامه ، سرش را بلند كرد و فرمود : ذَكَرتَ الصَّلاةَ ، جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ! نَعَم ، هذا أوَّلُ وَقتِها . نماز را يادآورى كردى. خداوند ، تو را از نمازگزارانِ اهل ذكر ، قرار دهد! آرى . اين ، اوّلِ وقت نماز است . سپس فرمود : سَلوهُم أن يَكُفُّوا عَنّا حَتّى‌ نُصَلِّيَ . از آنها بخواهيد كه از ما دست بدارند، تا نماز بگزاريم . حُصَين بن نُمَير ، به امام جسارت كرد و گفت : نماز شما ، پذيرفته نمى‌شود 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
هدایت شده از KHAMENEI.IR
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 رهبر انقلاب، امشب: آقای کریمی! «ای ایران» بخوان... 📝 رهبر انقلاب امشب، خطاب به آقای محمود کریمی فرمودند: اگر خسته نمی‌شوی «ای ایران» بخوان! 👈 لحظاتی از نوای «ای ایران خدایی» حاج محمود کریمی در مراسم عزادارای شب عاشورا با حضور رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی(ره) 💻 Farsi.Khamenei.ir
راستش را بخواهید من از آن دسته آدمهایی بودم که می‌گفتم: (( شیعه مهمتر از ایران است! وطن و ایران یک اعتبار محض است و ارزشی ندارد !)) اما حالا ، بعد از این جنگ ۱۲ روزه ... من قلبم برای ایران میتپد، برای ایران اشک میریزم ، درست مثل "آقا" وقتی که با شنیدن "در روح و جان من میمانی ای وطن" بغضش ترکید... 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
منم همینطور آقای حاج محمود ... منم همینطور!
🔶 عطایا ⬅️ جنگ های صدر اسلام که اتّفاق افتاد، ثروت هنگفتی سراغ مسلمین آمد. وضع عوض شد نکته ای که بود این ثروت به صورت مساوی بین همه تقسیم نمیشد! شهروند درجه اول و دوم درست کردند. ⬅️ عرب‌های اصیل به تعبیر خودشان از همه بیشتر میگرفتند. ته مانده ا‌ی هم اگر باقی می ماند به بقیه می‌دادند. ⬅️ اگر شما به یک عدّه‌ی قلیلی یارانه بدهید، خیلی زیاد می‌شود. مثلا شما همین پول یارانه‌ی 300 هزار تومانی را که مثلا دارد به ۸۰ میلیون پرداخت میشود اگر به ۸۰۰ هزار نفر پرداخت کنی چقدر میشود ؟ صد برابر می‌شود. می شود ماهی سی میلیون ، همینطور مفت به حساب برخی ریخته میشد. حالا شما فکر کن این رقم برود بالاتر ! مثلا به ۸۰ هزار نفر ماهی ۳۰۰ میلیون تومان بدهند ! چقدر زندگی تغییر میکند؟ چه شکاف طبقاتی ایجاد می شود؟ ⬅️ امتیاز بندی کردند: اعراب بیشتر، اعراب حجازی بیشتر، قریش بیشتر، شرکت کننده های در جنگ بدر بیشتر .. ببین چه دلچسب میشه زندگی با ۳۰۰ میلیون ماهیانه. ⬅️ این مردم حواسشون نبود این پولی که دارند می‌گیرند پول شرک و کفر آن‌ها است. این پول مفت بعد ها زمینه ساز بسیاری از مشکلات در جامعه شد! ⬅️ یه تعداد از این میلیاردهای بادآورده بعدها در کوفه مستقر شدند! لذا وقتی عبیدالله روی منبر کوفه رفت گفت: ببینم چه کسی با مسلم بیعت کرده است؟ گفت: ایها النّاس اگر کسی از شما با او پیمان ببندد اوّلین چیزی که از او قطع می‌کنم عطای او است، یعنی همین یارانه‌ی ۳۰۰ میلیونی میلیونی. ↩️ بعد کاری که کرد : عریف ها را جمع کرد( عریف مثل فرمانده گردان الان بود. توسط حکومت انتخاب میشد . پول نیروهاش که حدود ۳۰۰ / ۴۰۰ نفر بود را به او میدادند. به نوعی رابط حکومت با مردم بود) ⬅️ عریف ها رو جمع کرد از در پشتی آوردشون . گفت . برید یه کاری کنید کسی از شما نباشه تو یاران مسلم . وگرنه عطایا قطع . ⬅️ در تاریخ هم بود که اگر میفهمیدن عریفی زیرآبی رفته . زناشو می بردن تو بازار بعنوان کنیز می فروختن . تهدید کرد این کار رو میکنم . ⬅️ عریف ها رفتن و سراغ زن ها . برید مرداتون رو برگردونید . و این از ترس لشگر ۱۳۰ هزار نفری شام که مثلا داره میاد . ترس از جان . ترس از زن . ترس از قطع مال . مجموع این تعلقات اینها رو زمین زد . ⬅️ شما سه سال، چهار سال زندگی کردی، رفتی مثلاً یخچال خریدی، ماشین لوکس خریدی، شتر سه ستاره خریدی، مثلاً نمی‌دانم گاو فلان خریدی، خرج داری، داری برای این‌ها قسط می‌دهی. ویلا رفتی خریدی، ↩️ مسعودی می‌گوید: من رفتم خانه‌ی زبیر را دیدم، ده کاروان با شترهای خود در آن‌جا جا می‌شوند. الآن یک کاروانسرای پنج ستاره شده است. کسی که با این زندگی عادت کرده ، شغلی هم که نداری! لذا تهدید عبیدالله نشست! گفت : اگر ببینم در یکی از خاندان هزار نفری تان یک نفر مخالف حکومت باشد، یارانه‌ی همه‌ی هزار نفر را قطع می‌کنم. ⬅️ این شد که عمه‌آمد، خاله‌آمد، خواهرآمد ‌گفت: خود را به کشتن می دهید و ما را از نان خوردن می‌اندازید! هیچ کسی به آن‌ها نگفته بود: بسم الله الرّحمن الرّحیم ماهی چقدر می‌گیرید پسر پیغمبر را بکشید؟ خیلی از این‌ها حتّی طرفدار اهل بیت هم بودند. اما تعلقات به دنیا سر بزنگاه آن ها را زمین زد. ❎ لذا فرمایش معروفی است در یکی از خطبه های اباعبدالله الحسین که خطاب به لشگر دشمن فرمود : إنخَزَلَت‏ عَطَيّاتُكُم‏ مِنَ‏ الحَرامِ»‏ ❎ ابن سعد هم در طبقات خود می‌گوید امام حسین اشخاصی را مخاطب قرار داد فرمود: بابا! فلانی! فلانی! تو! مگر به من نامه ننوشتید چرا جلوی من ایستاده‌اید؟ گفتند: «خِفنَا طَرحَ العَطَاء» اگر نیاییم عطا را از ما قطع می‌کنند. 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
🔴 خانه ای در مرکز شهر !! ⬅️ شهر کوفه که بنا شد با یک پول هنگفتی بنا شد. خلیفه دوم اولا دستور میدهد یک کسی را (در بعضی از نقل‌ها عثمان بن حنیف) آوردند. یک محوطه مربعی شکل در مرکز آن ( پانصد متر در پانصد متر) مشخص کنند و در این مرکز دار الحکومه و مسجد کوفه و بازارها بنا شود که خب طبیعتا میشود بهترین جای شهر! ↩️ سپس دور آن را خندق کندند که دیگر هیچ وقت نشود آن را توسعه داد. ⬅️ خوب این مربّع چهار جهت دارد. هر جهت دو قبیله را ساکن کردند و دستور داد فعلاً چادر بزنید، یعنی اجازه ساخت خانه نداد! ⬅️ نوشتند بعد از یک مدتی یک صاعقه ای زد، 80 نفر سوختند و چند چادر سوخت . ⬅️ سعد بن ابی وقاص نامه زد که اینطور که نمی‌شود، چادر امنیت ندارد! ⬅️ خلیفه اجازه داد که ساختمان بسازند. اما به چند شرط. 1️⃣نباید سقف داشته باشد، سقف سبک بزنید که بشود آن را جا به جا کرد. 2️⃣بیش از سه اتاق نباید داشته باشد، 3️⃣دو طبقه هم نباشد. (یعنی باید خانه‌ها کوچک باشد. خوب این خانه‌ها ساخته شد) ↩️ چون بازار و مسجد و دارالحکومه مرکز شهر است کسی بخواهد دائم بیاید مرکز شهر سر بزند، خوب نمی‌رود جای دور خانه بگیرد که. لذا مدام تراکم‌ها بیشتر می‌شود. بعد هر چه کوفه رشد می‌کرد، بالاخره جمعیت‌ها آمدند، کار و کاسبی بود، وضع مردم در آن‌جا خوب بود، پول زیاد وارد آن شده بود. سالانه عطایای فراوانی، مالیات سنگینی، پولی که از اهل ذمّه می‌آمد. ☑️ مدام جمعیت بیشتری می‌آمدند، موالی به آنجا می‌رفتند آن‌جا کار بکنند. جمعیت هم که اضافه میشد در همین خانه ها که حالا از قبیله شون بود ساکن میشد. مدام خانه‌ها به مرور تنگ‌تر و کوچکتر تراکم جمعیت بالا رفت، ☑️ آن‌ها که خیلی بدبین هستند می‌گویند کوفه دوران سیّد الشّهداء بیش از 120 هزار نفر جمعیت داشت، استادی میفرمود معتقد هستم حدّاقل جمعیت کوفه پانصد هزار نفر بوده. چون جمعیت‌های صد هزاری جمع می‌شد. ☑️ یعنی حجم مسجد کوفه روزی که ساخته شد برای 40 هزار نفر بود، چون این‌ها را وقتی فراخوان می‌زدند، باید یک جا جمع می‌شدند و زمان زیاد بن أبیه یعنی زمان امام حسن (سلام الله علیه) مسجد کوفه صد هزار نفری شد و کوفه لشکری قریب به 130 هزار نفر داشت. وقتی یک شهری لشکر 130 هزار نفری دارد، این‌ها زن و فرزند دارند، یک عدّه هم کاسب هستند حدّاقل پانصد هزار نفر جمعیت کوفه بوده است. ❎ خوب حالا شما این شرایط را داشته باشید در این شرایطی که همه‌ی خانه‌ها کوچک است، ✅ نوشتند یک خانه به سعد بن ابی وقاص در آن مرکز دادند. 2500 متر (قریب به این عدد)، دو طبقه! سعد هم این خانه را به پسر ملعون خود عمر سعد داد. 💠 همه‌ی این‌ها را برای این یک جمله گفتم، چون وقتی خود من به این یک جمله در تاریخ رسیدم، رفتم جستجو کردم که این چه بوده است. وقتی امام حسین با عمر سعد گفتگو کرد که بیا به سمت ما برگردد، خود را بیچاره نکن. گفت: بالاخره به من وعده‌هایی دادند، ملک ری گفتند و این‌ها. حضرت فرمود: هر چقدر گفتند من به تو می‌دهم، پول چقدر گفتند، تضمین می‌کنم، شفاعت جدّ خود را تضمین می‌کنم. ارزشمندترین چیزی که عمر سعد داشت این بود گفت: اگر به تو بپیوندم خانه‌ی من را خراب می‌کنند، آخرین حربه‌ی عمر سعد برای فرار کردن از امام حسین که به ایشان نپیوندد این است که خانه‌ی من را خراب می‌کنند. 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🔻@alelm_almasboob
هدایت شده از خرَدِ تاریخ نِگر
روایت رهبر انقلاب از توصیه احمد سکوتوره به ایشان مبنی بر تقیه در سیاست خارجی و [امّا] تقیّه؛ ممکن است شما بگویید تقیّه مال آن زمانى بود که یک دولت مسلّطى بود، ما هم مخفى بودیم و از ترس او چیزى نمیگفتیم؛ نه، همان وقت هم تقیّه، مسئله‌ی ترس نبود؛ «التّقیّة تُرس»، تُرس است، امّا تَرس نیست. اَلتَّقِیّةُ تُرسُ المُؤمِن؛ تقیّه سپر است. سپر را کجا به کار میبرند؟ بنده همان وقت در صحبتهاى قبل از انقلاب با بعضی‌ها میگفتم: سپر را که کسى زیر لحاف به کار نمیبرد؛ سپر، مال داخل میدان جنگ است، مال هنگام درگیرى است. پس تقیّه در زمینه‌ی درگیرى است؛ چون تُرس است، حرز است، سنگر است، سپر است. همان وقت هم این‌جور بود؛ تقیّه که میکردیم، معناى آن این بود که شمشیر را بلند میکردیم و ضربه را بر هیکل و پیکر نحس او وارد میکردیم؛ امّا جورى که او نه شمشیر را ببیند، نه دستى که شمشیر را گرفته ببیند، نه بلند کردن را ببیند، نه فرود آمدن را بفهمد، فقط یک وقت درد آن را احساس کند؛ تقیّه این بود؛ آنهایى که آن روز تقیّه میکردند، همین‌جور تقیّه میکردند؛ مخفیانه، دور از چشم دشمن، داخل خانه‌ی پنهان، با هزار ملاحظه و مراقبت می‌نشستند، یک اعلامیّه تنظیم میکردند که وقتى پخش میشد، بکلّى آبروى نظام را میبُرد؛ ضربه و شمشیرى بود که بلند میشد، بر فرق او و به کمر او میخورد. تقیّه میکردیم؛ یعنى نمیگذاشتیم که او بفهمد که چه‌کار دارد انجام میگیرد. تقیّه‌کننده پشت سپر مخفى میشد. معناى تقیّه این است؛ الان هم همین است. الان هم استکبار جهانى یک قدرتى است، شما هم یک مقاصدى دارید، یک کارهایى میخواهید انجام بدهید؛ هیچ لزومى ندارد که این کارها مرتّب در تریبون‌ها [گفته بشود]، هر کسى مسابقه بگذارد که فلان کار را میخواهیم بکنیم، مکرّر بگوییم و نکنیم. یکى از این رهبران مسلمان پخته‌ی وارد که بنده در طول این مدّتِ کارهاى سیاسى دیده‌ام، سکوتوره بود. سکوتوره بسیار آدم واردى بود، خیلى آدم مطّلعى بود، خیلى پخته بود؛ من در چند سفر که آمد تهران، با او ملاقات کردم ‌- ملاقاتهاى متعدّد، جلسات گوناگون ‌- در بعضى از جلسات برادرها هم بودند، چند جلسه هم من و او تنهایى داشتیم. او خیلى شیفته‌ی انقلاب بود، البتّه خودش ضعیف بود، و نتوانسته بود راه خودش را برود و استکبار کَت‌بندش کرده بود؛ از طُرق مختلف محاصره‌اش کرده بودند، پدرش را درآورده بودند؛ نتوانست گینه‌ی کوناکرى را آن‌جورى که ایده‌اش بود و دوست میداشت، درست کند و بسازد. موفّق نبود، امّا درست میفهمید؛ آدم سالمى بود؛ آدم خائنى نبود. این انقلاب را هم خیلى دوست میداشت؛ به امام هم حقیقتاً از ته دل ارادت داشت. من حرفهایى از او شنیدم که خیلى درست بود ‌- البتّه ما از خیلی‌ها حرف شنفتیم؛ یعنى این‌جور تصوّر نشود که براى خوشامدِ ما یک حرفى گفته، ما هم باورمان آمده؛ نه، بنده در این ده‌ساله با افراد زیادى نشستیم، برخاستیم، حرف زدیم، شنفته‌ایم؛ بعضی‌ها حرف میزنند [ولى] از زبانشان تجاوز نمیکند، بعضى نه؛ این قابل تشخیص است- و راست میگفت. همین حرفهاى داغى که ماها آن‌وقت همیشه میزدیم؛ میگفت همه‌ی اینها درست است. یک وقتى به من گفت فلانى! شماها فقط یک عیب دارید و آن اینکه همه‌اش مدام میگویید؛ خب، این گفتن ندارد؛ بکنید؛ چرا میگویید؟ میگویید که چه بشود؟ من آن سال اوّل ریاست جمهورى ‌-سال ۶٠- که شاید این حرف را از او شنفتم، اصلاً حرفش را قبول نکردم. براى بعضى از دوستان نقل کردم، گفتم سکوتوره این‌جور میگوید؛ لکن ته دلم قبول نکردم. با خودم میگفتم که حالا دنیا، دنیایى نیست که او خیال کند ما اگر یک چیزى را گفتیم دنیا میفهمد و اگر نگفتیم نمیفهمد، که گفتن ما یک مشکلى به وجود بیاورد. لکن بعد تجربه‌ها به بنده نشان داد که نخیر، او پخته بوده، میفهمیده. بنده هم حالا عقیده‌ام همین است. من میبینم بعضى از برادرها، یک جاهایى که خیال میکنند فقط خودشان هستند، یک مطالبى را، یک اهدافى را، یک آرزوهایى را به زبان می‌آورند و میگویند که دشمن از آن سوء استفاده میکند. و ما از این‌گونه حرفها داشتیم. مراقب باشید! بخصوص الان، دنیا دنیاى مهمّى است؛ البتّه وزارت خارجه و مسئولین سیاست خارجى در درجه‌ی اوّل، و [بعدْ] همه‌ی کسانى که با سیاست خارجى سروکارى دارند؛ مجلس، بقیّه‌ی اجزاى دولت، بعضى از ائمّه‌ی جمعه و دیگران و دیگران. پس این هم مسئله‌ی تقیّه است. در کار سیاست خارجى به اینها توجّه کنیم. ۱۳۶۸/۱۱/۰۹ https://eitaa.com/HistoricalWisdom
توصیه می‌شود حتما مطالعه کنید 👆👆
سنت ابتلا ۱۳.mp3
زمان: حجم: 36.98M
🖋 ۱۳ 📚 فصل اول 📙امتحان نیاز [00:47] 📙سیستم خلقت انسان [15:19] 📙درصدی از ضرر در همه انتخابات ما وجود دارد [17:20] 📙راه خدا اولش رنج است آخرش گنج [18:24] 📙راه غیر خدا اولش باغ است آخرش داغ [18:46] 📙 فلسفه امتحان: آزادی ! [20:54] 📙مربی خوب ؛ زمینه امتحان متربی را عوض نمیکند! [22:10] 📙نگاه قرآن نسبت به پوشش [24:20] 📙آیه ای که پیامبر را پیر کرد [28:00] 🔰 الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ (عج) 🆔 @alelm_almasboob