eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
876 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
رود از راز و نیاز تو حکایت می‌کرد نور را عمق نگاه تو هدایت می‌کرد ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین می‌چرخید صورت ماهِ تو را داشت زیارت می‌کرد دهمین بار هوالحق متجلی شده بود چارمین بار علی بود امامت می‌کرد درد را نسخۀ خال تو شفا می‌بخشید عاشقان را دل نرم تو شفاعت می‌کرد «و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو می‌خواندی و ... آه! آه از آن شهر که بی‌قبله عبادت می‌کرد... متوکل به تماشای شرابت آورد به دل مست تو از بس که حسادت می‌کرد و نفهمید که مستی اثری بود که داشت با طلوع تو به هر ذره سرایت می‌کرد... کوه هر صبح به صبر تو سلامی می‌داد ماه هر شب به رخت عرض ارادت می‌کرد ری پُر از عطر سخن‌های تو می‌شد وقتی، سید عارف ری، از تو روایت می‌کرد... @aleyasein
ای آفتاب حُسن به زیبایی‌ات سلام وی آسمان فضل به دانایی‌ات سلام در صبر شاخصی به شکیبایی‌ات سلام تنها تو کاظمی که به تنهایی‌ات سلام هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست از آب عفو آتش خشمت فرو نشست ای صرف گشته عمر گران تو در نماز دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز مطلوب ایزد است بیان تو در نماز واجب بُود درود به جان تو در نماز آن‌سان که نور عشق خدا در وجود توست از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست قدرت از آن توست که بر ابر پیل‌وار فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار... ای کشتی نجات به دریای حادثات دارند شیعیان به شما چشم التفات لب‌تشنه‌ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات بر ما ببخش از کرم خویشتن برات در آستان قدس رضا نور عین تو دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست سر تا به پای دردم و درمانم آرزوست پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا سوگند می‌دهم به جگرگوشه‌ات رضا @aleyasein
ای کلیم‌اللَه تماشا کن کلام الله را بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را نور انوار نهم، هفتم چراغ راه را در زمین و آسمان‌ها رهبری آگاه را روح رحمان، جان قرآن، نخل طور است این پسر گوهر رخشندۀ شش بحر ‌نور است این پسر این پسر بدرالمنیر و این پسر شمس‌الضحاست این پسر باب‌الکرم، باب‌الولا، باب‌العطاست این پسر باب‌المرادِ انبیا و اولیاست این پسر هم مصطفی هم مرتضی هم مجتباست... صاحب خلق و خصال و خوی احمد کیست؟ او نفس پاک صادق آل محمد کیست؟ او ماه ذی‌الحجه‌ست محو آفتاب روی او جنس آدم قبضه‌ای از خاک پاک کوی او چشم عیسی از فراز آسمان‌ها سوی او عروة الوثقای ارباب کرامت موی او آیۀ عفو الهی بر لب خندان اوست کشور ایران زیارتگاه فرزندان اوست ای جمال چهارده معصوم در رخسار تو وحیِ ساعد خیزد از لب‌های گوهربار تو آفرینش در پناه سایۀ دیوار تو روح پاک انبیا و اولیا زوار تو آسمان چشم انتظار ذکر یارب یاربت حضرت معبود مشتاق مناجات شبت... ای دُرِ شش بحر و بحر پنج دُر! روحی فداک آسمان در صحن تو بنهاده پیشانی به خاک با غبار کاظمینت روحِ هر ناپاک، پاک بی‌ولایت می‌شود رحمت، عذاب دردناک میثم آلوده‌ای عبد و ثناگوی شماست هر که بوده هر که باشد سائل کوی شماست @aleyasein
الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت به خاک بوسی راهت فرشته عادت داشت سلام بر تو که ماه جمادی الاول ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت تو دست پرور آن مادر گران قدری که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت تو زیر سایه ی آن گلبُنی بزرگ شدی که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی که حق به گردن آزادی و عدالت داشت چه بانویی که پس از دختر رسول الله به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم مقام و منزلتی هم تراز عصمت داشت چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت چه بانویی که به حد کمال در همه حال اراده داشت، وفا داشت، عزم و همت داشت چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم وقار داشت، حیا داشت، شرم و عفت داشت چه بانویی که همه عمر در نیایش شب هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت دل تو بود پر از التهاب شوق حسین که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد هر آن چه عاطفه و التفات و رأفت داشت نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین حسین با تو هزاران هزار حجت داشت حسین از تو جدایی نداشت در هر حال مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت من و مکارم اخلاق زینبی هیهات کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل به دوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت علی که در سخنش آیت فصاحت داشت پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست کلام روح فزایت که رنج غربت داشت هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت پس از زیارت خون سر تو از محمل شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت @aleyasein
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اختری سوسو نمی‌زد دست ترحُّم شانه بر گیسو نمی‌زد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود ناگاه فجری مژدۀ روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونه‌ای داد زن را کرامت‌های دیگرگونه‌ای داد می‌گفت زن چون آسمانی بی‌کران است آری بهشتی زیر پای مادران است زیباترین فصل کتاب او تو بودی والاترین زن در خطاب او تو بودی ای نور تو شمع دل‌افروز پیمبر مزد عبادات چهل روز پیمبر... ای هم‌نشان با چاه در انبوه دردش ای هم‌نشین ماه با گل‌های زردش با آن جلالت پای پر آماس؟ آری دستان پینه‌بسته و دستاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چقدر از حسرت دیدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجّار ثُمَّ الدّار» گفتن؟... ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سفرۀ افطار تو سرشار انفاق از بس پی انفاق‌ها لحظه شمردی تا خانه‌ات رخت عروسی را نبردی... پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم سلمان خرمای بهشتی تو باشیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابی‌طالب به جانت!... بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عطر گل‌ها را شنیدیم اما نشانی از مزار تو ندیدیم... ای خطبه‌ات مهر دهان یاوه‌گوها ای ندبه‌ات بنیان کن بی چشم و روها با خطبه‌ات مرز امید و بیم بودی آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی گفتی: مبادا کافری‌ها پا بگیرند موسی نباشد سامری‌ها پا بگیرند نگذاشتی که بیشه‌ها در گیر باشند روباه‌ها فکر شکار شیر باشند... ای چشمه‌ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی‌نگین نیست اکنون خدا را شکر بی‌کوثر نماندیم این انقلاب ماست؛ ما ابتر نماندیم بانو! جوانانت خط شب را شکستند با راه فرزندت خمینی عهد بستند لب تر کنی در معرکه جان می‌سپارند ای هاجر! اسماعیل‌هایت بی‌قرارند! بار دگر دل مژده‌ای روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر بر آورد @aleyasein
«سه روز» بود، که در مکّه بی‌قراری بود نگاه کعبه، پر از چشم‌انتظاری بود «سه روز» صبح شد و، سایبان «حِجر و حَجَر» سحابِ رحمت و ابرِ امیدواری بود به احترام شکوفایی گل توحید «سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل» در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت حرم که محرم اسرار کردگاری بود صفای آینه از چشم «مَروه» می‌تابید شمیم عاطفه از، «مُستَجار» جاری بود زمین به مقدم مولود کعبه، می‌نازید هوا هوای بهشتی، زمان بهاری بود فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم سرودشان، غزل عشق و بی‌قراری بود سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید علی، که زمزمۀ چشمه در صحاری بود :: قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی علی تمام وجودش، وفا و یاری بود نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری علی که جلوۀ آیات جان‌نثاری بود چگونه نخل عدالت نمی‌نشست به بار که اشک چشم علی، گرم آبیاری بود امیر ظلم‌ستیز، افسر یتیم‌نواز! یگانه آینۀ عدل و استواری بود همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت «مدینه» از نَفَس او بنفشه‌کاری بود علی، تجسّم اخلاص و صبر بود و امید علی، تبلور ایمان و پایداری بود علی، به واژۀ آزادگی تَقدّس داد علی، تجلّی ایثار و بردباری بود جهان کوچک ما حیف درنیافت که او پر از کرامت فضل و بزرگواری بود!؟ قسم به کعبه که سجّادۀ گل‌افشانش زِ خون جبهۀ او باغ رستگاری بود... @aleyasein
تداعی می‌کند ابروی او نازک خیالی را منظّم می‌کند گیسوی او آشفته حالی را تجلی کرد و از یک جلوه‌اش عالم پدید آمد خدا از روی و مویش ساخت ایام و لیالی را نجف‌رفته چه داند حال ما دور از نجف‌ها را چه داند اهل دریا، حس و حال خشکسالی را؟! مسیری نیست غیر از اشک تا دریای لطف او به گریه جلب می‌سازد گدا لطف موالی را به جمع عاشقان عیب است چشم خُشک آوردن کسی در بزم هرگز برندارد جام خالی را خجالت از عبادت بیشتر مقبول می‌افتد به جای فعل از ما می‌خرد این انفعالی را به روی فرش صحنش تا نشستم خوب فهمیدم سلیمان نیز از صحن علی بُرده‌ست قالی را اگر‌ ساقی تو باشی، جان فدای جام می‌سازم که در جنت نخواهم یافت حتی این زلالی را علی و عالی و اعلی، علی و عالی و اعلی که معنا می‌دهد غیر از تو این اوصاف عالی را؟! برای گفتن از وصفت زبان شاعران لال است تقبل کن ز لطف، از ما، همین اشعار لالی را @aleyasein
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم دلتنگ توییم یا علی! هر شب و روز آنگونه که در روز پدر، طفل یتیم @aleyasein
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت شعر علیل و واژهٔ بی‌اشتهای آن با اشک‌های شوق تشرّف شفا گرفت در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت اما پس از طلوع فراگیرِ آفتاب بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود خورشید با تبسم تو روشنا گرفت عالم قرار بود پس از تو شود خراب مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت با فطرت اویس، دل آمد به سوی تو از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست اذن طواف در حرم کربلا گرفت بی‌شک سراغ رایحهٔ گیسوی تو را حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت با شوق تو مشارقِ الهام جلوه کرد با عطر تو عوالمِ ایجاد پا گرفت دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت :: از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت فیض عظیم با «وَ فَدَیْناهُ» موج زد این جام را خلیل به لطف شما گرفت حتی پیامبر به پیامت امید داشت آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت عُمّان درست گفت: خدا در دم نخست وقتی که امتحان ز همه اولیا گرفت قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟! «آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند» دیدند «دعبل» از چه امامی قبا گرفت من درخور عطای شما نیستم ولی باید دهان شاعرتان را طلا گرفت وقتی خروش کرد که «باز این چه شورش است» آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت @aleyasein
امشب خبر از عالم بالا رسیده است روشن ترین ستاره ی دنیا رسیده است این بار دوم است که شاعر نوشته است خورشید خانواده ی زهرا رسیده است دیروز نور شبّر و امروز هم به خاک نور شبیرحضرت مولا رسیده است در نیل غصه مانده بیا،مرده دل بیا موسی رسیده است،مسیحا رسیده است بیراهه رفته اید اگر اي رودهای اشک راهی شوید،حضرت دریا رسیده است دنبال کاروان ملائک پریده بود جا مانده بین راه دلم یا رسیده است؟ شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است ميلش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است در آن هوا که بوی خدا میرسد از آن در خانه ای که نور دعا میرسد از آن اطراف گاهواره ی طفلی که نیمه شب لالای جبرئیل خدا میرسد از آن در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشید آنجا که عطر آل عبا میرسد از آن ما را دخیل بر پر قنداقه اش کنید قنداقه ای که شوق شفا میرسد از آن در پشت درب خانه ی زهرا نشسته ایم نجوای چند مرد گدا میرسد از آن این خانه ی علی ست پسردار گشته است آخر صدای گریه چرا میرسد از آن شاید صدای گریه ی...نه کودکانه نیست جز یا حسین زمزمه ی اهل خانه نیست دنیا به دام نام شريفش فتاده است دل نیست آن دلی که به او دل نداده است روشن شده است طبق روايات اهل بيت کار خداست؛ عشق به او بی اراده است هرکس سوار کشتی عشقش نمیشود سوگند میخورم که قیامت پیاده است ما رعیتیم رعیت باغ ولایتیم امشب شب تولد ارباب زاده است شیرین شده ست با قدمش کام اهل بیت هرچند این پسر نمک خانواده است معراج جبرئیل شبی بوده است که در پای گاهواره ی او سر نهاده است یک شب مرا مجاور گهواره اش کنید چون جبرئیل زائر گهواره اش کنید جز آب چشم آب حیاتی نخواستم جز شور اشک شهد نباتی نخواستم جز معرفت به ساحت خاک قدوم او من از خدای خود عرفاتی نخواستم تنها کرامت قفس عشق اوست او كه من از کسی مسیر نجاتی نخواستم یک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز گریه کنار نهر فراتی نخواستم بی حسّ عطر سیب شب جمعه ی حرم هرگز زیارت عتباتی نخواستم امشب مدینه آمده پا بوس کربلا امشب حسین آمده"حی علی العزا" آمد حسین و اوج تألّم شروع شد باران گریه جای تبسم شروع شد آمد حسین و از شب میلاد، روضه اش با گریه ی زنانه ی مردم شروع شد آمد حسین و در سر هر کمتر از جوئی عشق ری و حکومت گندم شروع شد آمد حسین و در دل دریایی علی با موج غصه هاش تلاطم شروع شد در ذهن مادرانه ی زهرا که از پدر از کربلا شنیده تجسم شروع شد در قتلگاه، دردل نیزه شکسته ها از حنجری بریده تکلم شروع شد از زیر نیزه ها بدنم را در آورید یک بوریا برای تن بی سر آورید @aleyasein
صدای پای خدا می‌رسد به گوش بیا سبو به دست و غزلخوان و باده نوش بیا بگیر بیرق میخانه را به دوش بیا به بزم آمدن پیر می فروش بیا دوباره صحبت هل من مزید آمده است خدای عشق در انسان پدید آمده است صدای پای بهار است، عید می‌آید به قفل بستهٔ دلها کلید می‌آید کسی که دل به هوایش تپید می‌آید خبر دهید به فطرس امید می‌آید بیا که یأس مرام خدا فروخته‌هاست شب رسیدن آقای بال سوخته‌هاست به تشنه‌ای که به دام سراب افتاده‌ست بگو که کشتی رحمت به آب افتاده‌ست فقط نه از سر فطرس عذاب افتاده‌ست دهان هرچه گنهکار، آب افتاده‌ست پیاله‌ها همه از این شراب پر شده است به هر کسی که نظر کرده است حر شده است حسین آمده تا خلق، رستگار شوند به یمن گریه به او فصل‌ها بهار شوند حسین آمده تا قلب‌ها شکار شوند به محض بردن این نام، بیقرار شوند حسین آمده با یک نگاه دل ببرد وگرنه کیست از این روسیاه دل ببرد ز عرش گفت خداوند قادر منان خموش باش جهنم! که سوم شعبان بجای آتش تو کرده رحمتم طغیان حسین مانَد و بس کل من علیها فان بگو رسول به این خلق تا ابد گمراه که من احب حسیناً فقد احب الله اگر چه شیر ز انگشت وحی می‌نوشد و جبرئیل به جسمش لباس می‌پوشد شهنشه است ولی با غلام می‌جوشد مرا بخاطر روی سیاه نفروشد کسی که رو_ به روی بنده‌اش گذاشته است هوای نوکر خود را همیشه داشته است خدا کند که مرا عاقبت بخیر کند فدایی وهب و مسلم و بریر کند مرا نگاه، چو راهب میان دیر کند به خیمه‌اش بکشاند مرا، زهیر کند چنان حبیب در این خانه موسپید شوم شبیه جون در آغوش او شهید شوم اگر نبود حسینیه ما کجا بودیم چنان کبوتر صد بام و صد هوا بودیم هزار شکر که با او از ابتدا بودیم شب ولادتش ای کاش کربلا بودیم نشد کنار تو باشیم، از بد اقبالی‌ست دم ضریح تو صد حیف جایمان خالی‌ست دم ضریح تو اما دلی پریشان است به روی سینه زند مادری که گریان است هنوز هم پسرم روی خاک، عریان است هنوز بین دو تا نهر آب عطشان است چه کربلاست که آدم به هوش می‌آید هنوز نالهٔ زینب به گوش می‌آید @aleyasein
باز باران است، باران حسین بن علی عاشقان جان شما، جان حسین بن علی خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین جان اگر جان است قربان حسین بن علی شمرها آغوش وا کردند، اما باک نیست وعدۀ ما دور میدان حسین بن علی... در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا عطر باران، صوت قرآن حسین بن علی پرچم بیداد را روزی به آتش می‌کشد شعله‌های عشقِ سوزان حسین بن علی قدسیان از سفره‌اش نان و نمک خوردند و ما تا ابد هستیم بر خوان حسین بن علی هر کجا عشق است نام او طنین‌انداز شد در جهان برپاست طوفان حسین بن علی هر کجای خاک من بوی شهادت می‌دهد عشقم ایران است، ایران حسین بن علی گفته بودی «مرد را دردی اگر باشد خوش است» دردهای ما و درمان حسین بن علی دست بالا کن ببین لبیک‌گویان آمدند نوجوانان و جوانان حسین بن علی دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی دست‌های ما به دامان حسین بن علی @aleyasein
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبانِ اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین... ماند هَل مِن ناصِرَت بی‌پاسخ اما بارها آمد از کرب‌وبلا لبیک تا گفتم حسین نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه می‌فهمم چرا در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو با دلی غم‌بار گفتم کربلا... گفتم حسین... @aleyasein
ای سرو که با تو باغ‌ها بالیدند معصوم به معصوم تو را تا دیدند چون شاخه گل محمدی، دست تو را بر دیدۀ خود نهاده و بوسیدند @aleyasein
ای نبی‌طلعت، ای علی‌مرآت وی حسن‌خصلت، ای حسین‌صفات ملكوتی‌جمال هستی و هست، در جبین تو جلوۀ مَلَكات مادرت فاطمه‌ست، اُمّ بنین خواهرت زینب است، خیر بنات عشق از جلوۀ تو شد مبهوت عقل از آفرینشت شد مات من و وصف کمال تو؟ حاشا من و شرح جلال تو؟ هیهات بر تو ای حُسن دلفریب، درود بر تو ای ماهِ هاشمی، صلوات هر که چون تو غریق بحر خداست می‌شود ناخدای فُلک نجات هیچ‌کس روسپید عشق نشد چون تو در امتحان صبر و ثبات تو چه شب‌ها به روز آوردی در مناجات قاضی الحاجات ای علمدارِ دشت سعی و صفا دعوتم کن به وادی عرفات به من از خرمن عنایت خویش خوشه‌ای هدیه کن به رسم زکات به سویت آمدم ز روی نیاز به بَرَت آمدم به بوی برات کربلا را ندیده‌ام اما موج اشک من است شطّ فرات منِ بی‌مایۀ سخن‌نشناس تو بگو با بضاعت مزجات، چه بگویم كه گفت خیرالناس: «رَحِمَ الله عَمّیَ العَباس» :: ای فدایی به راه دین، عباس شاهد مکتب یقین، عباس هست آیینۀ دل و جانت روشن از نور «یا و سین»، عباس وَه چه زیبا کشید نقش تو را قلم صورت‌آفرین، عباس به جمالت حسین می‌نگریست با دو چشم خدای‌بین، عباس تو ابوفاضلی و اُمّ بنین فخر دارد به آن و این، عباس جز تو در مذهب وفاداری کیست سردار راستین، عباس؟ داشتی در قیام عاشورا ید بیضا در آستین، عباس مثل ماه شب چهاردهم جلوه‌های تو دلنشین، عباس طوق مهر تو دلنواز، ولی تیغ قهر تو آتشین، عباس غیرت و همت تو می‌بخشد خاتم عشق را نگین، عباس پرچم عشق را به دست تو داد رهبر عادل و امین، عباس تو علمدارِ «فَضَّلَ اللّهی» در سپاه مجاهدین، عباس کیستم من؟ ز خرمن فیضت در همه حال خوشه‌چین، عباس کمترین نقش‌بند مدح توام در مدیح تو بیش از این، عباس، چه بگویم كه گفت خیرالناس: «رَحِمَ الله عَمّیَ العَباس».. :: به جمال تو ای حبیب خدا دل جدا عاشق است و دیده جدا شیرمرد جهادی و جاری‌ست در رگ و ریشۀ تو خون خدا سعی خورشیدی‌ات مُبَدَّل کرد ظلمت کفر را به نور هُدی تو و با ظلم آشتی؟ هرگز تو و بر ظالم اعتنا؟ اَبَدا از تب و تاب تو به وادی عشق شجر طور آمده به صدا.. جان پاک تو شد فدای کسی که «لَهُ رُوح العالَمین فِدا» چون تو در راه انقلاب حسین دِیْن خود را کسی نکرد اَدا در صف رستخیز رشک بَرَند به شکوه و جلال تو شهدا خنده بر لب، منادیان بهشت عاشقان تو را، دهند ندا که بیایید ای خداجویان در پناه سلالۀ سُعَدا گر شوم خاک درگهت آن روز در مقام تو ای حبیب خدا چه بگویم كه گفت خیرالناس: «رَحِمَ الله عَمّیَ العَباس» :: چشم از آن لحظه‌ای که وا کردی در دل از راه دیده جا کردی به «یَدُ الله فَوقَ اَیدیهِم» که تو تسخیر قلب‌ها کردی سر نهادی بر آستان رضا پشت تسلیم را دو تا کردی هدف تو ثبوت «اِلا» بود بعد از آنی که نفی «لا» کردی تو به امضای خون خود، به حسین دل سپردی و اقتدا کردی خاک پای مقدس او را سرمۀ چشم و توتیا کردی ترک سر در طریق حق گفتی بذل جان در ره خدا کردی کربلا دشت شور و عشق نبود کربلا را تو کربلا کردی چون نسیم سحر به همت عشق گره از کار خلق وا کردی دل بیگانه از ولایت را با نگاه خود آشنا کردی ای که بر گِردِ خیمۀ خورشید سعی در مروه و صفا کردی ای که آزادگان عالم را آگه از سرّ نینوا کردی ای که با جذبۀ محبت خویش خانه در روح و جان ما کردی در شگفتم به پاس این همه لطف که تو ای مهر دلربا کردی، چه بگویم كه گفت خیرالناس: «رَحِمَ الله عَمّیَ العَباس» :: دل و جانی خدای‌جو داری قبلۀ عشق پیش رو داری ای محبت‌شعارِ مهرآیین سیرت و صورت نکو داری تو همانی که چشم در همه حال به عنایات و فضل هو داری فیض‌ها برده‌ای تو از سه امام یعنی از وحی، رنگ و بو داری مُعتَصِم گشته‌ای به «حَبلُ‌الله» صحبت از «لا تَفَرَّقُوا» داری به عطشناکی فرات قسم مِی وحدت سبو سبو داری شده‌ای محو شاهد ازلی جز شهادت چه آرزو داری؟ گر دو دستت جدا شود از تن سر پیکار با عدو داری گر امید تو ناامید شود زمزمه «اِن قَطَعتُموا» داری نشوی تا شهید، وا نشود، عقده‌هایی که در گلو داری گرچه زهرا نبود مادر تو به‌خدا رنگ و بوی او داری ما که شرمنده‌ایم، بهر ظهور تو دعا کن که آبرو داری ساقیا! گرچه موجی از دل‌ها بسته بر هر شکنج مو داری با چنین جلوه و جلال و جمال که تو خورشیدِ ماه‌رو داری، چه بگویم كه گفت خیرالناس: «رَحِمَ الله عَمّیَ العَباس».. @aleyasein
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی @aleyasein
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن پُر از «قدر» و «وَاللَّیل» و «وَالشَّمس» و «وَالتّین» درود الهی بر آن خُلق نیکو سلام محمّد بر آن خوی شیرین نماز از خضوعش به پرواز آید دعا از نفس‌های او بسته آذین به سجاده‌اش آسمان آورد سر به ذکر دعایش خدا گوید آمین سلام خدا بر خضوع و خشوعش قیام و قعود و رکوع و سجودش درود خداوند حَیّ جلیلش به قدر و کمال و جمال جمیلش عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار اگر بوسه بر دست آرد خلیلش عجب نیست کز عرشۀ عرش اعلا طواف آرد از چارسو جبرئیلش سلاطین غلامش، خواتین کنیزش طوایف مریدش، قبایل دخیلش حَجَر شاهد عزت و اقتدارش هشام بن عبدالملک‌ها ذلیلش بسا تخت شاهی فرو رفت در گل کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟ «هشام» استلام حجر تا نماید در آن ازدحامِ خلایق نشاید نه قدری که از وی شود قدردانی نه کس بود تا کس بر او ره ‌گشاید به ناگاه دیدند آمد جوانی که پیوسته او را حَجَر می‌ستاید گشودند حُجّاج از چار سو، ره که آن شاهدِ حُسن یکتا بیاید یکی خواست تا سر به پایش گذارد یکی رفت تا جان نثارش نماید یکی گفت نامش چه باشد هشاما! - حسد را نگر- گفت: نشناسم او را به ناگه «فرزدق» خروشید در دم که: این است نجل رسول مُکَرّم! تو چون می‌کنی در مقامش تجاهل؟ من او را بِه از خویشتن می‌شناسم نماز است بی او گناه کبیره ثواب است بی او خطای مسلّم تعالیم اسلام از اوست جاری قوانین توحید از اوست محکم چراغی‌ست بر قلۀ آفرینش امام است بر جملۀ خلق عالم سلام و رکوع و سجود است از او قنوت و قیام و قعود است از او امامی‌ست کو را اُمَم می‌شناسد کریمی‌ست کو را کرم می‌شناسد صفا، مروه، مسعی، حَجَر، حِجر، زمزم طواف و مطاف و حرم می‌شناسد بیابان مکه، منا، خیف، مشعر سماوات و لوح و قلم می‌شناسد زمین می‌شناسد، زمان می‌شناسد عرب می‌شناسد، عجم می‌شناسد یم و قطره و ماه و خورشید، او را به ذات الهی قسم می‌شناسد سلام خدا بر اَب و جَدّ و مامش مسلمان بود هر که داند امامش @aleyasein
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار دید دریا تشنه، صحرا عاشق است آمد بهار جام بر کف، خنده بر لب، می‌پرست آمد بهار در مسیرش مخمل سبز چمن گسترده‌اند حلّه رنگینِ یاس و یاسمن گسترده‌اند   باغ باید در قدومش عنبر‌افشانی کند هدهد شهر سبا، بال و پرافشانی کند ماه بَذر نقره پاشد، گوهرافشانی کند آفتاب از مشرق گیتی زرافشانی کند تا ببیند آسمان اوج و فرود عشق را تا بخوانند اختران با هم سرود عشق را   انتظار عاشقان فجر امید دیگری‌ست روشنی‌بخش جهان صبح سپید دیگری‌ست در بهار آرزو عید سعید دیگری‌ست زاد‌روز سید سجاد عید دیگری‌ست عید تقوا و عدالت، عید آزادی رسید جشن ایثار و شهامت، موسم شادی رسید   کیست این مولا که شد صدق از صفایش جلوه‌گر عشق از او پیدا شد و مهر از وفایش جلوه‌گر حُسن یوسف از جمال دلربایش جلوه‌گر مطلع‌الفجر اجابت از دعایش جلوه‌گر لیلة‌القدر امامت، ناز‌پرورد حسین از دو عالم آشنا‌تر با غم و درد حسین   آن که آیین وفا را جلوه بخشید و جلا شاهد بزم و شهادت، یادگار کربلا روح ایمان و عبادت، اسوۀ اهل ولا خطبه‌خوان بی‌نظیر و... خسته از شام بلا راهبان کعبۀ آزادی و عشق و جهاد پاسدار مکتب توحید و عدل و اتحاد   دفتر آزادگی با سعی او شیرازه شد از گلاب اشک او گلزار ایمان تازه شد عشق عالم‌گیر شد، عرفان بلندآوازه شد آسمان در حیرت از آن صبر بی‌اندازه شد چون دم پاک مسیحا خطبه‌های شام او زخمه بر تار عواطف زد صلای عام او   گر چه عمری حسرت ایام را در دل نهفت گر چه در گلزار احساسش گل ماتم شکفت دشمن از اندیشۀ بیدار‌باش او نخفت از قیام روز عاشورا سخن بی‌پرده گفت لاله‌های دشت خون را باغبانی کرد و رفت نهضت سرخ شقایق را جهانی کرد و رفت   ای مدینه! ای که اعجاز لبش را دیده‌ای ای که در هجرانِ گل، تاب و تبش را دیده‌ای گریۀ صبح و مناجات شبش را دیده‌ای صبر طاقت‌سوز و سعی زینبش را دیده‌ای موج‌زن دریای خون را دیده‌ای تا کربلا در رکابش یک چمن گل چیده‌ای تا کربلا   ای مدینه! ما که از آن روضه دور افتاده‌ایم چون پرستو در بهار، از شوق و شور افتاده‌ایم خانه بر دوشیم و از فیض حضور افتاده‌ایم ما مگر از چشم آن دریای نور افتاده‌ایم ای مدینه! ارغوانی رنگ شد دل‌های ما سینه‌ها آتش گرفت و تنگ شد دل‌های ما   ای مدینه! باز در کوی تو منزل می‌کنیم باز از دریای حسرت رو به ساحل می‌کنیم پشت دیوار بقیعت خاک را گِل می‌کنیم نور زهرا را چراغ روشنِ دل می‌کنیم ای مدینه! ای که بوسیدی رکاب جبرئیل باز کن بر روی این پروانه «باب جبرئیل»   ای مدینه! ما که با گل‌ها تبسم ‌می‌کنیم در خیال خود تو را هر شب تجسم می‌کنیم گر بخوانی در حضورت دست و پا گم می‌کنیم با نسیم صبحدم، گاهی ترنم می‌کنیم جلوۀ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع @aleyasein
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود شب ستاره شدن زیر آسمان کبود شب کویر، سراپا نوازش است و سکوت شب سفر، شب رفتن ز خاک تا ملکوت شب کویر چه یک‌دست و صاف و تاریک است خدا چقدر به ما در کویر نزدیک است شب کویر شب قصه‌های دور و دراز شب رها شدن آبشار راز و نیاز خوش است اگر که در این آبشار، گم باشی علی الخصوص اگر در کویر قم باشی کویر قم که پر از عطر مهربانی‌هاست قرارگاه و قدمگاه جمکرانی‌هاست کویر قم که پر از آفتاب شد سبدش به نام حضرت معصومه مهر شد سندش مشام دشت پر از عطر و بوی گندم شد قطار خاطره با شوق وارد قم شد به قم رسیدم و دیدم که آسمان ابری‌ست که کار این دل ابری همیشه بی‌صبری‌ست نگاه کردم و دیدم که صحن غوغا شد گل محمدی بوستان جان وا شد فضای صحن پر از رنگ و بوی مشهد بود لبالب از نفس حضرت محمد بود لبالب از نفحات بهشت بود حرم پر از شکوفه و اردیبهشت بود حرم شب کویر پر از نور شد پر از مهتاب امام گل به نماز ایستاد در محراب پر از ترانه پر از گل پر از سخن بودم خسی که در دل میقات بود، من بودم پس از زیارت بانوی مهربان کویر وداع کردم از این خاک، خاک دامن‌گیر قطار خاطره از دشت‌ها گذشت و گذشت رسید صبح به مشهد، درست ساعت هشت... هوای گنبد و گلدسته آسمانی بود پگاه، مست صدای کریم‌خانی بود صدای «آمدم ای شاه» بود و عطر حضور حضور آن همه عاشق حضور آن همه نور شب کویر شبی ساکت است و رازآلود شب ستاره شدن زیر آسمان کبود @aleyasein
اگر درمان‌ درد خویش‌ می‌خواهی‌ بیا اینجا دوا اینجا، شفا اینجا، طبیب‌ دردها اینجا شکسته‌بالی ما می‌دهد بال و پری‌ ما را اگر از صدق‌ دل‌ آریم‌ روی‌ التجا اینجا طلب‌ کن‌ با زبان‌ بی‌زبانی‌ هرچه‌ می‌خواهی‌ که‌ سر داده‌ست گلبانگ‌ اجابت‌ را خدا اینجا به‌ گوش‌ جان‌ توان‌ بشنید لبّیک‌ خداوندی‌ نکرده‌ با لب‌ خود آشنا حرف دعا اینجا هزاران‌ کاروان‌ دل‌ در اینجا می‌کند منزل‌ اگر اهل‌ دلی‌ ای‌ دل‌، بیا اینجا، بیا اینجا دل‌ دیوانۀ‌ من‌ همچو او گم‌‌کرده‌ای‌ دارد ز هر دردآشنا گیرد، سراغ‌ آشنا اینجا... صدای‌ پای‌ او در خاطر من‌ نقش‌ می‌بندد مگر می‌آید آن‌ آرام‌‌جان‌ها از وفا اینجا؟... مشو از حرمت این بارگه غافل که مهدی را زیارت کرده‌اند اهل بصیرت بارها اینجا حریمش را اگر دارالشفا خوانند، جا دارد که می‌بخشد خدا هر دردمندی را شفا اینجا علاج درد بی‌درمان کند لطف عمیم او نباید بر زبان آورد حرفی از دوا اینجا! حدیث‌ عشق‌ با «پروانه‌» می‌گویی،‌ نمی‌دانی‌ که‌ می‌سوزد به‌سان‌ شمع،‌ از سر تا به پا اینجا @aleyasein
رضا نشست و به معصومه‌اش نگاه انداخت چنان که چشمه‌ی ذوقِ مرا به راه انداخت خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را به نام فاطمه آورده است زینب را و ماه اول ذی القعده تا که پیدا شد دخیل‌های ضریح برادری وا شد ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد برای شاه خراسان چه زینبی آورد مقامش آینه‌ای از مدارج پدر است عجیب نیست که باب الحوائج پدر است برای تشنه‌لبان باده را به خُم آورد مزار مادر خود را به شهر قم آورد عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده که سنگ مادر سادات را به سینه زده چه باشکوه به دستان خود علم دارد از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد من فراری از این و آن بریده کجا پناه چادر سر تا فلک‌کشیده کجا مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست به مدح فاطمه‌ها بهتر از علی‌ها نیست تویی تو فاطمه، مدح تو نیز قرآن است برادرت به حقیقت علیِ ایران است @aleyasein
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست شيرينیِ اين لحظه‌ها در هر وصالی نيست مهمان درگاهت شدم با اين‌كه می‌دانم اين خانه جای هر گدای لاابالی نيست مانند شمعی می‌درخشی بين زائرها دور ضريحت هرگز از پروانه خالی نيست باران لطف و رحمتت يک‌ريز می‌بارد در هيچ فصلی اين حوالی خشک‌سالی نيست حاجت روا از قم به تهران باز می‌گردم؟ بعد از زيارت ديگر اين جمله سؤالی نیست خواهش فراوان است در این دل، ولی بانو جز دوری و دلتنگیِ مشهد، ملالی نيست @aleyasein
آسمان خشک و خسیس، ابرها بی‌ضربان ناودان‌ها خاموش، جوی‌ها بی‌جریان حسرت جرعۀ آب، روی لب‌های سفال غنچۀ یک روزه، خاک شد در گلدان آن همه گندمزار، جز نمک خوشه نداد دست بر زانو داشت، پیرمرد دهقان ناگهان جار زدند: آی مردم! فردا، می‌رود دریایی به نماز باران ای تو معنای حیات! گام بردار که مَرو این زمین‌خورۀ پیر، شده از شوق جوان می‌رسد سوز صدا، بود سرگرم دعا: «رَبِّ اَنزَل مَطَرا دائماً بِالاِحسان» ابرها غریدند، آسمان در مدحش، خطبه‌ای غرا خواند، بارشی بی‌پایان با نگاهش جوشید، با دعایش نوشید آب از هر چشمه، باغ از رود روان ریشه‌هایی بی‌تاب، خوشه‌هایی سیراب بس که نوشید از آب، مست شد تاکستان بیم از خشکی نیست، چون تویی رحمت ابر بیم از طوفان نیست، چون تویی کشتیبان داشتم کنج حرم، جامعه می‌خواندم ناگهانی آمد، باز هم آن باران @aleyasein
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب.. جز با رضای تو ندمید و نمی‌دمد از شرق، در گذشته و آینده آفتاب فرمان اگر ز سوی تو یابد هرآینه هر مرده را دوباره کند زنده آفتاب در آستان قدس تو یا ثامن‌الحجج یک بنده ماه باشد و یک بنده آفتاب زرّینه گنبدت بدرخشد ز سطح خاک چونان‌که از سپهر درخشنده آفتاب تا شد پدید در مه ذی‌القعده چهره‌ات ای ماه! شد ز شرم سرافکنده آفتاب.. ای هشتمین ولی خدا یا اباالحسن! با طلعت تو کی بُوَد ارزنده آفتاب؟.. نور از تو کسب کرده که بخشد به ماه نور ورنه کجاست این همه بخشنده آفتاب.. بر حال منکران مقام ولایتت هر صبح‌دم به طعنه زند خنده آفتاب جان‌پرور است گرچه به دنیا، ولی به حشر، باشد برای خصم تو سوزنده آفتاب.. تابنده است شمس جمال و جلال تو روزی که نیست روشن و تابنده آفتاب.. شعرم ز یُمن نام تو پیچیده هر کجا آن‌سان که نور کرده پراکنده آفتاب از ذره کمتر است «مؤید» به درگهت جایی که هست ذرّۀ شرمنده آفتاب @aleyasein
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم تا محضر زلال‌ترین کوثر آمدم قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم اما به شوق دیدن تو با سر آمدم گفتند زائر حرمت زائر خداست مُحرم‌تر از همیشه بر این باور آمدم اینک مدینةالنبی‌ام، مشهدالرضاست با نام تو به محضر پیغمبر آمدم از حس و حال روشن معراج پُر شدم وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم حسی کبوترانه گرفته‌ست جان من «پایین پای» تو شده هفت آسمان من در این حریم قدسی سرتاسر آینه روشن شده به نور تو چشمم هر آینه گرد و غبار صحن تو را می‌خرد به جان همواره بوده است بر این باور آینه پر می‌کشد از این همه قلب شکسته: آه سر می‌زند از این همه چشم تر: آینه عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه گم کرده دارم، آمده‌ام با نگاه تو پیدا کنم تمام خودم را در آینه لبریز روشنی‌ست تمام رواق‌ها آیینگی‌ست جان کلام رواق‌ها شب‌های گریه تا به سحر حرف می‌زنم با واژه واژه خون جگر حرف می‌زنم شمعم که گریه می‌کنم و گریه می‌کنم با قطره قطره آتش تر حرف می‌زنم روح لطیف تو شده سنگ صبور من گویی که با نسیم سحر حرف می‌زنم گاهی کنار پنجره‌های ضریح تو گاهی در آستانهٔ در حرف می‌زنم شب‌های بارگاه تو را درک کرده‌ام از «لیلة الرغائب» اگر حرف می‌زنم بر لب رسیده از قفس سینه، آه من حرف دل است روی زبان نگاه من روی تو را ستارهٔ اشراق خوانده‌اند خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده‌اند دست تو را که خالق لطف و کرامت است روزی‌رسان انفس و آفاق خوانده‌اند باران مهربانی بی‌وقفهٔ تو را شأن نزول سورهٔ انفاق خوانده‌اند در مذهب نگاه تو غم حرف اول است چشم تو را پیمبر عشاق خوانده‌اند هفت آسمان و رحمت شمس الشموسی‌ات ذرات خاک و لطف انیس النفوسی‌ات @aleyasein