🔰 #بازخوانی | خاطره جالب آیتالله خامنهای از حضور در اهواز به همراه شهید چمران در حالیکه دشمن در ۱۱ کیلومتری شهر بود!
📝 ما (با شهید چمران) با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به #جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر #اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، #لباس_سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توی عرصهی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و با اینها رفتیم. ۱۳۸۹/۰۴/۰۲
➕ به مناسبت سالروز شهادت دکتر چمران
@rahbari_plus
@alfavayedolkoronaieh
مجموعه پوسترهای #پزشکیان_تکرار_روحانی
مناسب نصب روی شیشه خودروهای شخصی، تابلوی ساختمان ها، تابلوهای سطح شهر و...
@nafahat_graphic
@alfavayedolkoronaieh
ببین آش چقدر شور شده که حسین دهباشی اصلاحطلب هم صداش دراومده
هم از حرف بدون سند پزشکیان در بیتوجهی حاکمیت و دولت در بازی ندادن قومیتها
وهم خشم و بیادبی فاضلی
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
@alfavayedolkoronaieh
آقای حسین کاجی تعریف می کرد:
در اتاق انتظار برای دیدار با حضرت آقا نشسته بودیم.
مادر شهید «عزیز کارگری» رو دیدم،
رفتم جلو سلام و احوالپرسی کردم،
گفتم: مادر من راوی و رزمنده دفاع مقدس هستم،
تا موقعی که زمان دیدار برسه چند تا خاطرات از شهیدت رو برام بگو؟؟
گفت: خاطرات کدوم شهیدم رو بگم؟
گفتم: مگه چه کسانی ازت شهید شدند؟
گفت:
از پدر شهیدم بگم؟
یا از همسر شهیدم بگم؟
یا از فرزند شهیدم بگم؟
یا از بردار بزرگتر شهیدم؟
یا از برادر کوچکتر شهیدم؟
از کدومشون بگم؟
وقتی همسرم می خواست بره جبهه ما هفت فرزند قد و نیم قد داشتیم.
همسرم گفت می خوام برم جنگ.
گفتم به شرطی قبول می کنم که منم در ثواب جنگ و مجاهدت شریک باشم،
گفت: قبول.
من راضی به رفتن او.
رفت و تا مدتها خبری از او نشد.
فکر کردم اسیر شده.
پسرم هم قد کشید و بزرگ شد، شانزده سالش بود که رفت جبهه.
او هم رفت و برنگشت.
من بودم و سالها چشم انتظاری تا اینکه موعد برگشت اسرا به وطن شد.
ریسه کشیدم، گوسفند خریدم،
گفتم إن شاء الله همسر و فرزند منم با اسرا بر می گردند.
اسرا برگشتن به آغوش خانواده ولی خبری از همسر و پسر من نشد.
به چه خون دل و اشک چشمی این ریسه ها رو جمع کردیم و گوسفند رو هم دادم بهزیستی...
سالها گذشت تا اینکه استخوان های همسر و فرزندم رو برام آورند و من با همین دستام اونا رو خاک کردم.
بعد دستاش رو آورد بالا و حرفی زد که من زانو زدم گفت:
حاج آقا به نظرت من برای انقلاب کاری کردم؟؟
یه نفر برای انقلاب اینطور هزینه داده و باز خودش رو بدهکار می دونه
یه نفر هم هیچ کاری نکرده و همیشه طلبکار هست.
خدا رحمت کنه امام رو
می گفت اینقدر نگید انقلاب برای ما چه کار کرد؟
ما برای انقلاب چه کار کردیم؟
#خاطرات_شفاهی
#انتخابات
@shahidaneh110
@alfavayedolkoronaieh
دعوت به حمایت پزشکیان، توسط کروبی یعنی اذعان به دموکراسی جمهوری اسلامی ، دروغ بودن تمام ادعاهاشون تو سال ۸۸ و اهتمام نظام به امانت داری!
🗣 فائزه طلایی🇮🇷
@twtenghelabi
@alfavayedolkoronaieh