فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «پاداش خون»
👤 استاد #عالی
📩 نامهٔ خدا به حضرت زهرا سلاماللهعلیها درباره امام زمان...
#امام_زمان
#اربعین
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️یاران امام مهدی در آخرالزمان...
#امام_زمان
#استاد_رحیمپور_ازغدی
.
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
#خاطره
#ارسالی_مخاطبین
دوستم مشاور هست، با هم رفته بودیم بیرون لباس محرمی بگیرم ...
بهش گفتم : نمیدونم چرا وقتی محرمها میرم عزاداری، مردم یه جوری نگام میکنن👀
خیلی بهم برمیخوره ناراحت میشم، انگار امام حسین علیه السلام فقط مال اونهاست...❗️
➕ یه نگاهی به سر و وضعم کرد و پرسید: وقتی میری عزاداری لباس کوتاه میپوشی؟🤔
➖️ گفتم : آره خب، من از لباس بلند بدم میاد😖
➕ گفت : موهاتم بیرونه؟!😕
➖ گفتم : بابا دکتر هر کی یه عقیدهای داره ...! منم اینجوری دوست دارم دیگه
➕ گفت : آرایش هم میکنی؟؟😳
➖ گفتم : بدون آرایش میرم بیرون انگار یه چیزی کم دارم😌
➕ باز پرسید عطرم میزنی لابد؟؟🤦♀
➖ گفتم آره خب... چرا اینا رو میپرسید؟🤔
➕ گفت : چون اونجوری تو برای مجلس عروسی آماده میشی، نه عزا ‼️
اونم عروسی غیر مختلط ...❗️
بعد توقع داری مردمی که عزادار امامشون هستن ازت تشکر کنن، بابت این طرز همراهی⁉️😳
دیدم حق با اونه ...😔
•|🌿🕊|•
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
امروز
قرارگاه حسین بن علی،
ایران است🌿
ــــــــ🌱ــــــــ
#اللهمارزقناشهادت
✍ امام باقر عليه السلام:
از افكندن كار امروز به فردا بپرهیز؛ زيرا اين كار دريايى است كه مردمان در آن غرق و نابود مى شوند.
📗تحف العقول، صفحه ۲۸۵
#حدیث_روز✨
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دکتر_علی_تقوی
🟠 تحلیل سخنان مقام معظم رهبری دربارهی امر به معروف و نهی از منکر (آیه قرآن)، با بیان شیوای استاد تقوی
"خاطره ای از شهید جعفر میانجی"✨🕊
در طلاییه سه شهید پیدا کردیم ، پاهایشان با سیم تلفن کلاف شده بود و دستهایشان از پشت بسته شده بود . خاک ها را کنار زدند متوجه شدند استخوانهای سینه و جمجمه این بچه ها روی زمین کتاب شده است بعد معلوم شد که دست و پای این شهدای عزیز را قبل از شهادت بستند کنار هم خواباندند با شنی تانک از روی سینه و جمجمه بچه ها رد شدند .
این نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند اینجا سِری در کار است که چنین جان کندن بسیار سخت و دشوار دوباره طلب می شود وقتی رفتیم در اون مسجد و در اون حسینیه در مراغه خوابیدیم
من از صبح دیدم
شهید جعفر احمدی میانجی خیلی منقلبه جعفر چته ؟
هیچی نگفت هیچی نگفت بعداً از زیر زبونش کشیدم
گفت:دیدم امام زمان(عج) رو
اومد داخل مسجد و داشت
پتو رو بچه ها می انداخت یخ نکنن
پس بچه ها!
یه کار کنید آقا بیاد !
روایتگر: حاج حسین یکتا
#امام_زمان💚
16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️تو زیارتاربعین، عهد بستیم که امامِ زمانمونو تنها نذاریم!!!
📌سر عهـــدمون با امامـــمون هستیم؟!
#اربعین
#امام_زمان ♥️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚 #از_یاد_رفته_۱
🔰 #قسمت_اول
نمازخوان شدن! به همین سادگی، به همین خوشمزگی...
✍ گوشه دانشکده مون یه نمازخونه نقلی وجود داره. من رو تا تو دانشکده ول میکردی، میرفتم اون تو!
یا مینشستم یا میخوابیدم یا تکلیف هامو انجام می دادم یا خدایی نکرده نمازی چیزی میخوندم...😅
با دو سه تا از رفقا همیشه با هم بودیم، یکی شون که به معنای واقعی تارک الصلاة بود و یکی شون از اینا که نمازشون ماکزیمم ٢دقیقه طول میکشه😩
خلاصه، از اونجایی که من اکثرا کار و بارام رو میبردم توی نمازخونه انجام میدادم و اونجا هم جای دنج و خلوتی بود، این رفقا هم تا یه حدی عادت کرده بودن بیان تو نمازخونه بشینن و... (البته یادمه اولاش یه ذره اکراه داشتن)
یه نماز جماعت ظهری هم برقرار بود که با حضور حداقلی خواص که نصفشون هم کارکنان بودن سر پا بود!
البته چه میشه کرد، دانشکده هنر بود دیگه!! (آدم رو رعد و برق بگیره، جو هنری نگیره).
امام جماعتش یه عادت خوبی که داشت، این بود که بعد نماز با همه ی کسایی که اونجا بودن دست می داد و می گفت: قبول باشه🤝
یه بار هم با این رفیق تارک الصلاتمون که اونجا نشسته بود دست داده بود، رفیقمون هم حس جالبی بهش دست داده بود😄😎
آره خلاصه، داستان امر به معروف ما از اینجا شروع شد که یه دفعه قبل نماز با این رفیق تارک الصلاتمون نشسته بودیم و حرف می زدیم، بحث پیش اومد؛ بهش گفتم:
+تو بالاخره چیکاره ای؟!
_ با خنده گفت: ببین! من کلا تو فاز آزادیام! تو فیس بوکم نوشتم: آزاد یکتاپرست! (یه چیز تو این مایه ها به انگلیسی...)
+منم تو یه فازی که اصلا به فکرم خطور نمی کرد الان بخوام تاثیری چیزی بذارم، همین طوری دورهمی برگشتم گفتم: یکتا پرست؟! لااقل بپرست!
_ یه دفعه جا خورد و با یه لحن خنده ای گفت: نماز رو می گی؟😅
+منم فقط با یه حرکت کله گفتم: آره.
دیگه هیچ چیز نگفتم. نماز جماعت شروع شد و ایستادم به نماز؛ مثل بقیه، بعد از چند دقیقه یه نفر اومد کنارم وایستاد و گفت: الله اکبر، می شناختمش، همین رفیقم بود که چند دقیقه پیش داشتیم با هم صحبت می کردیم. به همین سادگی، به همین خوشمزگی... نماز خوند 👏