کانال علی طیبیان
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت دوم جاده گرمسار که تموم شد برای نماز و ناهار گفتم یه جا وایستیم ب
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت سوم؛ مسجد جامع Miami!
بعد از بازی کردن بچهها و خوردن ناهار (از خونه سالادالویه درست کرده بودیم) به بچهها گفتم وسایلارو بزارید تو صندوق بعدشم برید دستشویی که راه بیافتیم
خودمم به بهانهی نوشتن مطلب (قسمت اول) پیچوندم اومدم تو ماشین نشستم که کاری انجام ندم، خدایا ببخشید🤲
راه افتادیم شب شده بود، با کمال تعجب دیدم رسیدیم Miami!🇺🇸😃
جالبه من تا حالا فکر میکردم میامی تو آمریکاست و دوست داشتم حتماً یک بار برم آمریکا و شهر ساحلی میامی رو ببینم🏊♂ ولی تو این سفر متوجه شدم تو همین ایران خودمون میامی داریم... چه کاریه الکی بلند شه آدم بره تا آمریکا😒😂
خلاصه برای نماز رفتیم مسجد جامع Miami😊 (کلی گشتم تا پیدا کردم)
ایندفه علی اکبر رو تنها فرستادم بره نماز بخونه، سه تا دخترا هم با مامانشون رفتن نماز بخونن، منم علی اصغر رو که لج کرده بود و داشت یه کله گریه میکرد بغل کردمو راه بردم تا بقیه بیان...
✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b
🔴 دعای کمیل در Miami...
یه چیزی هم میگم به مسئولین مسجد جامع میامی؛👇
خواهشا تو #مایع_دستشویی سرویس بهداشتی #گلاب نریزید!
انصافاً نکنید این کارارو ما گلابو میریزیم تو چاییمون میخوریم😑 الان بوی گلاب میشنوم یاد دستشویی مسجد میامی میافتم😂
سفرنامهی #مشهد از اینجا👇
شروع میشه 👈کلیک کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸با آقا حرف بزن...
ز آستان رضایم خدا جدا نکند
منو جدایی از تو؟ خدا نکند
پ.ن: خیلیها پیام دادن و التماس دعا داشتن... من که عددی نیستم بخوام برای کسی دعا کنم، ولی یه چیزیو خوب میدونم؛
آقامون خیلی مهربونو رئوفه و هر جایی هستید صداتونو میشنوه، شک نکنید...
اونجایی که تو فیلم ایستادم به نیابت از همهی اونایی که خواستن به یادشون باشم و بعد از این التماس دعا دارن سلام میدم ان شاءالله 😍
#مشهد
✅ کانال علی طیبیان | عضویت👇
@Ali_tayebiyan
کانال علی طیبیان
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت سوم؛ مسجد جامع Miami! بعد از بازی کردن بچهها و خوردن ناهار (از خو
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت چهارم؛ تصمیم غلط!
قرار بود شامو تو میامی بخوریم ولی بعد از اینکه نمازو خوندیم گفتم ول کن بابا کی حال داره صبر کنه برای شام، #تصمیم گرفتم یه کله برم تا مشهد بعد از اینکه رسیدیم شام بخوریم که دیگه الکی علاف نشیم؛ برای همین سریع راه افتادیم و رفتیم تو جاده...
هنوز ۵ کیلومتر از میامی دور نشده بودیم که فهمیدم تصمیم غلطی گرفتم!😂 دیدم واقعا درست نیست تو سفر زیارتی خودمو مدیون شکم خودم کنم؛ خدارو خوش نمیاد واقعا آدم بخواد مدیون کسی بشه... ولی خب دیر شده بود؛ چون رفته بودیم تو مسیر سبزوار و دیگه شهر خاصی نداشت که چیزی بخوریم (یک تصمیم غلط گرفتن = کیلومترها «غلط کردم» گفتن😂)
خلاصه بعد از اینکه تو مسیر کلی به خودم فحش دادم😄 با یه شکم گرسنه رسیدیم سبزوار، برای شام دوتا ساندویچ بندری گرفتم و یه بسته نون، یه مقداری کتلت هم بود از خونه آورده بودیم؛ همه رو ریختیم روهم بعدش زدیم به بدن که خیلی هم چسبید😋
بعد از خوردن شام راه افتادیم سمت نیشابور و بعدشم مشهد؛ بچهها هم چون شام خورده بودن دونه دونه خوابیدن😴 یکم سرمون آروم شد...
🔻قسمت بعدی؛ حواشی ورود به هتلو مینویسم (خودش یه داستان خنده داریه😄)
✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b
کانال علی طیبیان
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت چهارم؛ تصمیم غلط! قرار بود شامو تو میامی بخوریم ولی بعد از اینکه ن
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت پنجم؛ ورود به هتل (۱)
بعد از ۱۴ ساعتِ پر تلاطم، حدود ساعتای یک و نیم دو نصف شب بود رسیدیم به مشهد؛ وارد شهر که شدیم واقعا حالم عوض شد، خیلی لذت بخش بود؛ انگار تو محلهی خودمون بودیم، کل شهر برام حال و هوای حرم داشت😍
از نشان زدم مقصدو پیدا کردم رسیدیم دم در هتل، مسئول پذیرش بنده خدا خواب بود روی مبل، منم عذاب وجدان داشتم دوست نداشتم بیدارش کنم (خیلی با ادب و مهربونم😊)
یه راهی به ذهنم رسید اومدم تو ماشین به بهانهی پارک کردن یه مقداری گاز دادم و جلوی در هتل عقب و جلو کردم بعد پیاده شدم دیدم بیدار شده 😂
بعدش که بیدار شد دیگه بدون عذاب وجدان رفتم تو باهاش صحبت کردم قرار شد مدارک شناسایی رو بیارم تحویلش بدم چک کنه، بچهها هم همه بیان تو لابی بشینن که اون بنده خدا ببینه چند نفر هستیم و مدارک تطابق داره یانه (حقیقتش اول فکر میکردم هتلش از این دوزاریا باشه که شیر تو شیره😂، ولی نه واقعا خوب بود)
رفتم تو کوچه تذکرات لازمو به بچهها بدم؛ بهشون گفتم پیاده میشید با آرامش میایید تو لابی میشینید رو این مبلها (از پشت شیشه مبلهارو بهشون نشون دادم)، فقط صداتون به هیچ عنوان در نمیاد که اتاقای دیگه بیدار نشن
شما فرض کنید ساعت 2 نصف شب تو هتل هیییچ صدایی نبود، سکوت محض، بعدش بچهها دونه دونه اومدن تو👇
+ زینب بلافاصله پس از ورود (با صدای بسیار بلند📢): بابااااااا من کجا بشینم؟ اینجا خوبه؟
- من (با صدای یواش): هیس هیس همینجا بشین، عه مگه نگفتم ساکت😬
+ علی اکبر هم در حالیکه علی اصغر بغلش بود و با صدای بسیار بلند گریه میکرد، با صدای بسیار بلند پرسید: بابایی ما طبقهی چندم باید بریم؟ علی اصغر هم همینطور جیغ میزد گریه میکرد...
اصلا انگار نه انگار من کلی بهشون تذکر داده بودم😑 (واقعا بچهها گاهی موقعها خیلی حرص درار میشن، بهشون نشون داده بودم مبلارو... ولی باز میپرسیدن)
سکینه و صدیقه هم که اومدن اوضاع بدتر شد؛ نصف شب کل هتلو صدای جیغ و داد بچهها برداشته بود
این بنده خدا مسئول پذیرش دید الان مسافرا میان بیرون میگن اینجا مهدکودکه یا هتل؟ گفت: داداش نمیخواد مدارکو بدی فقط بزار من بچهها رو ببرم بالا تو اتاق، بعدا میاییم باهم صحبت میکنیم😂
ادامه داره...
✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b
🔴 هم اکنون بنده و برادر عزیز کربلایی محمد در رواق امام خمینی حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) مشغول بررسی، رصد و کنترل تحولات منطقه و تمام دنیا
با هدف تعیین راهبردهای بلند مدت و کوتاه مدت و متوسط مدت برای کنشهای منطقهای و بین المللی😎
پ.ن: حال کردین چقد خفنیم؟ یا شماهم مثل من تعجب کردین؟😂
✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇
@ali_tayebiyan
کانال علی طیبیان
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت پنجم؛ ورود به هتل (۱) بعد از ۱۴ ساعتِ پر تلاطم، حدود ساعتای یک و ن
🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت پنجم؛ ورود به هتل (۲)
بچهها که رفتن بالا یه مقداری آرامش به محیط برگشت، اومدم مدارکو تحویل دادم یه فرم بود توش مشخصات بچههارو میخواست باید پر میکردم
نام و نام خانوادگی و اسم پدر و اینارو پر کردم رسیدم به تاریخ تولد، به طرف گفتم آقا حقیقتش ممکنه من روز تولدشونو دقیق یادم نباشه شاید اشتباه بنویسم چون بچهها زیادن😅، بنده خدا هم یه مقدار تعجب کرد گفت: اشکال نداره اقا سالشو بنویس
سال تولد علی اکبر رو نوشتم، زینب رو نوشتم، رسیدم به سکینه یه مکث کوچیک کردم بعدش نوشتم، صدیقه رو هرچی فکر کردم یادم نیومد😑 (شک داشتم بین ۴۰۱ و ۴۰۲!)
این بنده خدا هم بالای سر من ایستاده بود که فرمو زودتر پر کنم بره بخوابه، هی نگاه میکرد به من که چرا نمینویسم! منم زیر چشمی نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم روم نمیشد بهش بگم چیشده
خلاصه خیلی با کلاس گفتم: آقا من یادم نیست، بزارید از رو شناسنامه نگاه کنم😊 طرف مونده بود چی بگه😳😳 با تعجب آهی از اعماق دل کشید، گفت: باشه، اشکال نداره آقا نگاه کنید...
هیچوقت فکرشو نمیکردم برای سال تولد بچهها مجبور باشم از رو شناسنامه تقلب کنم😂😂
✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b
🔴 ببینید و لذت ببرید😍
🌸عکسهای حرم مطهر امام رضا علیه السلام🌸
بفرستید برای کسی که میدونید دلش برای حرم تنگ شده، ان شاءالله امشب به نیابت از همهی اونایی که دلشون تنگ شده زیارت میکنم
✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇
https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b
🔸هم اکنون در حال رفتن به سمت حرم تو هوای گرم
+ بابایی میتونی رو سایهی سرت لگد کنی؟
- من (در حالی که ذهنم واقعا درگیر شده که میتونم روش لگد کنم یا نه؟😂): برو بابا این چه فکراییه میکنی؟😒
- علی اکبر: نه نمیتونی بابایی
یه دقیقه بعد از شدت فضولی روش لگد کردم 😂
✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇
@ali_tayebiyan
کانال علی طیبیان
🔸هم اکنون در حال رفتن به سمت حرم تو هوای گرم + بابایی میتونی رو سایهی سرت لگد کنی؟ - من (در حالی
امروز داشتیم میرفتیم یه جای خیلی با صفا😍👇
🔴 #ببینید | محفل اشک🌹
🔸اگر اومدین مشهد حتما حتما سعی کنید یکبار هم که شده محفل اشک رو شرکت کنید، خیلی خیلی باصفاست...😍
هر روز به غیر از جمعهها هیئت برقراره
✅ لینک کانال محفل اشک👇
@otagheashk1332
🔻تو کانالشون هر روز پخش زنده میزارن