#حکایت
اسم یک بنده خدایی «نیم مَن بوق ابن پشم پونزده» بود، بهش گفتند بابا این چه اسمیه تو داری؟
گفت: من که این نبودم، من «منصور بن موسی» بودم، این رفقای ما اول این «مَن»ـش را کردند «نیم من»، یک مدت به من میگفتند «نیم منصور بن موسی»، بعد راضی نشدند... آن «صور»ـش را هم فارسی کردند شد «بوق»، شدم «نیم من بوق بن موسی»، بعد از یک مدت آن «مو»یش را هم کردند «پشم»، شدم «نیم من بوق بن پشم سی»، بعد از یک مدتی آن «سی» را کردند «پونزده»، شدم «نیم من بوق بن پشم پونزده» و به این روز افتادم!
پ.ن: ما آدمها همینجوری هستیم، اگر مراقبت نکنیم رفقای نا باب و جوّ شرایط دور برمان تماماً عوضمان میکند، باید #استاد داشته باشیم، باید حواسمان به محیط اطرافمان باشد که در کجا زندگی میکنیم، باید #توسل کنیم و خاضعانه از درگاه خداوند بخواهیم که ما را در امتحانات و فتنه ها حفظ کند...
اگر کسی بگوید من خودم بلد هستم، من از نظر اعتقادی و اخلاقی هیچ مشکلی پیدا نمیکنم، شبهات و فتنه ها روی من تأثیر نمیگذاره و ... خدا هم به خودش واگذارش میکنه و همین کافی هست برای بدبخت کردن و از بین بردن خودش به دست غرور و بی دقتی خودش...
قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّه / اعراف ۱۸۸
✍️ علی طیبیان
@ali_tayebiyan