سلام صبح بخیر،دوستانی که لباس بسیج ندارند با چفیه بیان و عزیزانی که وسیله نقلیه ندارند جلو مسجد باشند وسیله نقلیه ۷/۱۵ میاد جلو مسجد 💠| پایگاه عــلی بن ابیــطالب علیه السلام | 🌐@aliebneabitaleb_ir

🟡 شبهه امام جمعه اهل تسنن خواف حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به شهادت نرسیده است، به مرگ طبیعی درگذشته است 🟢 پاسخ یک جوان دانشجو در تماس تلفنی با این عالم اهل‌سنت را #حتما بشنوید 👌 ــــــــــــــــ 👈پاسخ‌به‌شبهات‌مــجازی👇 🆔 @Shobhe_ShenaSi

با عرض سلام و احترام به استحضار می رساند. 🌹 محفل انس با قرآن 🌹 💐و اختتامیه مسابقات قرآنی بسیج🌺 🌸شهرستان زنجان🌹 💥همزمان با سراسر کشور☘ 📆سه‌شنبه ۶ آذر ماه ⏰ فردا شب بعد از نماز مغرب و عشاء 🔻#مسجد امیرالمومنین علیه السلام بهارستان برگزار خواهد شد. التماس دعا🤲 💠| پایگاه عــلی بن ابیــطالب علیه السلام | 🌐@aliebneabitaleb_ir

💠مـحـفـل بـزرگ قـرآنـی چـلـچـراغ‌آیـه‌هـا 🌟شما هم به این محفل بزرگ دعوتید! 🌱با خانواده تشریف بیارید…😍 🕰زمان:سه‌شنبه، ۶ آذرماه ۱۴۰۳ ساعت :۱۸:۰۰ 📍مکان: شهرستان زنجان ، بهارستان ، مسجد امیرالمومنین(ع) #محفل #چلچراغ_آیه_ها #مسابقات_قرآن_بسیج

🔸 فیلمی عجیب که ادعا شده مربوط به جدیدترین تکنیک‌های پدافند چین است 💠| پایگاه عــلی بن ابیــطالب علیه السلام | 🌐@aliebneabitaleb_ir

🔸 تصاویری وحشت‌انگیز از موشک مافوق صوت اورشنیک روسی پس از پرتاب و شکستن دیوار صوتی که گویی یک شهاب سنگ غول پیکر پس از سقوط از یکی از سیارات به آسمان نفوذ کرده است. 💠| پایگاه عــلی بن ابیــطالب علیه السلام | 🌐@aliebneabitaleb_ir

یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت : ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده است. اما روی حرف پدر حرفی نمی‌زدند. شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم : ناهار چیکار کردی داداش ؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت به نظر می‌رسید، اما منتظر جو اب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت : تو کوچه راه می‌رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده، نمی‌دونه چیکار کنه و چطوری ببره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایل را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و یک سکه پنج ریالی به من داد. نمی‌خواستم بگیرم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحالی بود که پسرش به نان حلال اهمیت می‌دهد. دوستی پدر با ابراهیم کاملاً واضح بود ولی دیری نپایید که ابراهیم طعم تلخ یتیمی را در یک غروب غم انگیز چشید که این مسأله برای او بسیار سخت بود.