eitaa logo
علی‌زین‌العابدین‌پور
938 دنبال‌کننده
498 عکس
726 ویدیو
48 فایل
صفحهٔ پیج روبیکا •۰•۰•۰•۰•🥀✨۰•۰•۰•۰•۰• https://rubika.ir/alizynolabedinpor صفحه ی اینستاگرام خادم الشهدا علی زین العابدین پور @alizeynolabedinpour جهت ارتباط آسان شما @adminzynolabedinpor
مشاهده در ایتا
دانلود
29.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش تصویری 🎥 مراسم سالروز تولد شهید ابراهیم هادی و سالروز شهادت شهیدمدافع حرم مداح اهل بیت حامد بافنده @alizynolabedinpor •۰•۰•۰•۰•🥀✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
شهید مفقودالاثر حسن سیستانی
شهید_حسن_سیستانی.m4a
21.16M
*بسم رب الشهداء والصدیقین* ‏دعای ندبـہ قشنگ ترین توصیف دوری رو داره : " عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى . . سخت است برای من ڪہ همـہ را ببینم و تو را نبینم ."🥺 مسابقه هفتگی شمیم عشق ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐•°᪥ 💠 @alizynolabedinpor کانال روایتگری ᪥°•࿐࿇🕊☘࿇࿐°᪥ 💠 @shamimeshgh1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جان عزیزتر داشتیم، گرفتند 🥀دفترِ کارش بیابون بود، میزش سنگ و صندلی اش زمین... 🥺
سلام ختم سوره یس ... جهت رونق مراسم امشب ... یه بسم الله بگید و شریک بشید🌹
بسم رب الشهداء والصدیقین دو روز قبل از مراسم همه یه گوشه ی کار رو دست گرفتن ، یکی سربند یا زهرا می زد، یکی قاب عکس شهید رو توی دکور جا میداد و.... این بار همه یه گوشه ی کار رو گرفتن و شهید هم دست همه رو :)! از دخترکی که شعار زن، زندگی، آزادی در کلاس می داد و از اجبار پابه نماز خانه ای می گذاشت که حالا بوی عود و عطرِ گلاب و حال هوای حاج علی رو مهمون خودش کرده بود :)! به گفته خودشون اومده بودن که بخندن و راهی برای فرار از اونجا پیدا کنن و دور ازچشم بقیه بیرون برن! اما شهدا... بانوایی از جنس عشق و معرفت خودشون به استقبال آنها اومدن :) آقایی اومدن و موسیقی بی کلامی پخش شد و دل ها رفت ! حرف ها و روایتگری ایشون اشک همه رو در آورده بود از معلم و دانش آموز و سرایدار مدرسه تا مهمان های ویژه :)! میون حس و حال عجیبی که داشتم، نگاهی کردم ببینم بقیه در چه حالن.... دخترِ زن، زندگی، آزادی... با شنیدن صدای دخترک شهید ،اشک هایش بی هوا راه خودشون رو پیدا کرده بودن، حالا شرایطِ فرار رو داشتن اما عشق و نگاه شهیدان به آنها، مجال و رمق بیرون رفتن را به آنها نمیداد .. آنها اسیر شده اند اسیرِ نگاه حاج علی، اسیر عشق ! آنطرف تر را که نگاه می کردی؛ دخترانِ اراذل و اوباش مدرسه، گوشه ای نجیب و آروم نشسته بودن و موهای پریشان در بادشون، حالا دیده نمیشد وبی صدا اشک میریختن :)! و این روایت چه ها که بادل ها نکرد.. بعداز مراسم، صدای اذان بلند شد قبلا صف نماز مدرسه به ۱۰ نفر هم نمیرسید ... آن شب... اما همه باهم به نماز ایستادن و برای پخش افطاری کمک کردن نگاهم پی دخترک زن، زندگی، آزادی رفت... جارو به دست بود و داشت در مجلس شهدا کمک میکرد ...:)! او قرار بود برود !🥺 دلنوشته ی دانش آموز مدرسه دخترانه شهید حاج علی محمدی پور (رفسنجان) ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲