eitaa logo
'~🇮🇷عشاق المهدی🇵🇸♡
151 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
92 فایل
اولش یه سلام بدیم به آقامون✨️ اسلام علیک یا ابا صالح المهدی...✋️ اینجا بهت یاد میدن که چطور امام زمانی بشی همین فقط!💛 https://harfeto.timefriend.net/16860795125027 گفتگو ناشناس کانالمون👆🏻💚 شروع به کار: ۱۴۰۱٫۱۰٫۲۹ اللهم عجل لولیک الفرج 🇵🇸🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت یازدهم 🌞صبح که از خواب بیدار شدم هنوز سر درد داشتم ؛ کش و قوسی به بدنم دادم  و از روی تخت بلند شدم با همون لباس های مهمونی خوابم برده بود. میلی به خوردن صبحانه نداشتم فقط یه چای تلخ ریختم. 🌹دستی مقابلم تکون خورد لبخند بی رمقی زدم_سلام مامان. دلخور به نظرمی رسید ولی جوابم رو داد. صندلی رو کنار کشید و نشست نگاهش به ساعت بود_اخلاقت رو خوب می شناسم تا خودت نخوای نمیشه ازت حرف کشید ولی کار دیشبت بد جور خجالت زده ام کرد همه راجع به تو حرف میزدند همین دختر عمه ات یه روانپزشک بهم معرفی کرد!! میگه مشخصه افسرده شدی!!. 🌺 غلط کرده خودش و داداشش بیشتر به دکتر احتیاج دارند!!. من هیچیم نیست.گوشیش که زنگ خورد سریع بلند شد و گفت_سر فرصت با هم حرف میزنیم. با یکی از دوستاش شرکت تبلیغاتی زده بود. گاهی اوقات هم تا دیر وقت می موند. 🌼فقط موقعی که به پایگاه می رفتم حس و حالم خوب بود جلساتشون تو طبقه اول که حسینیه بود برگزارمی شد زودتر از همه رسیدم چادرمو دور شونه ام انداختم و به پشتی تکیه دادم کتاب دعا رو از کیفم در آوردم باز هم صفحه مورد نظرم زیارت عاشورا بود! 🍀گاهی اوقات که دلم می گرفت تا کتاب رو باز می کردم این دعا می اومد. اصلا متوجه نبودم که با صدای بلند می خونم یه لحظه دیدم سخنرانمون خانم عباسی روبروم نشسته! و نم اشکی تو چشماش بود. _ 🎶چه صدای قشنگی داری. خوش به سعادتت!. خیلی رو سیاه تر از این حرف ها بودم که لایق تعریف باشم بخاطر همین گفتم:_قبلنا تو اوقات فراغتم ساز می زدم چون ته صدایی داشتم همراهش می خوندم دوست و اشنا کلی تشویقم می کردند تا ادامه بدم!. 🌱دستم رو به گرمی فشرد و گفت:_دیگه به گذشته فکر نکن مهم الانه که مورد لطف و عنایت خدا قرار گرفتی. خدا رو شکر کار منو راحت کردی!!. متعجب نگاهش کردم. با همون لبخند همیشگی گفت:_چند وقتیه دنبال کسی می گردم که با صدای خوبش جلسات ما رو رونق بده این کار رو انجام میدی؟!. 🌷هر لحظه بیشتر تو شوک فرو می رفتم یعنی من میشدم مداح؟! این امکان نداشت فقط تونستم بگم_بخدا من لیاقتش رو ندارم در ضمن هیچی هم بلد نیستم. _خودت رو دست کم نگیر عزیزم باهات کار می کنم راه می افتی. قطره اشکی از چشمام جاری شد 🍃من فقط یک قدم سمت خدا برداشتم و این همه به من عزت و آبرو داد پس اگه از اول بندگیش رو می کردم چی کار می کرد. حیف که بیشتر لحظاتم رو به تباهی گذروندم..... 🌾روزها پشت سر هم می گذشت و من با جدیت تمرین می کردم که پیشترفت زود هنگامم باعث شگفتی خانم عباسی شده بود مامان و بابا تا غروب سر کار بودند بهترین فرصت بود که تو خونه تمرین کنم...... 🌸نگاهم به صفحه گوشیم افتاد چند تماس از بابام داشتم نگران شدم و سریع شمارش رو گرفتم ولی خاموش بود کلید رو توقفل چرخوندم هنوز داخل نرفته بودم که کسی صدام کرد. به عقب که برگشتم لیلا رو مقابل خودم دیدم... ادامه دارد...
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : دوازدهم 🔸به عقب که برگشتم لیلا رو مقابل خودم دیدم بامحبت منو در اغوش کشید هنوز تو بهت بودم یعنی اتفاقی افتاده بود؟!. 🍀 چهره اش که عادی نشون میداد تعارفش کردم بیاد داخل گفت:_ممنون عزیزم ایشالا یه وقت دیگه. اومدم دنبالت بریم خونه داییم چند روزیه بخاطر دکتر مامانم اومدیم تهران، چون یکم بهتر شده داییم می خواد نذری بده مامانم دوست داره تو هم باشی اگه بیایی که خوشحالمون می کنی.☺️ 💚من که ازخدام بود. برگشتم خونه یه مقداری سر و وضعم رو مرتب کردم حجابم خوب بود ولی کامل نبود چون هنوز تصمیم نگرفته بودم چادری بشم فقط موقعی که پایگاه می رفتم سرم مینداختم.برای مامانم پیغام گذاشتم که دیربرمی گردم. 🌻نزدیک ماشین که رسیدم سید پیاده شد نیم نگاهی انداخت اما طبق عادت همیشه سرش رو پایین انداخت. قلبم تند میزد انگار که می خواست ازجا کنده بشه! اهسته جواب سلامش رو دادم هر چند خودم هم به زور شنیدم! 🧐بدجوری تو فکر رفته بود وقتی لیلا صداش کرد تازه به خودش اومد و حرکت کرد.حس می کردم حالت نگاهش عوض شده و دیگه مثل قبل سرد و بی تفاوت نبود. ♨️هنوز از کوچه بیرون نرفته بودیم که با ماشین بهمن روبرو شدیم! دیگه از این بدتر نمی شد با چهره‌ای اخم آلود به طرف ما اومد. تقّی به شیشه زد. لیلا با تردید گفت:_آشناس؟!. فقط سرم روتکون دادم و پیاده شدم. ازحرص پوست لبم رو می کندم با عصبانیت گفتم :_اینجاچی کار می کنی؟!😡 😏پوزخندی زد که بیشتر لجم رو دراورد_من که اومدم خونه دایی جونم حالا تو بگو تو ماشین این جوجه بسیجی چی کار می کنی نکنه اینم بازی جدیدته؟!. 😤اصلا متوجه موقعیتم نبودم با مشت روی بازوش زدم _چرا از زندگیم گم نمیشی؟ بخدا به عمه میگم چه حیون پستی شدی دست ازسرم بردار. ♨️خنده چندش اوری کرد روسریمو گرفت و به سمت خودش کشوند_هرچقدرم که ظاهرت عوض بشه گذشتت که تغییر نمی کنه!!. باصدای پرخاشگر سید رهام کرد. 😭بدجور احساس خاری و پوچی کردم. بالحن بدی گفت:_هوی چته صداتو انداختی روسرت!! گلاره دوست دخترمه تو چیکارشی؟!. 😲مات و متحیر موندم این چه حرفی بودکه زد 😡 سید از عصبانیت صورتش سرخ شده بود اگه لیلا مانع نمیشد حتما یه دعوایی رخ میداد. بهمن که به خواسته‌اش رسید با شکی که تو دل سید انداخت باید فاتحه این احساس رو می خوندم 💢یه لحظه پشیمون شدم خواستم برگردم که باهمون جذبه و جدیت گفت :_بشینید تو ماشین!!. 😒 حالا اینم برای من قلدر شده! فقط به احترام فاطمه خانم می‌رفتم چون با این اوضاعی که پیش اومد و آبروریزی که شد تنهایی برام بهتر بود. 💢 بخاطر باریک بودن کوچه ماشین رو تو خیابون پارک کرد. اسم امامزاده حسن رو شنیده بودم ولی تا حالا این اطراف نیومده بودم اکثراً خونه های قدیمی ولی باصفا. سید کاری رو بهونه کرد و رفت دلم میخواست با تمام وجود گریه کنم.😭 🌸 لیلا دستش رو روی شونه م گذاشت و با لبخند شیرینی گفت :_خسته‌ت که نکردیم؟ 🌺 سعی میکردم خونسرد و آروم باشم اما واقعا سخت بود گفتم :_نه فدات شم خوشحالم که همراهتون اومدم.... 🌼 خیلی خوب وصمیمی با من برخورد کردند اصلا احساس غریبی نمی‌کردم ،دخترشون هم سن وسال من بودازوقتی که اومدیم چشمش به در بود! حسادت تو دلم چنگ میزد. 😏 همچین دختردایی نجیب و خوشگلی داشت باید هم منو تحویل نمی گرفت. تو مراسم چهلم دیدمش ولی اون موقع نمی شناختمش 🌾 پیش فاطمه خانم نشستم همه پای دیگ نذری بودند و کسی کنارمون نبود _از بار اولی که دیدمت خیلی تغییر کردی خانم بودی وخانوم‌تر هم شدی. زیرلب تشکری کردم. _دیشب خواب سیدهاشم رو دیدم. مروارید اشک تو چشماش جمع شد گفتم:_خدا رحمتشون کنه. _ممنون دخترم، راستش جدا از اینکه دوست داشتم دوباره ببینمت یکی ازعلت هایی که خواستم بیای مربوط به همین خوابه... 😳 متعجب بهش خیره شدم یعنی چه خوابی دیده بود که بخاطرش منو تا اینجا کشونده بود؟؟؟ کنجکاوی رهام نمی کرد. اماسکوت کردم تاخودش برام بگه..... ادامه دارد....
۲ پارت از رمان سجده عشق👆
☁️🌞☁️ 🌸حدیث روز 🌺امام علی علیه السلام 🔹مبادا بخاطر نیکی نمودن به مردم،بر آنان منت بگذاری یا کار نیکت را بیش از آنچه هست، جلوه دهی یا به آنان وعده ای بدهی و به آن عمل نکنی زیرا منت گذاشتن، نیکی ات را ضایع میکند و بزرگ تر جلوه دادن کار، نور حق را ( از دل) می برد. ✅نهج البلاغه نامه ۵۳ 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
🌹 یکی از اصحاب حضرت رضا(علیه السلام) می گوید: پول بسیاری به حضور آن حضرت بردم، ولی آن حضرت، شادمان نشد، من غمگین شدم و با خود گفتم: چنان پولی نزد آن حضرت می برم، ولی حضرت شادمان نمی شود. امام رضا (علیه السلام) در این هنگام که احساس کرد من چرا غمگین هستم به غلامش فرمود: آفتابه و لگن را بیاور خود آن حضرت روی تخت نشست، و به غلام فرمود: آب بریز. در این هنگام دیدم از لای انگشتان آن حضرت، قطعه های طلا در میان لگن می ریزد، در این وقت به من رو کرد و فرمود: من کان هکذا لا یبالی بالذی حماته الیه. کسی که چنین قدرتی دارد که از لای انگشتانش طلا بریزد به پولی که تو برایش آورده ای، اعتنائی ندارد تا خشنود شود 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
ابویحیی صنعانی گفت: "خدمت حضرت رضا (علیه السلام) بودم، پسرش حضرت جواد را که کودکی بود، برایش آوردند. ایشان فرمودند: 🌹 فقال: «هذا المولود الذی لم یولد مولود اعظم علی شیعتنا برکة منه»؛ در اسلام فرزندی متولد نشده که بیش‌تر از این پسر برای شیعیان ما برکت داشته باشد 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
🌹 زهد و عبادت امام رضا علیه السلام : حضرت رضا (ع) در تابستان بر روی حصیر می نشست و در زمستان بر روی گلیم، و لباسهایش زبر و خشن بود؛ و لی هنگامی که در میان مردم می رفت از لباسهای عادی مردم استفاده می کرد. علی بن موسی الرضا (ع) با قرآن انس خاصی داشت و هر سه روز یک بار ختم قرآن می کرد و می فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز هم می توانم یک قرآن ختم کنم؛ لیکن هیچ آیه ای را تلاوت نمی کنم مگر آنکه درباره ی آن آیه و موضوعی که فرود آمده و زمانی که نازل شده است، اندیشه می کنم. امام (ع) کم می خوابید و شبها را بیشتربه شب زنده داری می گذرانید و گاهی اوقات تمام شب را تا صبح بیدار بود و بسیار روزه می گرفت و روزه اول، وسط و آخر ماه از او ترک نمی شد و می فرمود: «روزه داشتن در این سه روز مثل این است که انسان همیشه روزه است 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
رجاء بن ابی ضحاک ـ مأمور مأمون برای بردن امام رضا (ع) از مدینه به خراسان ـ می گوید: من از مدینه تا مرو همراه و مراقب امام (ع) بودم؛ سوگند به خدا، کسی را در پرهیزگاری و افزونی ذکر خدا در تمامی اوقات، و شدت خوف از حق تعالی مانند او ندیدم. سپس به طور تفصیل برنامه ی عبادی آن حضرت را در طول شب و روز بیان می کند. مأمون وقتی گزارش «رجاء» را شنید گفت: ای پسر ابی ضحاک، آنچه که گفتی درست است، او (اشاره به امام رضا (ع) ) از بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است. سپس به وی توصیه کرد که مشاهدات خود را برای دیگران نقل نکند 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(استغفرالله و اسئله التوبه) کسی که هر روز در ماه شعبان استغفار کند روزی ۷۰ مرتبه خدا گناهانش را می آمرزد حتی اگر به عدد ستارگان باشد 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
💟چند مورد از آثار و برکات وضو 1⃣ طولانی شدن عمر: هر چه می‌توانی بیشتر طاهر (با وضو) باش خداوند عمرت را زیادتر می‌کند. 📚 وسائل‏‌الشیعة، ج 1، ص 383 2⃣ از بین رفتن خشم خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد. 📚 نهج الفصاحه ص 286 ، ح 660 3⃣ پاک شدن از گناهان اگـر بنـده ‏اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان پاك مى‏ شود. 📚 تفسير منتسب به امام حسن عسكرى عليه‏ السلام ص 521 4⃣ شب تا صبح در حال عبادت هر که با وضو به بستر رود، آن شب بشتر او به منزله مسجد اوست و اگر یادش آمد که وضو ندارد به همان رو انداز خود -هر چه می خواهد باشد- تیمم کند که اگر چنین کرد پیوسته در نماز و ذکر خداوند خواهد بود. 📚 تهذیب الاحکام، ج 2 ، ص 116 5⃣ اجر شهید پیامبر اکرم (ص) فرموند: فراوان وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد گرداند. اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن ؛ زيرا اگر در حال طهارت بميرى، شهيد خواهى بود 📚 میزان الحکمه، ج ۱۳ 6⃣ اجر روزه داری پیامبر اکرم (ص) فرمودند كسى كه با طهارت بخوابد، همانند روزه دارِ شب زنده دار است 📚 میزان الحکمه، ج ۱۳ 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 آیت الله مجتهدی تهرانی ره: «کسی که به پدر و مادرش بی‌احترامی کند ، خیر از دنیا و آخرت نمی‌بیند . 🔻 پیرمردی بود که حدود نود سال عمر کرد، اما نه بچه‌ای داشت و نه خانه و زندگی، خیلی با فلاکت زندگی کرد. 🔻 من شنیدم که پدر این آدم، او را در جوانی نفرین کرده و گفته: «امیدوارم صاحب زن و بچه و خانه و زندگی نشوی» 🔶 نود سال هم عمر کرد، اما در اثر نفرین پدر، که از او ناراضی بود، با فلاکت زندگی کرد.» 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh
✨🌷✨ 💓 پندانه ملاعلی همدانی رفت مشهد خدمت اقای نخودکی و به ایشان گفت مرا کن. ایشان گفت؛ ○ مرنج و مرنجان ○ گفت خب مرنجانش راحت است, کسی را نمیرنجانم ولی مرنج را چه کنم؟ ایشان جواب داد خودت را کسی ندان, عیب کار ما این است که ما خودمان را کسی میدانیم. تا کسی به ما میگوید بالای چشمت ابروست عصبانی میشویم. وقتی خودمان را کسی بدانیم, از همه می رنجیم.... "از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)" 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🍃🌹عضویت در کانال ♡الله♡👇 @allaahhhh