فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این سه توصیهی سقراط را ببینید. برای همهی دوستانی که در فضای مجازی فعالیت میکنند بسیار مفید است!
@almahdie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی آنلاین - آه از فاصله - مهدی رسولی.mp3
7.26M
🥀شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃محاسنم سفید شد
🍃دورم ازت هنوزم
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
@almahdie
8993172_992.mp3
8.21M
🎧 حاج مهدی رسولی
روضه شب جمعه
#التماس_دعا🌷🙏
@almahdie
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
🎧 حاج مهدی رسولی روضه شب جمعه #التماس_دعا🌷🙏 @almahdie
رزق شبانه😭😭😭
التماس دعا دارم 🙏🙏🌹🌹🌹
شب جمعه ست دوباره دلم
هوای حرم به َسر دارد
کسی نیست که تو ایران
باشه و دل تنگ کربلا نباشه😭
ارباب دیدار خیلی عقب افتاده
ما تمنای دیدن بین الحرمین را داریم
🌾🌿سید سڪوتــــــــــ
حضرت آیت الله بهاء الدینی فرمودند:
من سیزده ساله بودم، سیدی در ڪوه خضر می نشست ڪه به او می گفتند:
سید سڪوت.
بیست سال بود ڪه حرف نمی زد.
من با بعضی بچه ها رفته بودیم ڪوه خضر و او را دیدیم. شخصی از روستائی آمد گفت:مریض داریم او را دعا ڪنید!سید با حرڪات دست و اشاره به او تفهیم ڪرد ڪه مریض خوب شد، بعد معلوم شد ڪه مریض خوب شده است! همچنین مثل اینڪه فهمیده بود ما بچه ها گرسنه هستیم با اشاره دست به ما بچه ها فهماند ڪه در فلان منطقه پائین ڪوه دارند اطعام می ڪنند، بروید بخورید، ما رفتیم پائین به همان مڪانی که آدرس داده بود، دیدیم در یڪ باغی آش پخته اند و به مردم می دهند.
پس از بیان این مطلب آیت الله بهاالدینی فرمودند:
بزرگان هم به او سر می زدند.
عرض شد : آقا این سید سڪوت را ڪه فرمودید بزرگان هم پیش او می رفتند، چه سری داشت؟!
استاد فاطمی نیا در جلسه ای با ذڪر چند نڪته اخلاقی و عرفانی فرمودند:
خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سڪوت چه بود؟ آقا دستشان را بردند به طرف لبشان و فرمودند: در آتش را بسته بود
خـــــدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته اند آبرو بردن را.
ببینید خـــــدا چند گناه را نمی بخشد:
۱- عمدا نماز نخواندن
۲- به ناحق آدم ڪشتن
۳- عقوق والدین
۴- آبرو بردن.
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕🧡💕
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 سخی تر از حاتم
از حاتم طائی سئوال كردند: از خود كريم تر ديده ای؟ گفت: آری ديده ام. گفتند: كجا ديده ای؟ گفت: وقتی در بيابان می رفتم به خيمه ای رسيدم، پيرزنی در آن بود و بزغاله ای پشت خيمه بسته بود. پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم.
مدتی نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالی تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت: برخيز و برای ميهمان وسايل پذيرايی را آماده كن، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما.
پسر گفت اول بروم هيزم بياورم، مادرش گفت تا تو به صحرا بروی و هيزم بياوری دير می شود و ميهمان گرسنه می ماند و اين از مروت دور باشد. پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد.
چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگری نداشت و آن را صرف من كرد. پيرزن را گفتم: مرا می شناسی گفت: نه، گفتم: من حاتم طائی هستم، بايد به قبيله ما بيايی تا در حق شما پذيرايی كامل كنم و عطايا به شما بدهم!
آن زن گفت: پاداش از ميهمان نگيريم و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بی نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند.
📗 #جوامع_الحكايات
✍ سدیدالدین محمد عوفی
💕🧡💕