📌 #اطلاعیه طوفان توئیتری در شب #نیمه_شعبان در سراسر جهان
🌐 با هشتگ همگانی
#ThePromisedSaviour
📝 نکته مهم: لطفا تمام سعی خود را انجام دهید که در قالب یک توییت، به غربی ها امام زمان حقیقی را معرفی کنید که آنچه هالیوود به آنها شناسانده، حقیقت ندارد. و سعی کنید به یک مترجم برای ترجمهی خود به متن انگلیسی رجوع کنید. ولی اگر امکان این ترجمه برای شما فراهم نبود، میتوانید از توییت های انگلیسی مندرج در سایت
ThePromisedSaviour.com
استفاده فرمایید.
🗓 وعده ما: چهارشنبه ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ به وقت ایران
🌍 در سایر کشورها از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۸:۳۰ به وقت گرینویچ
#اتحادیه_عماریون
@et_amarion
💢 فرماندار ایالتی در آمریکا: کرونا چهره غرب وحشی را در آمریکا نشان داد!
جی بی پرایتزِکِر فرماندار ایالت ایلینوی آمریکا:
🔹 برای مقابله با این بحران، دولت فدرال آمریکا هیچ برنامه ای ندارد.
🔹 هر ایالتی به حال خودش رها شده است.
🔹 همانطور که قبلا گفتم غرب وحشی را می توانیم در این جریان شاهد باشیم.
✍ دقت کنید، بسیار مهم است ، این اعتراف خودشان است!
#اتحادیه_عماریون
@et_amarion
هدایت شده از ذاکر
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
امروزثواب تلاوت روزانه مان را به پیشگاه منور وملکوتی حضرت ولی عصر ارواحنافداه تقدیم می کنیم ص ۲۴۲ س یوسف
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
«٥٨» ﻭَﺟَﺂءَ ﺇِﺧْﻮَﺓُ ﻳُﻮﺳُﻒَ ﻓَﺪَﺧَﻠُﻮﺍْ ﻋَﻠَﻴْﻪِ ﻓَﻌَﺮَﻓَﻬُﻢْ ﻭَ ﻫُﻢْ ﻟَﻪُ ﻣُﻨﻜِﺮُﻭﻥَ
(ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻛﻨﻌﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺤﻄﻲ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺖ)ﻭ (ﺩﺭ ﭘﻲ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﻳﻲ) ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻳﻮﺳﻒ (ﺑﻪ ﻣﺼﺮ) ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ (ﻳﻮﺳﻒ) ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ، ﻭﻟﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ.
ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎ:
ﻃﺒﻖ ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻭ ﭘﻴﺸﮕﻮﻳﻲ ﻳﻮﺳﻒ، ﻣﺮﺩم ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻭﻓﻮﺭ ﻧﻌﻤﺖ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭﻟﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﻭم ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻣﺮﺩم ﺩﭼﺎﺭ ﻗﺤﻄﻲ ﻭ ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﻲ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺍﻣﻨﻪ ﻗﺤﻄﻲ ﺍﺯ ﻣﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻄﻴﻦ ﻭ ﻛﻨﻌﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪ. ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻬﻴﻪ ﮔﻨﺪم ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻣﺼﺮ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺁﻧﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺼﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻋﺮﺿﻪ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻳﻮﺳﻒ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺘﻘﺎﺿﻴﺎﻥ ﻏﻠّﻪ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﻣّﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﻖّ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻳﻮﺳﻒ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺗﺎ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻣﺼﺮ، ﺣﺪﻭﺩ ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻳﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، «ﻳﺎ ﺑﺸﺮﻱ ﻫﺬﺍ ﻏﻠﺎم» ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺰﻳﺰ، ﺧﺪﻣﺘﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ (ﺩﻭﺭﻩ ﻭﻓﻮﺭ ﻧﻌﻤﺖ ﻭ ﭘﺮ ﺁﺑﻲ) ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻴﺎﻥ ﻗﺤﻄﻲ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺼﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﭘﻴﺎم ﻫﺎ:
١- ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺤﻄﻲ، ﺟﻴﺮﻩ ﺑﻨﺪﻱ ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻬﻤﻴﻪ، ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺍﻭ ﺳﻮء ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻜﻨﻨﺪ. «ﺍﺧﻮﺓ» ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﻲ ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ، ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ.
٢- ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺤﻄﻲ ﺍﮔﺮ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛﻤﻚ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ، ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻴﺪ. «ﻭ ﺟﺎء ﺍﺧﻮﺓ ﻳﻮﺳﻒ»
٣- ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﺳﺎﻛﻦ ﻭ ﺭﺍﻛﺪ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺣﺘّﻲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ. «ﻭ ﺟﺎء ﺍﺧﻮﺓ ﻳﻮﺳﻒ»*
٤- ﮔﺎﻫﻲ ﻇﺎﻟﻢ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻣﻈﻠﻮم ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. «ﻭ ﺟﺎء ﺍﺧﻮﺓ ﻳﻮﺳﻒ» (ﻛﻮﻩ ﺑﻪ ﻛﻮﻩ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﺪ، ﺁﺩم ﺑﻪ ﺁﺩم ﻣﻲ ﺭﺳﺪ.)*
٥ - ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻣﺮﺩم ﺣﺘّﻲ ﻏﻴﺮ ﻣﺼﺮﻳﺎﻥ ﺑﺎ ﻳﻮﺳﻒ، ﺍﻣﺮﻱ ﺳﻬﻞ ﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ. «ﺟﺎء ﺍﺧﻮﺓ... ﻓﺪﺧﻠﻮﺍ» (ﺳﺮﺍﻥ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻫﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﺍﺗﺨﺎﺫ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻣﺮﺩم ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﺩ.)
٦- ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻧﻘﺶ ﻣﻲ ﺑﻨﺪﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻧﻤﻲ ﺭﻭﺩ. «ﻓﻌﺮﻓﻬﻢ ﻭ ﻫﻢ ﻟﻪ ﻣﻨﻜﺮﻭﻥ»*
(ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺎ ﻳﻮﺳﻒ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﻲ ﻳﻮﺳﻒ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻟﺬﺍ ﻳﻮﺳﻒ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﻟﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ).*
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷
🍃داستان کوتاه🍃
🌹زنده شدن مفسر بزرگ قرآن داخل قبر
✅ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود; پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد رضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كردند. آنها با او نسبت فاميلي داشتند. دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بارهواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد; سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش رافرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيزانجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند; كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدارا در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد:
خدايا اگر نجات پيدا كنم; تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از اين تنگنانجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.
شيخ طبرسي در حال خفه شدن بود.
پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
ت كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بيلي در دست داشت. به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.
بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد; يكي از آنها را برداشت.
صورت شيخ طبرسي نمايان شد.
نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.
صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....
آیامرا میشناسی؟
بله مي ... شناسم! شما شيخ ط...طبرسي هستيد. امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست ... دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد.
كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخت; پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي رابيرون آورد. در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار.
كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.
شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:
آن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه
كشيده اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت.
خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟
بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام در اين شهر مرگ و مير زياد است.
اگر روزي مرده اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش راندزدم آن شب خوابم نمي برد. كفن ها را به بازار مشهد رضا مي برم و مي فروشم.
از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد.
آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسيد:
از كدام طرف بروم؟
برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.
جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره هاي بيشمارآن دوخته بودوخدارا شکر میگفت.
علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان را به اتمام رساندند......
منبع👈شیعه نیوزگزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس،
🍃کانال به سمت خدا🍃
🔹نشر_صدقه_جاریست🔹
@et_amarion
هدایت شده از کانال الماس عماریون
🍃داستان کوتاه🍃
🌹زنده شدن مفسر بزرگ قرآن داخل قبر
✅ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود; پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد رضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كردند. آنها با او نسبت فاميلي داشتند. دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بارهواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد; سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش رافرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيزانجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند; كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدارا در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد:
خدايا اگر نجات پيدا كنم; تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از اين تنگنانجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.
شيخ طبرسي در حال خفه شدن بود.
پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
ت كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بيلي در دست داشت. به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.
بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد; يكي از آنها را برداشت.
صورت شيخ طبرسي نمايان شد.
نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.
صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....
آیامرا میشناسی؟
بله مي ... شناسم! شما شيخ ط...طبرسي هستيد. امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست ... دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد.
كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخت; پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي رابيرون آورد. در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار.
كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.
شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:
آن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه
♦️ تمدید معافیت تحریم انرژی ایران توسط آمریکا؛ اهداف و پیامدها
📝تحلیل
🔶 وزارت خارجه آمریکا 7 فروردین 1399 از تمدید یکماهه معافیت عراق برای واردات گاز و برق از ایران خبر داد. در این بیانیه آمده است: «تحت معافیت تحریمهای آمریکا، عراق اجازه دارد تا به تراکنش مالی مربوط به واردات برق از ایران بپردازد. هدف از این معافیت، که آمریکا آن را تمدید کرده، پاسخ به نیازهای فوری انرژی مردم عراق است».
🔶 تقریبا یکسوم برق مصرفی عراق از طریق واردات مستقیم یا تحویل گاز از سوی ایران برای نیروگاههای عراقی تامین میشود. با این حال این پرسش باقی است که آیا آمریکا به واقع از روی اجبار و به جهت حفظ ارتباط مساعد با دولت عراق، به این معافیت تن میدهد یا اهداف دیگری نیز در این زمینه وجود دارد؟
🔶 این معافیت ابتدا 120 روز یکبار، سپس 90 روز، بعد هر 45 روز تمدید شد و اکنون برای یک دوره 30 روزه تمدید شده است. آمریکا علاوه بر کاهش تدریجی زمان معافیتها، به عراق نیز فشار آورده تا با تکثر منابع تأمین انرژی، به این نیازمندی پایان دهد. بهسازی میادین نفتی المجنون و القائم و نیز مذاکرات عراق با ترکیه برای واردات برق از جمله این اقدامهاست.
🔷 با توجه به این موارد، به نظر میرسد ایالات متحده با تمدید معافیتها سعی کرده به تدریج سیاستگذاران اقتصادی ایران را به یک منفذ درآمدی مطمئن سازد تا ایران ابتکار لازم برای تنوعبخشی به کانالهای خنثیسازی تحریمها را به کار نبندد. منابع غیررسمی دولت عراق به برخی رسانهها گفتهاند این آخرین تمدید واردات گاز از ایران خواهد بود.
🔷 بنابراین در تداوم کمپین «فشار حداکثری»، پایان یک تمدید طولانیمدت که اقتصاد ایران به آن عادت کرده در کنار کاهش شدید قیمت نفت همزمان با بحران کرونا، این احتمال وجود دارد که شوک شدیدی به منابع بودجهای کشور وارد شود که لازم است تصمیمگیران کلان اقتصادی کشور نسبت به آن هشیار باشند.
@et_amarion
🔴️ سند۲۰۳۰، هتل اسپیناس و پایتخت ۶!
حسین مروتی نوشت: خیلی ها پایتخت۶ را نقد کردند، دوستان عدالتخواه از ماجرای پول کثیفی گفتند که تنابنده گرفته، رسانه ای ها هم از سکانس آخر سریال گفتند و شباهتش به یک فیلم فارسی، اما مسائلی از این دست اگرچه مهم، فرعی هستند و حواس ما را از #اصل ماجرا پرت می کنند.
رحمت مشغول دل دادن و قلوه گرفتن است با یک زن شوهردار!
دختر محمود نقاش با پیشینه ی جواب رد به نقی و طلاق از همسر،سوژه پسرخاله نقی یعنی ارسطو شده!
نقی هم هنوز بی خیال این زن نشده و دوست دارد هنگام صحبت هما با طاهره،خودش هم باشد.
دوقلوها مدام #دروغ می گویند و نقی و هما را دور می زنند.
رفتار بهتاش با خانواده،در #قلهبیشعوری است. او ازطریق پربیننده ترین برنامه تلویزیون، «#خانهمجردی»را وارد گزینه هایی می کند که یک جوان میتواند برای زندگی آینده اش به آن فکر کند!
حکایت غیرت نسبت به همسر، ولایت پدر بر فرزند، بازنمایی جایگاه مرد در خانواده و #کنایههایجنسی هم که واویلا!
بله، اصل ماجرا، درون مایه این اثر بود. یعنی #دشمنیتمامعیاربانهادخانوادهایرانی!
حالا اگر هم برای یکی دو مورد توجیه داشته باشیم، یا قضاوت ها را عادلانه ندانیم، مجموع این عوامل نشان می دهد که این موجودِ در تاریکی، فیل است ولاغیر!
خب آقایان هنرمند برای چه باید ۱۵ قسمت برای دشمنی با خانواده کار بسازند؟!چه سودی برای شان دارد؟!
اگر جلوی دوربین چیپس مزمز خوردند، ۱۵ جلسه رنو و پژو را تبلیغ کردند و برای هتل اسپیناس رپورتاژ رفتند، می تواند توجیه مالی داشته باشد.
اما چه کسی برای نابودی خانواده ایرانی #پول می دهد؟!
اساسا نابودی خانواده ایرانی یکی از کار ویژه های آژانس های #سازمان_ملل در ایران است که معمولا پولش را از سرچشمه، یعنی آژانس توسعه بین المللی آمریکا (USAID) می گیرند.
برای مجریان #سندتوسعهپایدار۲۰۳۰، چه لقمه ای می توانست چرب تر از یک سریال بِرند خانواده محور پربیننده باشد؟!
در قسمت آخر سریال وقتی که ارسطو و بهتاش از آسانسور هتل خارج می شوند،تصویر خودشان خوب دیده نمی شود، ولی به مدت ۲۰ثانیه یک پرچم در سمت راست تصویر به خوبی نشان داده می شود. آن پرچم آبی رنگ، #پرچمیونیسف است!
یونیسف که با هتل اسپیناس تفاهم همکاری هم داشته!
آقا چرا توهم توطئه دارید؟!
خب اصلا یونیسف نایس،
ولی به عنوان یک نمونه پزشکی که در دوره چابهار این نهاد شرکت کرده گفته:«به ما آموزش میدادند که نوجوانان و جوانان بایدبه شما مراجعه کرده و فلان وسیله(#کاندوم)را گرفته و بروند و کار خود را انجام دهند!»
درست است که نباید توهم توطئه داشت،ولی ببعی بودن هم خوب نیست!
حالا چه نیازی به این پرچم بود؟
آخر این چه سوال مسخره ای است؟!شما یک تپه را که فتح کنید،روی آن پرچم می زنید؛آنوقت توقع دارید کسی که از دشمن پول گرفته،مدیران و ناظران صداوسیما را دور زده،از هرچه نهاد و سازمان نظام است سواری گرفته و مهمترین رسانه مملکت را #فتح کرده،پرچمش را نزند؟!
چه بسا آن پرچم در قسمت آخر سریال به این معنا باشد که:«پروژه با موفقیت به پایان رسید!»
چه فرضیه هزینه یونیسف برای درون مایه ضدخانواده این سریال صحیح باشد،چه نباشد، پایتخت ۶ یک رسوایی بزرگ است و همین یک دلیل هم، برای آنکه یک فکر اساسی به حال مدیریت و ساختار #صداوسیما بشود کافیست!
حسین مروتی
#اتحادیه_عماریون
@et_amarion
💢 آمریکا 48 دستگاه تنفسی کشور باربادوس را دزدید!
🔹وزیر بهداشت کشور کوچک باربادوس اعلام کرد دستگاههای تنفسی که این کشور خریده شده و پولش را پرداخت کرده توسط دولت آمریکا متوقف و ضبط شده است.
✍ و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون .. خدایا وعده داده ای که ظلم شیاطین را به خودشان برمیگردانی .. ظلمشان از حد گذشته یارب ، منتظریم ای قدر قدرت و ای در هم شکننده ی شکوه ظالمان ...
#اتحادیه_عماریون
@et_amarion