eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
490 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، حافظ نیم قرآن، مربی نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
البته همه نظرات هم مثبت نبودن.
این نظر دکتراسماعیلی عزیز که سعی میکنم برطرف کنم❤️
شمام نظراتتونو با ما در میون بذارید مثلا ایا به نظرتون مبتلابه هست؟ از این دیالوگا میشه استقاده کرد؟ کاربردی به آیات نگاه شده و شما چقدر دارید این نگاهو؟ @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روایت فرمانده نیروی دریایی ارتش از برخورد قاطع با ایستگاه دریایی رژیم صهیونیستی 🔹امیر شهرام ایرانی: در کانال سوئز ایستگاه دریایی رژیم صهیونیستی خودش را معرفی کرد؛ به او گفتم ما نه روی نقشه و نه پشت نقشه همچین کشوری را نمی‌شناسیم و پاسخش را ندادم. 🔹بعد از چند بار که ما را صدا کرد، محکم و قاطع به او گفتم shut up(خفه شو) و در طول ۸ روزی که در مدیترانه بودیم دیگر صدای این منحوس را نشنیدیم. @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتفاق قشنگی که در مراسم رضا داوودنژاد بود، پخش قرآن،ذکر مستمر صلوات و تسبیح در دست پدرش بود؛ بله عزیزان یه خانواده اصیل ایرانی مراسم ختمش اینجوریه نه با دایره و تنبک. ➺ @Twitter_eita @almohanaa
بسم‌الله *حبیب* 🌸حبیب دیر کرده بود. دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید._اگه تصادف کرده باشه، چیکار کنم. بوق ممتد تلفن،گوشش را آزار می‌داد. از همکارهایش هم که سراغش را گرفت، بیرون رفتن او از مجتمع را دیده بودند کم‌کم دست‌هایش به لرزه می افتادند. مدام زیر لب ذکر گفت.بالاخره عقربه ها که خودشان را روی عدد سه پهن کردند، حبیبش از راه رسید. صحیح و سالم. 🌸ریحانه نمی‌دانست از سالم بودنش خوشحال باشد یا بابت دیر کردنش، دعوا راه بیندازد. حجم ترس توی صدایش ریخت. داد میزد؛_آخه نمیگی اینقدر دیر میای مت از استرس می‌میرم؟ هزار جور فکر میاد سراغم؟ 🌸حبیب سعی کرد توی ذوقش نزند:_عزیزم چرا استرس؟ خب میدونی که من مدام با مردم سر وکار دارم. یه وقت کسی صحبتش طول میکشه. دقیقا وقتی راه افتادم بنده خدایی منو گیرآورد و یک ساعت صحبت کرد. شرایطم جوری نبود که بتونم به گوشی و ساعت نگاه کنم. _چرا تلفنتو جواب نمیدی؟ حبیب تازه یادش آمد، تلفنش را توی ماشین جا گذاشته بوده. ضربه ای روی یشانیش زد: ای بابا اصلا گوشیم پیشم نبود. 🌸اشکهای ریحانه که بارید، حبیب کنارش نشست:_عزیزم آخه چرا فکر بد میکنی؟ آدم نباید بذاره فکرا و گمانای بد تو ذهنش بیاد. _چیکار کنم؟ دست خودم نیست کـه... و دوباره اشک‌هایش را پاک کردـ _قربون مهربونیت برم. ببخشید دفعه دیگه بیشتر حواسمو جمع میکنم اما تو هم یادت باشه ها خدا گمان بد رو چه راجع به بنده‌هاش چه راجع به خودش، گناه دونسته. گفته:_ نباید مومنین در مورد خدا گمان بد داشته باشن. چرا همش فکر میکنی یه اتفاق بدی قراره بیفته. نترس بیخ ریش خودت هستم. 🌸ریحانه لبخند کمرنگی زد. حبیب یکی از سیب‌هایی که خریده بود را برداشت. با گوشه کتش پاک کرد و گاز زد و نیمه دیگرش را توی دهان ریحانه گذاشت._عزیزم خدا چند تا ویژگی در مورد منافقین میگه یکی‌اش اینه که در مورد خدا گمانهای بد می‌برند البته منظور بیشتر اینه که وعده‌های خدا رو دروغ میدونن و سست هستن ولی آدم باید مراقب باشه این ویژگی بدگمانی رو توی خودش ازبین ببره. 🌸ریحانه میان اشک و لبخند، سیب را میجوید. ✍محـــــــــــــنـــــــــ❤️ـــــــــا @almohanaa