eitaa logo
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
1.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
105 فایل
⸤ ﷽ ⸣ ‹شھادت‌پایان‌نیست،آغازاست‌› ‹ڪانال‌ #رسمۍ شهیدعلےالهادےحسین‌› ⸤♥🌱⸣ ●زیرنظرخـانواده‌شهید ●ولادت"¹⁵-¹²-¹³⁷⁷"-لبنان🇱🇧 ●شهادت"²⁷-³-¹³⁹⁵"-خلصةسوریه ارتباط با ما ↓ مجموعه های رسمی شهید ↓ @AlialHadiHussein کپی از مطالب کانال حلاله✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی سراسر آزمون است و شهادت مهر قبولی.... ♥️✨
برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّا شهادت قسمتش نمی‌شد. حتی به هوای شهادت ازدواج کرده بود، ولی فایده نداشت. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه(س). حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی. توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب‌وتاب عملیّات بودند، سراغ مدّاح رو گرفت؛ راضیش کرده بود تا براش روضه بخونه، روضه حضرت زهرا(س)، مدّاح می‌خوند و حاجی گریه می‌کرد: وقتی که باغ می‌سوخت صیّاد بی‌مروّت مرغ شکسته پر را در آشیانه می‌زد گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد همون شب بی‌بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط، خمپاره خورد کنارش. فقط دو تا ساق پاش سالم موند.
مثل آن شیشه در همهمه باد شکست ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست...
ای کاش که با معجزه‌ای برگردی : )💔.
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو رفتی دِگر ماه و آیینه خداحافظ بغض تو سینه خداحافظ 🕊 شمران❤️
لبنانی ها در محل شهادت شهید سید حسن نصرالله حاضر شدند.💔🥀 دیشب - ضاحیه جنوبی بیروت کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
اللهُ أكبر.. به‌وقت‌عاشقی♥️
شهیدی که حضرت زهرا به او فرمودند: باید برگردی..💔😭 اهل بابلسر بود. بسیجی لشکر ویژه ۲۵ کربلا. سال ۶۲ عملیات والفجر ۶ تو چیلات به شهادت رسید. ۱۳ سال بعد تفحص شد و استخوان های مبارکش برگشت. پسر شهید تعریف میکرد: یک شب خواب دیدم پدرم برگشته، به سمتش دوان دوان رفتم و با ذوق تمام اون و در آغوش گرفتم اما حس کردم بابا زیاد خوشحال نشد. ازش سوال کردم چیزی شده بابا !؟انگار ناراحتی که برگشتی...!!! گفت : آره پسر... ما تو این مدتی که تو تپه های منطقه چیلات بودیم، هر غروب خانم حضرت زهرا به ما سر میزد. وقتی از کنار استخوان های ما رد میشد، این چادرش بروی پیکرهای شهدا و من وقتی کشیده میشد، یه حال قشنگی بهمون دست می‌داد که قابل وصف نیست. یک روز که خانم تشریف آوردن، اسم من و صدا کرد و گفت: آماده شو که باید برگردی. گفتم خانم چراااا من؟! گفت:آخه دخترت مدتیه داره من و قسم میده به پسرم حسین که پیکر بابام برگرده، واسه همین تو باید بری پیشش. نمیتونم درخواستش و رد کنم..!!!