صلیاللهعلیکیاأباعبدالله
صلیاللهعلیکیاأباعبدالله
صلیاللهعلیکیاأباعبدالله...💚
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
💧🌱
057.mp3
11.55M
#اسمع
سوره مبارکه حدید🎧💌
دنیا به هر سمتی که رفت
تو هر روز خدا رو محکم تر بغل بگیر،
که آرامش واقعی فقط توی آغوش خداست:)
مولایَم؛
بیحضورت تمام روزها برایَم مانند غروبِ جمعه دلگیر است.
فقط ما آمدنت حال دلمان خوب میشود ای درمانِ قلبهای بیقرار....
اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج🤍🍃
کـانـالرسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿
♡jahad🇱🇧↷
『@alshahid_ali_alhadi』
لینک ناشناس کانال جهت پاسخگویی به پیامهاتون👇🏻
https://daigo.ir/secret/93109092
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
حتما بخونید🙂🌸
دعبل خزاعی از پرجرئتترین شاعران شیعه در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) بود، این رمان، قصه عشق دعبل به همسرش زلفا را روایت میکند.
در کنار این اثر عاشقانه و غرق شدن در داستان جذاب زندگی دعبل خزاعی و عشق شورانگیزش به زلفا، نویسنده بستری فراهم کرده تا ما را با زمانه امامان مذکور بیشتر آشنا کند.
و زندان هارونالرشید و اتاقی را که امام معصوم شیعیان در آن محبوس است، پیش چشم ما مجسم میکند و ما را در حسرت یاران نزدیک آن امام عزیز که تشنه دیدارش بودند، شریک میکند.
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
حتما بخونید🙂🌸
بخشی از کتاب دعبل و زلفا👇🏻
بیرون از دروازه و حصار شهر، تا چشم کار میکرد در دو طرف، دکان بود و کاروانسرا. دستفروشها چند متر آنطرفتر، به موازات ردیف دکانها، زیر سایهٔ چادرهایی رنگارنگ و پر وصله، بساط کرده بودند. تنوع کالاهای ریز و درشت چنان بود که اگر کسی ساعتی میچرخید و پرسه میزد، باز هم انگار چیزی ندیده بود. دعبل به هیاهوی آن شلوغبازار و به سکویی که روی آن، چند غلام و کنیز نیمهبرهنه را به نمایش گذاشته بودند، توجهی نشان نداد.
صدها شترِکاروان با دهها اسب و نگهبان مسلح و غلامان پیاده و چندتایی قاطر و سگ همراهش به کاروانسرایی بزرگ خزید که پر از بار و شتر و گاری و حمال و انبار و اطاقکهایی در اطراف بود. بارها را که پایین میآوردند، دهها کودک گدا و پابرهنه و دخترکان ولگرد و بیسرپرست، دورهشان کردند. در گوشهای خربزههایی بزرگ را تلنبار کرده بودند. دعبل بزرگترین خربزه را خرید. تا دو حمال، بار شتر را بر پشت اسبش بگذارند و ببندند، خربزه را به دهها باریکه برید و بین بچهها و دخترکان تقسیم کرد. دست، کاسه کرد و تخمههای خربزه را به اسبش خوراند. به خودش چیزی نرسید.
سکهای به حمالها و چند سکه به کاروانسالار داد و از ابنسیار و دو سه همسفر دیگر خداحافظی کرد. ابنسیار گفت: امیدوارم تو به زودی ندیم هارون شوی و من، طبیب مخصوص او!
نگهبانها دختران و زنان اسیر را کنار صدها طاقه پارچه و خمرههای گلین جمع کرده بودند. با تکان دادن تازیانههای حلقه شده، مجبورشان میکردند که فشردهتر بنشینند و از جلو چشم دور نشوند. دلش میخواست برود و خبری از او بگیرد. باز پا روی خواهش دل گذاشت و به سوی خروجی کاروانسرا بهراه افتاد.
- گیرم که بخواهند او را چون کنیزی بفروشند، تو پولت کجا بود که بتوانی چنین ماهرویی را بخری؟ اگر ده کیسه دینار هم داشتی، از پس خریداران ثروتمندی برنمیآمدی که برای اینگونه دختران ماهرو، دندان تیز کردهاند و دستوپا میشکنند.
✨چرابرای امام زمان (عج) بایدصدقه داد؟!
وقتی حضرت صاحب (عج) بدنیا آمدند ، ابلیس (ل) فریاد بلندی به آسمان کشید ، که تا آن زمان اینطور فریاد نزده بود.
همهء فرماندهان ابلیس جمع شدند و جویای علت شدند؛
ابلیس گفت: آخرین حجت خدا بدنیا آمد. با ظهور او ، مرگ ما فرا میرسد.!
هرکدام ازشیاطین پیشنهادی دادند. یکی گفت؛ در کودکی او را بکشیم.
ابلیس گفت: اگر او را بکشیم ، خودمان هم نابود میشویم (اشاره به حدیث لو لا الحجه لساخت الارض باهلها)
شیاطین در آن جلسه به نتیجه نرسیدند لذا تصمیم گرفتند که سلامتی حضرت را به خطر بیندازند.
هر روزه ، نه تنها من ، بنوعی باعث آزردگی قلب نازنین آن حضرت میگردم ؛ بلکه شیاطین هم دست بدست هم دادهاند تا سلامتی آن مهر عالم آرا را به خطر بیندازند.
📚 شیخ عباس قمی (ره) ، منتهى الامال: ج ۱ ، ص ۱۸.