eitaa logo
آل یاسین ۳۱۳
1.4هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
457 فایل
❣﷽ ✨ کانال آل یاسین🔻 🌺 @alyassin313 ╰┅─────────┅╯ ختم قرآن 👇 https://eitaa.com/joinchat/3883794739C7127d3934a چله مهدوی 👇 https://eitaa.com/joinchat/89981238C4e2667f121 ادعیه وزیارت 👇 https://eitaa.com/joinchat/4130603226C47ebb27628
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @alyassin313 <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 یک بار که خیلی دمغ بود، به اش گفتم:«چرا بعضی ها خوشحال هستن و شما ناراحت؟» اخم هایش را کشید به هم جواب واضحی نداد فقط گفت:« همه چی خراب میشه همه رو می خوان نجس کنن!» بالاخره صحبت تقسیم ملک ها قطعی شد یک روز چند نفر از طرف دولت آمدند روستا همه اهالی را گفتند: «بیاین تو مسجد آبادی.» خانه ها را یک به یک می رفتند و مردها را می خواستند نه اینکه به زور ببرند، دعوت می کردند بروند مسجد تو همان وضع و اوضاع یکدفعه سر و کله عبدالحسین پیدا شد. نگاهش هیجان زده بود. سریع رفت تو صندوقخانه دنبالش رفتم تازه فهمیدم می خواهد قایم شود، جا خوردم. رفت تو یک پستو و گفت: «اگه اینا ،اومدن بگو من نیستم چشام گرد شده بود. «بگم نیستی؟!» «آره، بگو نیستم اگرم پرسیدن کجاست، بگو نمی دونم.» این چند روزه ،بفهمی نفهمی ناراحت بودم آن جا دیگر درست و حسابی جوش آوردم به پرخاش گفتم: «آخه این چه بساطیه؟! همه می خوان ملک بگیرن آب و زمین بگیرن، شما قایم می شی؟!» جوابم را نداد. تو تاریکی پستو چهره اش را نمی دیدم ولی می دانستم ناراحت است. آمدم بیرون.چند لحظه نگذشته بود در زدند. زود رفتم دم در آمده بودند پی او گفتم «نیست.» رفتند.چند دقیقه ی بعد بزرگترهای ده آمدند دنبالش ،آنها را هم رد کردم آن روز راحتمان نگذاشتند.سه، چهار بار دیگر هم از مسجد آمدند، گفتم: «نیست.» «هرچه می پرسیدند کجاست؟ می گفتم نمی دونم» تا کار آنها تمام نشد خودش را تو روستا آفتابی نکرد بالاخره هم تمام ملک ها را تقسیم کردند.خوب یادم نیست حتی پدر و برادرش آمدند پیش او ،بزرگترهای روستا هم آمدند که دو ساعت ملک ۱ به اسمت در اومده بیا بگیر. ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @alyassin313 <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🟣خاک های نرم کوشک🟣 پاورقی؛ ۱ آن طور که آنجا مرسوم بود؛ مقدار زمینی را که معادل یک ساعت آب از ۲۴ ساعت تقسیمی ما بین زمین های کشاورزی می شد، اصطلاحاً می گفتند: یک ساعت ملک؛ و دو ساعت ملک ،دو ساعت آب تقسیمی از ۲۴ ساعت می شد. می گفت: نمی خوام «اگه نگیری تا عمر داری باید رعیت باشی ها.» عیبی نداره... هرچی دلیل و استدلال آوردند، راضی نشد که نشد. حتی آنها را تشویق می کرد که از زمین ها نگیرند.می گفتند: «شما چکار داری به ما؟ شما اختیار خودت رو داری.» آخرین نفری که آمد پیش عبدالحسین، صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خواستند بدهند به ما گفت: «عبدالحسین برو زمین روبگیر؛ حالا که از ما زور ،گرفتن من راضی ام که مال شما باشه از شیر مادر برات حلال تر». تو جوابش گفت: «شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب ها و ملک ها مال چند بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه رو با هم قاطی کردن اگه شما هم راضی باشی حق یتیم را نمیشه کاری کرد.» کم کم فهمیدم که چرا زمین را قبول نکرده بالاخره هم یک روز آب پاکی را ریخت به دست همه و گفت: «چیزی رو که طاغوت بده نجس در نجسه من همچین چیزی رو نمی خوام اونا یک سر سوزن هم تو فکر خیر و صلاح ما نیستن. ادامه دارد.... 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈ره توشه زوار قسمت 1⃣ ✅به هیچ وجه این فایل ها رو از دست ندین و برا همه دوستان هم ارسال بفرمایید. 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💠    👇👇 ‌ @alyassin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤در گوشه ی خرابه گلستان رقیه است 💚شأن نزول سوره ی باران رقیه است 🖤تفسیر آیه آیه ی قرآن رقیه است 💚این دختر شبیه به طوفان رقیه است 🖤شهزاده ای که کاخ ستم را خراب کرد 💚با حفظ چادرش به خدا انقلاب کرد 🖤پیشاپیش شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت باد🖤