eitaa logo
مادر خوبی ها خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
26 دنبال‌کننده
3هزار عکس
3هزار ویدیو
19 فایل
کانال ، بیشتر در مناسبت‌های مذهبی،فعال است ، افتتاح این کانال در ایتا همزمان با میلاد مبارک حضرت رسول اکرم صلی الله
مشاهده در ایتا
دانلود
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه بگم «نه» گریه می‌کنه😭 اگه نگم «نه» پرو میشه😈 چیکار کنم؟ چطوری قاطع باشم؟ کانال | نور دیده👇 https://eitaa.com/joinchat/971833344C27493babe0
┄┅✧❁⚘ا ﷽ ا⚘❁✧┅┄ 📜حکایت سال‌ها پیش در کلاسی شلوغ، ساعت مچی گران‌قیمت یکی از دانش‌آموزان ثروتمند گم شد. دانش‌آموز با گریه به معلم گفت: «آقا، ساعت من دزدیده شده!» معلم رو به کلاس کرد و گفت: «هرکس ساعت را برداشته، لطفاً پس بدهد.» اما هیچکس تکان نخورد. معلم که نمی‌خواست پای پلیس و ناظم به میان بیاید و آبروی کسی برود، فکری کرد و گفت: «همه شما بلند شوید و رو به دیوار بایستید و چشمانتان را محکم ببندید. من جیب‌های شما را یکی‌یکی می‌گردم. تا وقتی نگویم، هیچکس نباید چشمانش را باز کند.» دانش‌آموزان اطاعت کردند. در میان آن‌ها، پسری فقیر بود که ساعت را برداشته بود. او از ترس می‌لرزید و عرق سردی بر پیشانی‌اش نشسته بود. او می‌دانست که تا چند لحظه دیگر، آبرویش جلوی همه می‌رود، از مدرسه اخراج می‌شود و دیگر نمی‌تواند سرش را بالا بگیرد. معلم شروع به گشتن کرد... جیب اول، دوم، سوم... تا اینکه به پسرک فقیر رسید. دست معلم ساعت را در جیب او لمس کرد. پسرک منتظر فریاد معلم بود، اما... معلم ساعت را برداشت و بدون هیچ مکثی به سراغ نفر بعدی رفت! او تمام جیب‌های دانش‌آموزان را تا نفر آخر گشت. سپس گفت: «خب، چشمانتان را باز کنید. ساعت پیدا شد.» و ساعت را به صاحبش داد، بدون اینکه نامی از دزد ببرد. آن روز گذشت و معلم هرگز، حتی با یک نگاه معنی‌دار، به روی آن پسر نیاورد که او دزد بوده است. سی سال گذشت... آن پسرک فقیر حالا مرد موفقی شده بود. روزی معلم پیرش را دید و با شوق نزد او رفت و گفت: «استاد، مرا می‌شناسید؟ من همان شاگردی هستم که آن روز ساعت را دزدید و شما جیبش را گشتید اما رسوایش نکردید. شما زندگی مرا نجات دادید. اگر آن روز مرا معرفی می‌کردید، آینده‌ام تباه می‌شد. می‌خواستم بپرسم چطور توانستید آن‌قدر بزرگوار باشید و حتی بعد از آن ماجرا هم نگاهتان به من عوض نشد؟» معلم پیر لبخند مهربانی زد، دست روی شانه مرد گذاشت و جمله‌ای گفت که مرد را همان‌جا روی زمین میخکوب کرد: «پسرم... راستش را بخواهی من اصلاً نمی‌دانستم ساعت را تو برداشته‌ای! چون من هم موقع گشتن جیب‌هایتان، چشمانم را بسته بودم...» مرد به پای معلم افتاد و اشک ریخت. معلمی که نخواست حتی خودش چهره شاگردش را در حال خطا ببیند تا مبادا قضاوتش نسبت به او تغییر کند... پوشاندن عیب دیگران، هنر مردان خداست. تربیت فقط با "نصیحت" نیست، گاهی با "ندیدن" و "گذشتن" و «ستار‌العیوب» بودن است. 📮دکترسعیدنظرے‌ 🔖 پزشک‌طب‌‌سنتے‌ایران
سلام و نور و رحمت خدا بر شما صبح و عاقبتتون به خیر و عافیت
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 استفاده درست درمون از هوش مصنوعی👌 قسمت همه ان شاالله ...
🔴 شش ماه بعد، خرداد ۱۴۰۵؛ دیگر کسی درباره «مورد آقای سه‌نقطه» حرف نمی‌زند؛ چون مسئله حل شده؟ نه. چون کاملا عادی شده است. الگو تکثیر شده. شاید با شدت و شهرت بیشتر ولی با همان منطق: عبور کن، ببین چه می‌شود. و وقتی «چیزی نمی‌شود»، عبور بعدی منطقی‌تر، حساب‌شده‌تر ، بی‌پروا‌تر و البته به مراتب تلخ تر در این مقطع، حکمرانی قضایی عملاً وارد فاز «کنترل پسینی و ما‌بعدِ ماجرا» شده؛ یعنی صرفا تلاش برای جمع‌کردن پیامدها، نه مهار رفتارها. اما در آن‌هم چندان توفیقی ندارد، حالا هر پرونده جدید، با پرونده قبلی مقایسه می‌شود و هر تصمیم، با این پرسش فلج‌کننده همراه شده: چرا این‌جا برخورد، آن‌جا نه؟ 🔻این همان جایی است که برخورد، حتی اگر شروع شود، متاسفانه دیگر اقتدارساز نیست؛ و قانونی داریم که می‌تواند مدام توضیح دهد اما نمی‌تواند فرمان دهد ☑️حالا، بر خلاف تصور اولیه، ایجاد و حتی تشدید شده نه به خاطر برخورد با آقای سه‌نقطه و سه‌نقطه ها؛ بلکه بین موافقان و مخالفان یک رفتار خاص ، بین «قانون‌باورها» و «قانون‌بی‌اعتناها». گروه اول احساس حماقت می‌کند، گروه دوم احساس زرنگی. و این همان دوگانه ای بود که به بهانه اش قانون مردد بود و اجرا نشد. 🔺اما خطر اصلی این‌جاست:👇 حکمرانی کم‌کم به این جمع‌بندی می‌رسد که «هزینه اصلاح، از هزینه ادامه وضع موجود بیشتر است». این همان نقطه‌ای است که تصمیم‌نگرفتن، تبدیل به استراتژی می‌شود. و دیگر بازگشت، بسیار پرهزینه‌تر از اصلاح به‌موقع خواهد بود. 🔴در این شرایط، حتی اگر اراده‌ای برای اصلاح شکل بگیرد، ابزارها شده‌اند. چون حالا، هر اقدامی باید نه فقط اجرا، بلکه توجیه، اقناع، مدیریت رسانه و مهار واکنش‌های زنجیره‌ای را هم‌زمان انجام دهد. یعنی کاری که می‌شد با یک تصمیم روشن در ۱۴۰۱ و ۲ و ۳ و ۴ حل شود، حالا به یک بسته پیچیده بحران تبدیل شده است. خیر؛ این سناریو، یک‌پیش‌بینی بدبینانه نیست؛ الگوی شناخته‌شده و تجربه شده برای فرسودگی حکمرانی قانون است. 🔴 اگر این روند ادامه پیدا کند، مسئله دیگر نه کشف حجاب است، نه سلبریتی، نه حتی قوه مجریه و قوه قضاییه. مسئله این خواهد بود که جامعه یاد گرفته مرزها واقعی نیستند، مگر آن‌که کسی زورش برسد. و اقتدار حکمرانی مرکزی دچار خدشه خواهد شد همان که نیروی با جنگ سخت دنبالش بود و به آن نرسید و حالا در شمایل همیشگی نرم دنبالش می کند 📣 و این داستان به ظاهر ساده سه نقطه‌ها است که در حال جولان دادن هستند و قانون را معلق کرده اند و آینده، حکمرانی را ....
.. و اگر از بیشتر کسانیکه در روی زمین هستند اطاعت کنی ، تو را از راه خدا گمراه می کنند ، زیرا آنها تنها از گمان پیروی می کنند و تخمین و حدس واهی می زنند ...❗️ وَاِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِی الارض یُضِلوکَ .. « ‌انعام ۱۱۶ » 🌿
.. و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند به گمراهیِ آشکاری گرفتار شده است ..! وَمَن یَعِصَ اللهَ وَ رَسولَهُ فَقَد ضَلَ ضَلٰلاََ مُبیناٰ .. « احزاب ۳۶ » 🌿
.. و اگر از بیشتر کسانیکه در روی زمین هستند اطاعت کنی ، تو را از راه خدا گمراه می کنند ، زیرا آنها تنها از گمان پیروی می کنند و تخمین و حدس واهی می زنند ...❗️ وَاِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِی الارض یُضِلوکَ .. « ‌انعام ۱۱۶ » 🌿
*متولدین ۳۰ ،۴۰ ، ۵۰ ،یه کم وقت بگذارید و بخونید و لذت ببرید* *وقتى جوان‌هاى امروز از ما مى‌پرسند:* *شما چطور می‌توانستید زندگی کنید قبلا؟!* *بدون تکنولوژی* *بدون اینترنت* *بدون کامپیوتر* *بدون تلفن همراه* *بدون ایمیل* *بدون شبکه‌های مجازی؟!* *بايد پاسخ بدهيم:* *همان طور که نسل شما امروز می‌تواند* *بدون دلسوزی* *بدون خجالت* *بدون احترام* *بدون عشق واقعی* *بدون فروتنی* *زندگی کند.* *ما بعد از مدرسه مشق‌هايمان را می‌نوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!* *ما با دوستان واقعی* *بازی می‌کردیم نه دوستان مجازی* *ما خودمان با* *دست‌هايمان بازی‌هایی مثل یویو و بادبادک و فرفره می‌ساختیم* *ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم* *ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مى‌شديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه می‌رفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف می‌کردیم.* *نسل ما در مغازه‌هايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارت‌خوان خرید کنید»!* *سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!* *زمان ما تخت‌خواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رخت‌خواب‌های گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرین‌تر بود!* *ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که می‌خواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!* *خانواده‌هايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانی‌ها نمی‌رسیدند* *زودتر می‌رفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...* *ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...* *ما بلاک کردن نمی‌دانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دل‌هاى بی‌کینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...* *در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمی‌آورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار می‌خرید و برايمان مى‌آورد، با هزار تا پیتزا عوض نمی‌کنيم!* *در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى  نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشه‌ای لذتی داشت که هنوز هم مزه‌اش زير دندانمان است ...* *ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدم‌فروشی بود ...* *ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشن‌هاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشی‌های رنگارنگ و دل‌هاى واقعا شاد و لب‌هاى واقعا خندان ...* *ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط  چراغانی برگزار می‌کردیم و خيلى هم خوش مى‌گذشت ...* *ما نذری‌هايمان را در ظروف یک‌ بار مصرف نمی‌دادیم* *تویِ چینی گل سرخی پخش می‌کردیم و همسایه‌مان هم توى ظرفِ خالی‌اش نقل و نبات مى‌ريخت* *ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشق‌هايمان را زیر نور چراغ گردسوز  و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوش‌عطر بود، می‌نوشتیم ...* *ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!* *ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنت‌ها و بازی‌هایِ کودکانه می‌شکستیم، خانم جون دعوامون نمی‌کرد؛ تازه برامون اسفند دود می‌کرد، تخم مرغ می‌شکست و می‌گفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!* *ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...* *ما از ذوقِ یک پاک‌کُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمی‌بُرد!* *ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*     دلنوشته ای زیبا و واقعی است فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹                        *تاریخ ديگر مثل ما را نخواهد دید ...‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌* # بدون تعارف