#بخش_دوم
🔴 شش ماه بعد، خرداد ۱۴۰۵؛
دیگر کسی درباره «مورد آقای سهنقطه» حرف نمیزند؛ چون مسئله حل شده؟ نه. چون کاملا عادی شده است.
الگو تکثیر شده. شاید با شدت و شهرت بیشتر ولی با همان منطق: عبور کن، ببین چه میشود. و وقتی «چیزی نمیشود»، عبور بعدی منطقیتر، حسابشدهتر ، بیپرواتر و البته به مراتب تلخ تر
در این مقطع، حکمرانی قضایی عملاً وارد فاز «کنترل پسینی و مابعدِ ماجرا» شده؛ یعنی صرفا تلاش برای جمعکردن پیامدها، نه مهار رفتارها. اما در آنهم چندان توفیقی ندارد، حالا هر پرونده جدید، با پرونده قبلی مقایسه میشود و هر تصمیم، با این پرسش فلجکننده همراه شده:
چرا اینجا برخورد، آنجا نه؟
🔻این همان جایی است که برخورد، حتی اگر شروع شود، متاسفانه دیگر اقتدارساز نیست؛ و قانونی داریم که میتواند مدام توضیح دهد اما نمیتواند فرمان دهد
☑️حالا، بر خلاف تصور اولیه، #دوقطبی ایجاد و حتی تشدید شده
نه به خاطر برخورد با آقای سهنقطه و سهنقطه ها؛ بلکه بین موافقان و مخالفان یک رفتار خاص ، بین «قانونباورها» و «قانونبیاعتناها». گروه اول احساس حماقت میکند، گروه دوم احساس زرنگی. و این همان دوگانه ای بود که به بهانه اش قانون مردد بود و اجرا نشد.
🔺اما خطر اصلی اینجاست:👇
حکمرانی کمکم به این جمعبندی میرسد که «هزینه اصلاح، از هزینه ادامه وضع موجود بیشتر است». این همان نقطهای است که تصمیمنگرفتن، تبدیل به استراتژی میشود. و دیگر بازگشت، بسیار پرهزینهتر از اصلاح بهموقع خواهد بود.
🔴در این شرایط، حتی اگر ارادهای برای اصلاح شکل بگیرد، ابزارها #کند شدهاند. چون حالا، هر اقدامی باید نه فقط اجرا، بلکه توجیه، اقناع، مدیریت رسانه و مهار واکنشهای زنجیرهای را همزمان انجام دهد. یعنی کاری که میشد با یک تصمیم روشن در ۱۴۰۱ و ۲ و ۳ و ۴ حل شود، حالا به یک بسته پیچیده بحران تبدیل شده است.
خیر؛ این سناریو، یکپیشبینی بدبینانه نیست؛ الگوی شناختهشده و تجربه شده برای فرسودگی حکمرانی قانون است.
🔴 اگر این روند ادامه پیدا کند، مسئله دیگر نه کشف حجاب است، نه سلبریتی، نه حتی قوه مجریه و قوه قضاییه. مسئله این خواهد بود که جامعه یاد گرفته مرزها واقعی نیستند، مگر آنکه کسی زورش برسد. و اقتدار حکمرانی مرکزی دچار خدشه خواهد شد همان که نیروی با جنگ سخت دنبالش بود و به آن نرسید و حالا در شمایل همیشگی نرم دنبالش می کند
📣 و این داستان به ظاهر ساده سه نقطهها است که در حال جولان دادن هستند و قانون را معلق کرده اند و آینده، حکمرانی را ....
..
و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند به گمراهیِ آشکاری گرفتار شده است ..!
وَمَن یَعِصَ اللهَ وَ رَسولَهُ فَقَد ضَلَ ضَلٰلاََ
مُبیناٰ ..
« احزاب ۳۶ »
🌿
*متولدین ۳۰ ،۴۰ ، ۵۰ ،یه کم وقت بگذارید و بخونید و لذت ببرید*
*وقتى جوانهاى امروز از ما مىپرسند:*
*شما چطور میتوانستید زندگی کنید قبلا؟!*
*بدون تکنولوژی*
*بدون اینترنت*
*بدون کامپیوتر*
*بدون تلفن همراه*
*بدون ایمیل*
*بدون شبکههای مجازی؟!*
*بايد پاسخ بدهيم:*
*همان طور که نسل شما امروز میتواند*
*بدون دلسوزی*
*بدون خجالت*
*بدون احترام*
*بدون عشق واقعی*
*بدون فروتنی*
*زندگی کند.*
*ما بعد از مدرسه مشقهايمان را مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم؛ بازی واقعی!*
*ما با دوستان واقعی* *بازی میکردیم نه دوستان مجازی*
*ما خودمان با* *دستهايمان بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم*
*ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم*
*ولی دوستان واقعی داشتیم که وقتى با يک نفرشان همراه مىشديم، در روزهایِ بارانی با هم زير یک چتر به مدرسه میرفتیم و در روزهاى گرم کیم دوقلويمان را با هم نصف میکردیم.*
*نسل ما در مغازههايش با خط درشت ننوشته بود: «لطفا فقط با کارتخوان خرید کنید»!*
*سر هر کوچه یک بقّالی بود که یک دفتر نسیه داشت برای آنهايى که دستشان تنگ بود و بالای سرش درشت نوشته بود: «پول نداری صلوات بفرست»!*
*زمان ما تختخواب مُد نبود ولى خوابیدن تویِ رختخوابهای گُل گُلی و در بهارخواب، ایوان و پشتِ بام، از هر خوابی شیرینتر بود!*
*ما موبایل نداشتیم ولی در عوض، درِ خانۀ همسایه و فامیل باز بود تا هر وقت به هرجا که میخواستیم، تلفن کنيم و احوال بپرسيم و خبر بگيريم!*
*خانوادههايمان به علت ترافیک سنگین و ...* *دیر به مهمانیها نمیرسیدند*
*زودتر میرفتند تا با کمک هم سبزی پاک کنند و برنج را آبکش کنند و ...*
*ما لایک کردن بلد نبودیم ولی در عوض، نسلِ ما نسل مهربانی و دلجویی بود ...*
*ما بلاک کردن نمیدانستیم چیست؛ نسلِ ما نسل دلهاى بیکینه بود؛ در مرام ما قهر و کینه جايى نداشت ...*
*در زمان ما کسی پیتزا برايمان نمیآورد دمِ در؛ اما طعمِ نون و کبابی را که بابايمان لای یک روزنامه از بازار میخرید و برايمان مىآورد، با هزار تا پیتزا عوض نمیکنيم!*
*در نسل ما فست فود معنی نداشت ولى نون و پنير و سبزى يا لقمۀ کوکو و کتلت يا حداکثر ساندویچ تخم مرغ و خيارشور و گوجه فرنگى با کانادایِ شیشهای لذتی داشت که هنوز هم مزهاش زير دندانمان است ...*
*ما نسلی بودیم که در مراممان کمتر نامردی و آدمفروشی بود ...*
*ما سِتِ تولد نداشتیم ولى در عوض، جشنهاى سنّتيمان پر بود از کاغذکشیهای رنگارنگ و دلهاى واقعا شاد و لبهاى واقعا خندان ...*
*ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن در خانۀ همسایه و در حیاط چراغانی برگزار میکردیم و خيلى هم خوش مىگذشت ...*
*ما نذریهايمان را در ظروف یک بار مصرف نمیدادیم*
*تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایهمان هم توى ظرفِ خالیاش نقل و نبات مىريخت*
*ما چراغ مطالعه نداشتیم ولى در عوض، مشقهايمان را زیر نور چراغ گردسوز و در کنار علاءالدینی که همیشه رويش یک کتری همراه با قورى چایی خوشعطر بود، مینوشتیم ...*
*ما مبل روکش شده نداشتیم ولى پُشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا دور اتاق بود تا هر وقت مهمان سر رسيد، احساس راحتی کند!*
*ما اگر کاسۀ گل مرغی سر طاقچه را در شیطنتها و بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد؛ تازه برامون اسفند دود میکرد، تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بوده، خدا رو شکر که به کاسه گرفت و خودت چیزیت نشد!*
*ما هزار جور پزشک متخصص و داروخانه نداشتیم؛ چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود ...*
*ما از ذوقِ یک پاککُنِ عطری، یک مداد سوسمارنشان، یک جعبۀ مداد رنگی، و یک دفترچۀ نقاشی تا صبح خوابمان نمیبُرد!*
*ما نسلی منحصر به فرد بودیم؛ چون آخرین نسلی بودیم که مطيع پدر و مادر بودیم و اولین نسلى که مطيع فرزندانمان شديم ...*
دلنوشته ای زیبا و واقعی است
فقط یک چیز کم بنظرم رسید آنهم اضافه میکنم 🌹
*تاریخ ديگر مثل ما را نخواهد دید ... *
# بدون تعارف
جالب بود عینِ حقیقت ..
همه مثل هم بودیم ..!
نویسنده ی متن ، یادش رفته که بنویسد :
« ما نسلی بودیم که بی صبرانه انتظارِ عید نوروز
را می کشید و با خرید لباس و کفشای عید چقدر ذوق میکرد
روزی چند بار درب کمد دیواری را باز میکرد وکفشهای عیدش را بو می کشید. همان نفسِ عمیقی که ورزشکاران در اجتماعاتِ ورزشی انجام می دهند، ما در بو کشیدنِ کفش ، و لباس تازه انجام میدادیم ..
وچقدر آن بو عجیب و لذت بخش بود ! کفشها را روی فرش می پوشید و صبرش لبریز میشد و طاقتش طاق
وهر روز میگفت :
مامان پس کی عید میشود ؟!
ما همان نسلی بودیم که همیشه انتظارِ آمدن مهمان را داشت و و وقتی مهمان می آمد ، پدر بزرگ مادربزرگ ، خاله ، عمه ، و..و.. موقع رفتنشان کفشها و چادرشان را
در گوشه ای پنهان میکرد تا مهمان مجبور شود در خانه ی ما بماند ..
نسلی که پاکنِ عطریش را بو می کشید و از بوی عطرش کِیف دنیا را میکرد و در خیالش آرزو میکرد ایکاش این پاکن شکلات بود و میشد آن را خورد البته گاهی هم از سر شیطنت
آن را گاز زده و میجوئید ..
نسلی که در کنار چراغ علاء الدین مشق می نوشت و گاهی ته خودکار بیک را به علاء الدین داغ می چسباند و بوی پلاستیک سوخته خانه را برمیداشت
و نقشو نگاره سیاهی روی علاء الدین بیادگار می ماند و مادر می آمد و آرام میگفت : « بچه این چه کاری است که کردی ببین علاء الدین سیاه شد » .
فقط همین! و ما تا چند روز درعذاب وجدانی عمیق
فرو می رفتیم !
تنها نسلی که با خودنویس و مرکب سیاه
سرمشق می نوشت .،
و هر سال کتابهایش را با کاغذ کادو و پلاستیک جلد میکرد تا تازه و نو بماند و سال دیگر خواهر و برادر و یا هم کلاسی بتواند از آن استفاده کند ..
نسلی که با پدر بزرگ و مادربزرگ زندگی کرد وطعم ولذت در کنار هم بودن را چشید ..
ما نسلی بودیم که با دخترهای همسایه در حیاط خانه
میز و صندلی میچیدیم ومعلم بازی میکردیم و حتی دفتر نمره و تابلو سیاه هم داشتیم و حضور غیاب میکردیم..
نسلی که دخترهایش در میان حیاط خانه و پسرهایش در کوچه بزرگ شدند
..
نسلی که نجابت داشت تا قبل از ازدواج دست به صورت نمیزد
و برای ازدواج مثل یک هلوی پوست کنده زیبا و سفید می شد و هنگامیکه عروس وارد مجلس میشد هیچکس از نگاه به عروس
سیر نمیشد هیچکس هم حسادت نمیکرد همه وان یکاد میخواندند و فوت میکردند
دخترای فامیل همه با هم چشم حسود بترکه را می خواندن ..
در حالیکه عروس نه میکاپ و نه شینیون را می دانست که چیست
یک آرایش ساده او را جذاب میکرد فقط برای همسرش نه دهها مرد که دوره عروس بچرخند و چشمهای ناپاک هیکل او را ورانداز کنند ..
نسلی که دخترها با ذوق ظرفهای ناهار را کنار حوض می شستند و عصرها
حیاط را آبپاشی کرده و در خنکای نسیمِ تابستان ، گلیم و فرش را در بالکن و ایوانِ خانه پهن میکردند و شام را با عطرِکتلتهای مادر به صبح میرساندند..
ما نسلی بودیم که شبها رختخواب را توی ایوان می انداختیم
ما دخترهای دَه دوازده ساله به مادرمان در کارهای خانه کمک میکردیم ...
ما بچه ها همه در یک سطح و مدرسه درس میخواندیم مدرسه ای به اسم هوشِ تیز و مدرسه خصوصی نداشتیم ..
و چقدر همه با هم خوش بودیم نه موسیقی رپ میدانستیم چیست و نه کلاسیک ما چقدر خوب بودیم چه دختران مطیع و سربزیر و خانم و الان هم هستیم » 😃..
« اینم یادگاری از من، دوستان خوب ونازنین نسل چهل » ❤️🌿
شب چله تون آباد دلهاتون شادشاد
در این دنیای پر زآشوب .. 🎈🌿🎈
#موضوع_روز (ویژه شب یلدا) 🍱 :
• بهشت ساختن از مهمانیها و دورهمیها
• و نحوه کنترل جمعهای خانوادگی از نفوذ شیطان و بروز اختلافات
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☕️ تشریفات در مهمانی، اثرات سازنده و معنوی آن مهمانی را خراب میکند.
#استاد_شجاعی
منبع #کلیپ :جلسه ۲۱ از مبحث سبک زندگی شاد
@ostad_shojae | montazer.ir
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه بگم «نه» گریه میکنه😭
اگه نگم «نه» پرو میشه😈
چیکار کنم؟ چطوری قاطع باشم؟
کانال #تربیت_فرزند | نور دیده👇
https://eitaa.com/joinchat/971833344C27493babe0
دعوت به همکاری: یک موسسه پژوهشی معتبرجهت تکمیل کادر خود، از واجدین شرایط دعوت به همکاری می نماید:
پرسشگری تلفنی:
• نوع همکاری: به صورت ساعتی (نوبت صبح از930 الی 16 و نوبت عصر از ساعت 16 الی 22) می باشد. با توجه به انعطاف در ساعات کاری این شغل برای دانشجویان و کارمندان و سایر افراد بسیار مناسب می باشد.
• جنسیت: آقا / خانم
• تحصیلات: دیپلم-کارشناسی-کارشناسی ارشد
• حقوق: دستمزد با توجه به رتبه بندی و نوبت کاری افراد افراد، از هفتاد و دو هزار هزار الی نود هزار تومان میباشد. درصورت کارکرد مورد تایید، افراد به صورت قراردادی تغییر وضعیت داده و بیمه خواهند شد. (از ساعت 20 به بعد، دستمزد دوبرابر حساب خواهدشد)
🏢موقعیت مکانی: تهران- خیابان انقلاب – ابتدای خیابان دانشگاه- پلاک 172 -طبقه 4
☎️اطلاعات تماس: لطفا جهت هماهنگی همه روزه(حتی ایام تعطیل) از ساعت 9 الی 20 با شماره تلفن های 66955207-66952175 تماس حاصل فرمائید