eitaa logo
مادر خوبی ها خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
34 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
15 فایل
کانال ، بیشتر در مناسبت‌های مذهبی،فعال است ، افتتاح این کانال در ایتا همزمان با میلاد مبارک حضرت رسول اکرم صلی الله
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ -------- روضہ ڪہ می‌رویم و اشڪـــ‌ها ڪہ می‌آیند، حیف‌مان می‌آید بریزند روے دستـمال و دور شوند از ما… از مـرواریــد اشــڪ بر فاطــمه و فرزندان فاطــمه چه کسـے دلش می‌آید دل بکَـــند؟ همراه هر قطـره، حُکمــاً فرشــته‌ای از بهـشــت فرودآمده... روضہ ڪہ می‌رویم و اشڪـــ‌ها ڪہ می‌آیند، دختـرک‌ها را یکےیکے جلو می‌کـشم و در آغـوش می‌نشانم و از اشــک‌هایم به صورتشان می‌مالــم! چشمشـان در تاریکے روضــه برق می‌زنـد و آن یکے با هیجان، با اشاره، می‌گوید: "مـامـان، حالا من! حالا من! " گاهی هم خودشان ادای گریـہ درمی‌آورند و از اشــک‌های نریخـته‌شان به صورت من می‌مـالنـد!... (ڪـہ می‌دانـد؟ چہ بسـا همین آب‌ِروی خشــک، مرا در محشـر روسـفیــد کند...) . نوبت به پسـر ڪہ می‌رسد، علاوه بر گونـه‌ها اشــک‌هایم را بیــخ گلویــش هم می‌ڪِــشم! منظور این گردنبــنـد مرواریـدی اشــک را خودم و خــــدا خوب می‌دانیم! نگاهـش می‌کنم مـےروم به سال‌ها بعــد انگار مـے‌کنم جوانڪـی شده، رشیــد و من راهـی‌اش می‌کنم برای... سَر بازی... . . بازی می‌کنند و می‌خنـدند وسط روضـہ لبخند چروکـی به لبانم می‌آید نوبت به خودم می‌رسد. با اشــک‌ها، «دســتانـم» را متبــرڪ می‌ڪنم! خدایا کار من با این دســت‌هاست! با این دسـت‌ها قلــم می‌گیرم و می‌نویسـم با این دسـت‌ها از علمم بهره می‌برم خدایا، هوای دسـت‌هایم را داشته‌باش! ابـزار جــهــاد من اند... مـدد کن جز برای تو ننویسند . اما خدای من برای من نیز، گردنبنــد مرواریــد ی هستـــــــ؟... ✍ هـجرٺــــ بله و ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 پی‌نوشت : نگاه جنسیتی ندارم و گاه برای دختــرهـا هـم...
حمایت یک وزیر آموزش پرورش آلمان از آموزش اسلام در مدارس آلمانی ان شالله که خیره این خبر رو دویچه وله فارسی منتشر کرده. کانال در ایتا دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱 مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
داشتم استراق سمع می‌کردم. سه تا بودند. آخر نفهمیدم باهم برادرند یا رفیق. البته که رفیق اگر واقعی باشد برادری هم می‌کند. پشت عشاق، سر خیابان صفا، نشسته بودند و با غم حسین صفا می‌کردند. صدای دم دسته محیط را پر کرده بود. «آمده شام غریبان» دسته‌ی اول سکوت کرد و دم را با «حسین» تحویل دسته‌ی دوم داد. فضا آرام‌تر شد، داشتند ایستگاه صلواتی را جمع می‌کردند. پسرک به دوستش گفت: به نظرت یک روز کم نیست برای عزاداری؟ آن یکی جواب داد: نه دیگه! اونا تو یک روز امام حسینُ کشتن، ما ده روز براش عزاداری می‌کنیم. پسرک، شمع را روشن کرد، روی جدول گذاشت و گفت: «آخه سخت کشتنش! یک روز کمه»
برای خرید پزشکیان از یک سوپر مارکت ذوق مرگ شدند همانهایی که به خاطر تعارف کردن به شکلات مرد سنندجی به رییس جمهور او را مجبور به عذرخواهی کردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 اگر حس سنگینی داری با من بخون : یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده می‌شود، و ای آن که سختیِ دشواری‌ها با تو آسان می‌گردد، و ای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست دعای هفتم صحیفه سجادیه ✍️روزمرِگی_من_و_مامان ‏ 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼
50.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥واکنش مردم کرج دسته عزاداری خواهران و برادران در امسال در یکی از پارک های کرج و دفاع از 💥 این کلیپ رو تا می تونیم بازنشر کنیم تا نشون بدیم مردم مؤمن و دغدغه مند کرج، چقدر بیدار و در صحنه هستن ماشاء الله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
به استقبالم نیامد، سراغ کتاب جدیدی که قرار بود برایش بیاورم را هم نگرفت، شال و مانتو را انداختم لبه‌ی مبل و از مامان حالش را پرسیدم. برایم عجیب بود که این همه وقت بتواند توی اتاق آن هم تنهایی دوام بیاورد. تا بقیه گرم گفتگو بودند، خودم را رساندم در اتاقش، دستگیره را چرخاندم و رفتم تو. سرش را از زیر ملافه‌ بیرون آورد، صورتش قرمز ومتورم بود. دوباره کشید روی سر. رفتمو ملافه را از رویش کنار زدم: چته تو چی شده؟ با صدای گرفته‌و تو دماغی که معلوم بود حسابی گریه کرده گفت:هیچی موهای نرمش را نوازش کردم:یعنی به خاطر هیچی چپیدی توی اتاق؟ بلند شدم ‌و بی هیچ حرفی رفتم پای در، قبل از باز کردن صدایش در آمد: آجی قهر نکن. یه چیزی بگم عصبانی نمیشی؟ نمیگی کفر نگو تند شدن ضربان قلبم را حس کردم گفتم :نع آب دماغش را بالا کشید، پلک زد و با بغضی که توی صدایش بود گفت: با.. خدا ...با خدا.....قهرم دستگیره‌ی در را ول کردمو پا تند کردم سمتش. برادر کوچک من که هیچ بن بستی را به رسمیت نمی شناخت و همیشه بلد بود از تنهایی خودش لذت ببرد،حتی با همین دوازده سال سن گاهی خیلی چیزها را یادم داده بود، حالا توی زندگی خودش کم آورده بود و خدا را مقصر می‌دانست آن لحظه خودم را نمی دیدم لابد چشمهایم از تعجب گرد شده بود، پرسیدم، با خدا قهری؟ یعنی چی؟ چرا؟ ملافه را کامل کنار زد و سر جایش نشست: چون با اینکه امام حسین خیلی دوسِش داشت ولی اون کاری کرد که یزید برنده بشه! انگار تمام خونم منجمد شد، یک لحظه حس کردم بدنم کرخت شده، هر چه دنبال حرف و کلمه گشتم نبود، یعنی نمی دانستم چه بگویم، نصیحت مامان توی گوشم مانده بودکه همین چند وقت پیش می‌گفت‌: دردت به جونم تو رو خدا حرفهای قلمبه سلمبه پیش این بچه نزن دلم نمیخواد مثل خودت حساس بار بیاد. نا امید بودم،می دانستم از کلمات کاری ساخته نیست، دستش را کشیدمو از جا بلندش کردم. بردمش توی هال صفحه‌ی تلویزیون را نشانش دادم: اهورا به من بگو این گوشه چی نوشته؟ نگاه به صفحه کرد وآب دهانش را قورت داد: خب نوشته یاحسین شال و مانتو را برداشتم و تن زدم، بردمش بیرون خوب گوش کن ببین صدای چی میاد؟ این بلند گوها دارن برا کی می خونن؟ صدایش لرز داشت: برا امام حسین دیگه سردرِ خانه ها را نشانش دادم: این پرچم ها برا کیه؟ گفت:خب معلومه امام حسین! گفتم جایی توی شهر دیدی نوشته باشه یا یزید؟ شنیدی کسی اسمی از یزید بیاره؟ سر تکان داد:نه خب حالابگو به نظرت اینا نشون میده که پرچم کی بالاست؟ توی صورتش چیزی بود که هنوز نمی‌شد اسمش را لبخند گذاشت: گفت امام حسین گفتم: قرنها گذشته. همه‌ی اون آدما از دنیا رفتن، ولی ببین که خدا خواسته امام حسین جوری باشه که همه دوسش داشته باشن همه دلتنگش بشن همه تا قیامت اسمشو به زبون بیارن پرسیدم: حالا به نظرت کی پیروز اون جنگ بوده نفس بلندی کشید: آجی مطمئنم امام حسین روی سرش را بوسیدم و گفتم : اهوراجان هنوزبا خدا قهری؟ دستش را انداخت دور کمرم، صورتش را بالا کرد و توی نگاهم خندید. ✍ع.م .ا
حدیث بافتنی! حال دنیا خیلی خوب نیست. مدت‌هاست آدم‌ها به محض دیدن یکدیگر سفره مشکلات اقتصادی و سیاسی و بیماری را می گشایند و به تناول غصّه‌های آن مشغول می‌شوند و استخوان امید را دور می‌ریزند! اما هنوز خیلی بهانه‌ها وجود دارد که می‌تواند حال دلمان را خوب کند.‌ این بهانه درمانگر، می‌تواند دیدن یک دوست با انرژی مثبت باشد یا خواندن یک کتاب پرمغز یا دیدن یک عالم نورانی یا رفتن به مکانی مقدس... خلاصه هنوز هم با وجود این همه مشکلاتی که در این آخرالزّمان هست، آدم‌ها، اشیا، مکان‌ها و اعمالی هستند که می‌توانند دل محزون دنیا و ساکنینش را شاد کنند. یکی از چیزهایی که مرا خوشحال می‌کند؛ البته بعد از زیارت، نوشتن و خواندن کتاب است. در خانه ما کافیست مثل «زبل‌خان» دستت را دراز کنی! تا چند کتاب از هر موضوعی که دلت بخواهد به دست آوری. این بار که دستم را دراز کردم کتابی ناب یافتم؛ «انسان 250ساله» با قلمی روان که علم از آن چکّه می‌کند. امروز سالگرد شهادت امامیست که متأسفانه در بین عموم شیعیان جز بیماری، گریه بسیار و گوشه‌ای نشستن و دعاکردن چیزی گفته نمی‌شود و این نظر، بزرگترین جفا آن‌هم از طرف محبّین ایشان است. چشمم که به کتاب افتاد قلبی شد. با ذوق فصل امام‌سجاد (علیه‌السلام) را باز کردم و شروع کردم به خواندن. چیزی که از آن برداشت کردم این بود که: «دوران امام‌سجاد (علیه‌السلام) پر بوده است از روشنگری و اگر این سی و چهار سال تلاش امام سجاد را از زندگی ائمه قطع کنیم، قطعاً به آنجایی نخواهیم رسید که امام‌صادق (علیه‌السلام) رفتاری آن‌چنان صریح و آشکار با حکومت اموی یا بعدها باحکومت عباسی داشت.» کتاب را ورق زدم. نوشته بود: «برای ایجاد یک جامعه اسلامی، زمینه فکری و ذهنی از همه چیز لازم‌تر و مهم‌تر بود و ایجاد این زمینه ذهنی در آن شرایط خفقان بعد از ماجرای کربلا بایستی در طول سالیان درازی انجام بگیرد و این همان کاری بود که امام سجاد با زحمت فراوان به عهده گرفت» از جعل حدیث مثل آب‌خوردن هم نوشته بود. علمای وابسته و محدّثین حکومتی با آن‌چنان سرعتی حدیث می‌بافتند که روزی چند لباس موقّر و پر از مدح و ثنا برای قامت غیر موجّه خلیفه آماده می‌شد؛ جوری که مؤمنین هم فکر می‌کردند بیعت با چنین کسی که عنوان خلیفةالله را به دوش می‌کشد واجب شرعی است؛ حتی اگر مشروب‌خور و سگ‌باز باشد و دستش به خون فرزند رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) آلوده باشد. افشاگری و برخورد شدید با این محدّثین قلاّبی، یکی از وظایف امام چهارم در آن شرایط بود... ادامه‌اش را می‌گذارم برای خودتان که با عطش بیشتری این کتاب را بخوانید. https://eitaa.com/pahlevaniqomi ✍اشرف پهلوانی قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هر کس در عزای حسین کند (خودرابه گریه بزند)، بهشت از برای اوست. 😊 امام صادق علیه السلام| ثواب الاعمال، صفحه ١٨٠ https://eitaa.com/joinchat/835911684Cdb848aa9e1 🔺🔺به کانال ما بپیوندید 🔺🔺
50.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥واکنش مردم کرج دسته عزاداری خواهران و برادران در امسال در یکی از پارک های کرج و دفاع از 💥 این کلیپ رو تا می تونیم بازنشر کنیم تا نشون بدیم مردم مؤمن و دغدغه مند کرج، چقدر بیدار و در صحنه هستن ماشاء الله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
سلام برای پسردارها بفرستید
داستانی واقعی که فقط پسرها باید بخوانند! پسر انگشت خونی‌اش را تکانی داد و ملافه را توی دستش جمع کرد. هنوز چشمانش باز نشده بود. مرد میانسالی کنار تختش روی صندلی نشسته بود و سرش را بین زانوهایش گرفته بود و قطره قطره اشک از چشمانش روی سرامیک برق‌افتاده بیمارستان چکّه می‌کرد. یک‌دفعه صدای ضعیفی از پسر جوان بلند شد و خون روشنی از کنار لبش شرّه کرد. مرد از جا پرید. با دستپاچگی جیب‌هایش را گشت و یک تکه دستمال مچاله‌شده بیرون آورد و کنار لب‌های پسر کشید. اولین حرفی که بعد از به هوش آمدن زد این جمله بود: «بابا! چرا بهم نگفتی؟!» قطرات اشک روی صورت خونی‌اش راه باز کرد و خط صورتی رنگی را به جا گذاشت. پسر دستش را مشت کرد و خواست به سینه‌اش بکوبد که مرد دستش را بین مشتش گرفت و بوئید و بوسید و با چشم‌های گردشده پرسید: «چیو بهت نگفتم همه عمر من؟ می‌دونی تو این چند ساعت، ما چی کشیدیم؟ مادرت از شوک دیدن سر و روی خونی تو از هوش رفت. یه پام پیش توست پای دیگم پیش مادرت...» مرد از نگرانی‌های خودش و خانواده می‌گفت و پسر به فکر چیزی بود که به چشم دیده بود. شاید برای دیگران غیرقابل باور باشد؛ اما خودش بهتر می‌دانست آن‌چه دیده عین واقعیت است؛ حتی واقعی‌تر از این دنیا. دختر جوان سفیدپوشی همراه با مردی با موهای جوگندمی و چشم‌های مشکی پف‌کرده نزدیک تخت پسر آمدند. دختر جوان لبخند پت و پهنی روی صورت سبزه‌ غرق آرایشش سبز شد. نگاهی به پسر خوابیده روی تخت کرد و با صدای ظریفی گفت: «خدا بهت عمر دوباره داد.» مرد پرونده پزشکی را ورق زد و چند بار سرش را تکان داد و گفت: «حتماً دعای پدر و مادرت پشت سرت بوده؛ وگرنه...» سرش را زیر انداخت و بقیه حرفش را خورد. خودکارش را از جیب روپوش سفیدش درآورد و چند خط روی پرونده نوشت و دست دختر جوان داد و به سرعت رفت. دختر جوان نگاهی به چشمان خیس مرد کرد و گفت: «پدرجان خدا رو شکر به خیر گذشته. خیالتون راحت باشه.» پدر با پشت دست اشک‌هایش را پاک کرد و نگاهی به پسرش انداخت. نمی‌دانست جمله‌ای که شنیده بود هذیان بود یا واقعی. دست پسر چهارده ساله‌اش را که تازه پشت لب‌هایش سبز شده بود فشرد و گفت: «عزیزم داشتی چی می‌گفتی؟» اما پسر گویا آنجا نبود. رفته بود در فکر جایی که فقط رنگ سفید داشت و مردی که چهره‌اش را نمی‌دید، وسط آن فضا نشسته بود و با حالتی که خیلی هم مهربان نبود از او سؤال می‌کرد. از این‌که چرا یک ماه کامل را بدون علت روزه نگرفته؟ چرا نمازهایش را نخوانده؟ چرا با دختر همسایه که حتی یک روسری کوچک هم روی سرش نبوده چشم تو چشم شده و راحت با هم صحبت کرده‌اند. از این‌که... هزار سؤال در همان یک دقیقه‌ای که نوک پایش را گذاشته بود آن دنیا شنیده بود و هاج و واج مانده بود چه جواب دهد. می‌دانست پانزده‌سالگی باید همه واجباتش را انجام دهد؛ اما آن چه شنیده بود، چیز دیگری بود. آن مرد، سن بلوغ او را یکسال پیش گفته بود. از همان زمان هر چه کرده و نکرده بود، برایش ثبت شده بود و داشتند او را برای چیزی که فکرش را هم نمی‌کرد، مؤاخذه می‌کردند. با صدای پدر از فکر خارج شد. - باباجون تو چه فکری؟ حالت خوبه عزیزم؟ قربون اشکات برم. برای چی گریه می‌کنی؟ همه چی تموم شد. دیدی خانوم پرستارم گفت خیالتون راحت. پسر چینی به پیشانی داد و حرفی نزد. پدر ادامه داد: «قربونت برم جاییت درد می‌کنه الهی پدر فدات بشه؛ هزارتا نذر کردم تا خوب بشی. اولیش روضه حضرت علی‌اکبره که همین امشب اداش می‌کنم. سپس لبخندی زد و دو دستش را از هم باز کرد و ادامه داد: «به محض این‌که مرخص بشی یه گوسفند می‌کشم این‌هوا! کلّ فامیلو آبگوشت نذری می‌دم؛ فقط زودتر خوب شو.» بعد انگار یاد چیز بدی افتاده باشه اخم‌هایش توی هم رفت و گفت: «خدا رحم کرد. دیگه نمی‌ذارم سوار دوچرخه بشی و این بلا رو سر خودت بیاری...» پدر مدام حرف می‌زد و پسر نه به حرف او، که به حرف آن آقا و نامه عملی که پر از خطا بود فکر می‌کرد. باورش نمی‌شد. لب جنباند: «بابا! چرا بهم نگفتی؟ می‌دونی چقدر دعوام کردن؟ فقط خدا رحم کرد برگشتم وگرنه حال و روزم خراب بود»
برای پسر یکی از دوستان اتفاق افتاده واقعی است👆
هدایت شده از  مکتب مهدویت
🌨🍃🍃🌨 ✨ هر لحظه دل‌خوشِ سلامی هستم که جوابش واجب است. سلام ذکرِ قلبِ امام جوادسلام زمزمِ سجودِ امام سجادسلام مهدی جان، وارثِ حسین آغاز همهٔ سخن‌های دل‌نشین، مطلع همهٔ شادی‌ها و شوق‌ها، بیانِ همهٔ خوبی‌ها و معرفت‌ها، نام زیبا و یادِ دلآرای شماست. با نامِ شما، عشق سجده می‌کند؛ روح، سبکبار عروج می‌کند؛ جان، تا عرش معبود، مُسَبِّح می‌شود؛ واژهٔ نامِ شما، به همهٔ واژه‌ها، عشق می‌بخشد؛ ای عطرِ دل‌انگیزِ جمعه‌های انتظار، دلی که صاف شد و سالم، به غیر شما، مبتلا نمی‌گردد؛ عقلی که‌ کامل شد و عارف، به غیر شما، مایل نمی‌گردد؛ صبح طلوعِ جهانی شما، چقدر زیباست؛ خورشید، جز به نور شما، عاشق نمی‌گردد... هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى؟ مولای خوبم آدینه که می‌شود؛ منتظرانتان، در کنار دروازه دل‌هایشان، شاخه گل‌های ارادت، بـه دست می‌گیرند. العجل یا مولای یا صاحِبُ‌الزَّمان بِنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّهُ شَائِقٍ یَتَمَنَّی 🖤اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَظْهِرْ كَلِمَتَكَ التَّامَّةَ وَ مُغَيَّبَكَ فِي أَرْضِكَ الْخَائِفَ الْمُتَرَقِّبَ‏.🌷 🖤پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد، و كلمه تامه خود را كه در روى زمين از بيم رقيبان در پرده غيبت پنهان داشتى ظاهر فرما.🌷 🆔️ آفاق۱۴- مکتب مهدویت  ❇️ آفاق روشن بیداری ❇️
27.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ۷ سال است که در محجبه شده‌ام... برای امر خدا. خیلی گشتم که یک فتوا یا یک آیه از قرآن بیابم که گفته باشد به پوشش نیاز نیست... پیدا نکردم... اما آیاتی را یافتم در قرآن که به صراحت می‌گوید حجاب بر ما واجب است... 🌱در این کانال فقط تجارب و حال خوب را می‌بینید... 💫💫💫 @hejabjahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 شیخ حسین انصاریان همان کسی است که یک روزی این حرفو زد و بهش حمله کردند و گفتند داری سیاه نمایی میکنی‌. اون زمان اگر مسئولین این حرفشو میشنیدن امروز کار به اینجا نمیرسید. الهی هر دستی که این کلیپ به اشترک می‌ذاره به ضریح امام حسین ع برسه ➡️ @razmovafajh 🌸 🖤 راز موفقیت 👆
💌 _---____ دیدید یه جنسی میخرید دفترچه راهنما داره ؟! هیچ با خودتون فکر کردید که : « مگه میشه ما آفریده ی خدایی باشیم با این همه عظمت و قدرت ( فَتَعالَی اللهُ المَلِکُ االحَق ..؛ پس بلند مرتبه است خداوندی که سلطانِ حق است.. ) « طه ۱۱۳ » و بعد از تصویرگری ؛ بدون راهنما ؛ رها بشیم توی این دنیای پر از آشوب ؟! راستی چرا فریب میخوریم و سَرِ دو راهی موندیم که کدوم راه رو انتخاب کنیم ؟! درنگ چرا ؟!! حرکت کن ! راهنمای من وتو کتابی است بنام « قرآن » ! بخوانیم ؛ عمل کنیم ؛ و آرامش هدیه بدیم بخودمون و عزیزانمون..! 🌱 ❤️
🔺️سوره فجر سوره حضرت حسین علیه‌السلام است. آنرا در نمازها بخوانید که مورد رحمت حق قرار بگیرید. ▪️ @Tassbihat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فواید سینه زنی در پزشکی ♻️ تحقیقات انجام شده بر اثراث گریه و سینه زنی بر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام که تا کنون نمی دانستیم. 🔸 فیلم بالا را با آرامش و دقت گوش دهید و برای دیگران هم ارسال کنید. 👈با تمام سلول‌های وجودمان خدا رو شکر که شیعه هستیم و اجازه تنفس در روضه های امام حسین علیه السلام را داریم. 🌿 @TebbolAeme 🌿
هدایت شده از  مکتب مهدویت
🌨🍃🍃🌨 ✨ هر لحظه دل‌خوشِ سلامی هستم که جوابش واجب است. سلام غریب‌ترین معشوقِ مدعیانسلام حلقهٔ امید در چشم و قلبِ منتظرانسلام مهدی جان، آرام دل و مونس جان یک جمعهٔ دیگر گذشت؛ و همچنان، جان‌های لبریز از محبتِ شما، بی‌تابِ لحظهٔ وصالی عارفانه‌اند؛ شما را بشناسند و پاداشِ دل‌دادگی طلب کنند؛ "هل جزاء الاحسان الا الاحسان" و چه پاداشی بالاتر از رضایتِ شما، گوهر جان گر به پای‌تان فدا بشود؛ گوهر، ورنه همان گِلی بی‌مقدار، با آغاز نگاهِ شما، غزلِ عاشقی قصیده‌ای بی‌انتها، پُر شور و شوق و سرشارِ از سرمستی می‌سراید؛ لحظاتِ خوشِ با یار بودن را، مسکین قلم که بخواهد بنگارد شرح دل‌دادگی ِ چشم‌به‌راهان ِ قیام‌تان را، خوشبحالِ قلم که می‌نگارد؛ از شما و می‌نویسد؛ شرحِ شرر بارِ وصال را، تمام می‌شود فصل فراق و می‌رسد ایامِ دل‌نشین ِ وعدهٔ صادق... خیلی زود، خیلی زیبا، ان شاءالله مولای من فرحبخش‌ترین غمنامهٔ زندگی من، غمِ فراقِ شماست؛ شکرِ خدا که گدایم بر درِ خانه‌تان... العجل یا مولای یا صاحِبُ‌الزَّمان بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ عَقِیدِ عِزٍّ لا یُسَامَی 🖤اللَّهُمَّ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً.🌷 🖤پروردگارا او را به عزت و اقتدار يارى كن - و فتح و فيروزى كامل به آسانى به او عطا فرما.🌷 🆔️ آفاق۱۴- مکتب مهدویت  ❇️ آفاق روشن بیداری ❇️