9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد با سعادت فخر دو عالم ❤
سرور زنان بهشت ❤
ام ابیها ❤
حضـــــرت فاطمه زهرا (س)❤
بر تمام عاشقانش ❤
مبارکــــــــَ باد 🎉 🎊 🎉
❥🦋❥ ❥🦋❥
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷روز مادر
♥️در راهست و
🌷من در عجبم
♥️که کدامین روز
🌷روز مادر نیست
🌸#_روز_مادر_مبارک🌸
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
به دخترش گفته بود: اگر یه گره بزرگ به
کارت افتاد ببر در خونهٔ حضرت زهرا تا
ایشون گره رو وا کنه، اگر هم گرهها و
مشکلات کوچیک داشتید دست به
دامن شهدا بشید.
_حاج حسین همدانی
یاران امام زمان (عج)
🔷 همه اهل بیت علیهم السلام واقعا اهل کسب ثروت بودند. با مراجعه به تاریخ میتونید ببینید که امامان معص
طرف گفت اگه ما سراغ کسب ثروت بریم یه وقت خراب نشیم؟
گفتم بزرگوار! شما همین الانشم خرابی! فکر کردی الان سالمی که حالا بخوای با پول در آوردن خراب بشی؟!
🔺 کسی که اهل پول در آوردن نیست یه دینداری کاریکاتوری و مسخره داره. یه بخش کوچکی از دین فردی رو گرفته ولی بخش بزرگ و اصلی دین که کسب درامد حلال هست رو رها کرده.
خب همین میشه که خیلی ها طرف دین نمیان. میگن شما دیندارا اگه دینتون موجب آبادی دنیاتون نشده باشه به درد خودتون میخوره!
💢 واقعا هم راست میگن! این چه دینیه که در اون هزاران دستور به کسب ثروت اومده ولی مذهبی هاش اغلب افراد فقیر جامعه هستند!
🔺 کسی که مذهبیه ولی فقیره این داره بقیه رو هم نسبت به دین سرد و بی تفاوت میکنه
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
طرف گفت اگه ما سراغ کسب ثروت بریم یه وقت خراب نشیم؟ گفتم بزرگوار! شما همین الانشم خرابی! فکر کردی ال
پایان جلسه امشب
ب شرط حیات ادامه رو فردا شب رأس ساعت 21 تقدیم نگاه پرمهرتون خواهیم کرد 🌿
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_دوازدهم از زن داییم میشنیدم که میگفت:رضا این دخترو چرا مفت و مجانی
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀
#رمان_حورا
#قسمت_سیزدهم
به خانه رسید و این بار هم خانه ساکت بود.
مستقیم به اتاقش رفت و لباس هایش را عوض کرد. صدای باز شدن در را که شنید حدس زد مونا باشد اما با مریم خانم روبرو شد.
_سلام.
_علیک سلام.داییت کارت داره برو تو اتاقش.
حورا لباس هایش را عوض کرد و به اتاق دایی اش رفت. می دانست مسئله مهمی است که او را به اتاقش خوانده بود.
در زد و وارد شد.
_بشین دایی جان.
هه حالا شده بود جان و جانان.
حورا نشست و منتظر ماند.
_حورا جان تو خیلی دختر خوبی هستی و لیاقتت از این زندگی که الان توش هستی خیلی بالاتره. راستشو بخوای من خیلی شرمندتم که نتونستم زندگی خوب و مرفهی رو برات تهیه کنم.
حورا متواضعانه گفت:نه دایی جان همین زندگی از سر دختر بی پناهی مثل من زیادم هست.
_نزن این حرفو دخترم. تو لیاقتت خیلی بیشتره. من تو این سال ها نتونستم برات دایی و سرپرست خوبی باشم. منو ببخش حورا جان.
حورا سرش راپایین انداخت و چیزی نگفت.
_الانم میخوام یه چیزی بهت بگم که هم به صلاح توئه هم تو رو از این وضعیت خلاص میکنه.
قلب حورا تند می زد و صدای تپش قلبش شنیده می شد.
_چند وقت پیش یکی از همکارای من تو رو دم خونه دیده و ازت خوشش اومده. بعد رفته تحقیق کرده فهمیده تو دختر خواهر من هستی و با ما زندگی میکنی. اومد به من این موضوع رو گفت و یک جورایی تو رو ازم خاستگاری کرد. منم گفتم آره چرا که نه مردی به پولداری و با شخصیتی سعیدی پیدا نمیشه.
حورا از جایش پرید.
_چی؟شما گفتین بله؟از طرف من بهش جواب دادین؟آخه..آخه به چه حقی؟مگه من اختیار زندگی خودمو ندارم؟
خونش واقعا به جوش آمده بود اما با احترام این ها را به دایی اش گفته بود.
ناگهان در باز شد و مریم خانم داخل اتاق شد.
_دختره خیره سر به چه حقی با دایی ات که اینهمه زحمت تو رو کشیده اینجوری حرف میزنی؟ یک ذره حیا و خجالت تو وجود تو نیست؟
_من..من که چیزی..
_خفه شو و به حرف داییت گوش کن.
آقا رضا تذکرانه گفت:مریمممم!
سپس رو کرد به حورا و گفت:دخترم من بدتو نمیخوام اما این بهترین موقعیت برای توئه. گفته میزاره درستو ادامه بدی و حسابی خرجت میکنه. ببین حورا اون یه جورایی مدیر شرکتمونه و همه کاره است.
خیلی پولدار و با شخصیته. از حیا و حجاب تو خوشش اومده و این پیشنهاد و داده. روش فکرکن و اگه دیدی نظرت مثبته بگو بگم بهش بیاد با هم حرف بزنین.
ضرر که نداره یه حرفه.
حورا بغضش را مثل همیشه فرو خورد و گفت:ب..باشه.
سپس دوان دوان از اتاق خارج شد.
دلش تنگ آغوشی گرم و مهربان بود و کسی را آن اطراف نداشت تا او را در آغوش بگیرد و دست نوازش بر سرش بکشد.
دوباره به سجاده و چادر نمازش پناه برد و از خدا کمک خواست.
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_سیزدهم به خانه رسید و این بار هم خانه ساکت بود. مستقیم به اتاقش رفت
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀
#رمان_حورا
#قسمت_چهاردهم
شب هنگام روبروی پنجره اتاقش نشسته بود و دستان ظریف و دخترانه اش را به روی آسمان بلند کرده بود.
دلش گریه می خواست، بغض می خواست، نوازش می خواست، آغوش می خواست..
و فقط خدا را داشت تا از او یاری بخواهد. دور انگشتانش تسبیح سبز رنگ کربلا پیچیده بود که هدیه مادر بزرگش بود.
بعد از فوت مادر و پدرش، مادر مادرش هوای او را خیلی داشت اما زیاد عمر نکرد و بعد از چهار سال دنیا را ترک کرد.
از آن به بعد بود که دیگر دلخوشی در این دنیا نداشت جز زمزمه ها و ناله های شبانه اش.
با همان زبان خودش با خدا سخت گفت.
_خدایا من هروقت ازت کمک خواستم دستمو گرفتی.. کمکم کردی... تنهام نذاشتی... الانم تنهام نزار.
خیلی تنهام، کسیو ندارم پس دستمو بگیر.. دست خالی منو بر نگردون که پناهی جز تو ندارم.
نمیدونم این آقاهه کیه و چیکاره است و منو کی دیده؟ نمیدونم چرا ازم خوشش اومده و حرفاش راسته یا نه؟
فقط اینو میدونم که به این آشنایی حس خوبی ندارم.
پروردگارم تنها مونس و همدم من تویی دست رد به سینه ام نزن. من تنهام خیلی تنهام.. بدون تو تنها ترم میشم.
مهرزاد پشت در ایستاده بود و دلش برای دخترک دوست داشتنی قلبش آتش گرفته بود. صدای هق هق گریه هایش و التماس هایش به درگاه معبودش داشت او را دیوانه میکرد.
هیچکاری از دستش بر نمی آمد.
چقدر بی عرضه بود که نمی توانست دست معشوقه اش را بگیرد و از آن خانه ببرد یا جلوی زور گویی های پدر و مادرش بایستد.
حتی نمیتوانست آن سعیدی نامرد را خفه کند.
مهرزاد نظاره گر بود وچقدر بد بود عاشق بی دست و پا..
"وقتی عاشق میشوی دیگر هیچچیز دست خودت نیست، دست قلبته"
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_چهاردهم شب هنگام روبروی پنجره اتاقش نشسته بود و دستان ظریف و دخترانه
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀
#رمان_حورا
#قسمت_پانزدهم
مهرزاد آن شب براے اولین بار براے رها شدن دختر عمه اش از آن مخمصه دعا ڪرد.
برای اولین بار دستانش را بالا برد و از خداے بالاے سرش چیزے خواست..
خواسته اے ڪه آینده اش را تایین میڪرد..
_خداےا من نمیدونم ڪجایے و آیا صدامو میشنوے یا نه؟ من مثل حورا هرشب باهات حرف نمیزنم و نمیشناسمت. نمازم نمیخونم. روزه هم نمیگیرم.. فقط الان ازت میخوام ڪارے ڪنے حورا از این وضع نجات پیدا ڪنه و به زور مجبور به انجام ڪارے ڪه آیندشو به خطر میندازه نشه.
من.. من حورا رو دوست دارم و میخوام براے خودم باشه. هرچند میدونم من پیشت ارزشے ندارم اما حورا ڪه داره. اگر نمیخواے به من بدیش لااقل نزار دست سعیدے بهش برسه.
مهرزاد آن شب سرش را آرام روے بالش گذاشت اما پریشان خوابش برد و با ڪابوس هم خواب شد.
صبح با سردرد از جا برخواست و بے حوصله راهے شرڪت پدرش شد.
باےد با او حرف مے زد و ازش میخواست ڪه دست از عروس ڪردن حورا بردارد.
با مادرش نمے توانست حرفے بزند چون اخلاقش را حدس مے زد و مے دانست ڪه از حورا بیزار است، بنابراین پدرش مورد بهترے براے صحبت ڪردن بود.
هر چند او هم تحت تاثیر رفتار مادرش بود.
پا به شرڪت ڪه گذاشت سعیدے را دید ڪه با مرد جوانے مشغول صحبت است.
زےر لب گفت:مرتیکه پیر خجالت نمیڪشه میخواد ڪسیو بگیره ڪه هم سن دخترشه.. عوضے حقه باز.
از ڪنارش رد شد و به اتاق پدرش رفت.
_چیشده مهرزاد؟ چه عجب این طرفا پیدات شد.
_حوصله گله ڪردن ندارم بابا. مے خوام یه چیزے بگم بهتون.
_پول مے خوای؟
_نه.. جواب میخوام ازتون.
_چه جوابی؟
_چرا مے خواین حورا رو عروس ڪنین؟ ڪه چے بشه؟ ڪه با یک آدم حسابے پولدار فامیل بشین و بچاپ بچاپ ڪنین؟
_حرف دهنتو بفهم پسر...
_هیچی نگین بابا بزارین حرفمو بزنم. بعدم جوابمو میدین.
حورا چه گناهے ڪرده ڪه باید تو خونه این یارو بدبخت بشه؟ شما دیگه چرا؟مگه تو اون خونه اضافیه؟ چقدر غذا میخوره؟چقدر خرج داره؟ یک دانشگاهشه ڪه اونم دولتے میخونه و فقط چند تا ڪتاب میخره در طول ترم.
ڪدوم پولتون رو هدر ڪرده این دختر ڪه دارین زندگیشو سیاه مے ڪنین؟
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
یاران امام زمان (عج)
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ #رمان_حورا #قسمت_پانزدهم مهرزاد آن شب براے اولین بار براے رها شدن دختر عمه اش از آن م
سلام دوستان شبتون بخیر ببخشید رمان پاک کردم حلال کنید یه مشکل داشت مجبور شدم پاک کنم و دوباره ارسال کنم
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
سالروز میلاد فرخنده و سرشار از زیبایی و برکت دختر حضرت رسول (ص)🌺🌹
همسر حیدر کرار حضرت مرتضی علی (ع) و مادر با کرامت و پر عطوفت شیعیان که به زیبایی روز زن و مادر نام گرفته است
🌺🌼🌸☘🌿🍀🪴💐🌷
را به حضرت امام زمان (عج)، مسلمانان جهان، ملت شریف ایران، مادران فداکار و زنان مومن زحمت کش ایران زمین تبریک میگوییم🙏.
🌷🌷🌺🌺🌸🌸🌼🌼🌷
🎉🎁🎉
🎁
🎉#سالروز_میلاد_امام_خمینی
#رحمت_الله_علیه
مبارکباد!
🎁هدیه به روح بزرگ و ملکوتی
ایشان صلوات
🕯از فرمایشات معظم له:
🪔طول برزخ هر کس
به قدر عشق و علاقه او
به دنیا است.
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#سلام_الله_علیها
🎁
🎉🎁🎉