🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت63
بعد نگاهم کردوسرش را کمی به طرفم مایل کردو آرام گفت: –راستی یکی از شعرهایی که تو کتاب علامت زده بودید رو براتون خطاطی کردم و قابش کردم.بعد به اون کیسه کادوییه کنار مبل اشاره ای کردو ادامه داد:– بعدا که تنها شدید بازش کنیدوببینید.با تعجب گفتم: –من علامت زدم؟ کدوم کتاب رو میگید؟ــ کتاب دیوان شمس. البته شعرهایی که علامت زده بودیدزیادبودندکه من یکیش رو انتخاب کردم.
لبم را به دندان گرفتم و گفتم: –وای ببخشید، من یه عادت بدی دارم که موقع مطالعه مداد دستم می گیرم و مطالبی که جلب توجهم رو می کنه علامت می زنم.
با لبخند گفت:– اتفاقا عادت خوبیه، کار من رو که راحت کردید. در ضمن این جوری یه یادگاری هم ازتون دارم.از حرفش خجالت کشیدم ولی سعی کردم به روی خودم نیاورم و گفتم:– نه، باید ترک کنم. چند وقت پیش هم سر جزوه یکی از بچه ها این بلا رو آورده بودم.با صدای مادر که به آقای معصومی میوه تعارف کرد ساکت شدیم. سیبی پوست کندم و تکه ای ازآن را بریدم و ریحانه را که دیگر با اسرا حسابی رفیق شده بود صدا کردم و به دستش دادم.
ریحانه لبخندی زدو سرش را به زانوهایم چسباند.
بغلش کردم و بوسیدمش، زهرا خانم که تا حالا با مادر حرف می زد توجهش به ما جلب شدوبا لبخندگفت: –راحیل جان ریحانه خیلی بهت وابستس، چرا دیگه به ما سر نزدی؟ دلمون برات تنگ شده بود. وقتی کمیل بهم گفت تصادف کردی، دلم طاقت نیاوردگفتم هرجورشده بایدبیام ببینمت. بچه هاروسپردم به پدرشون وامدم.
ــ دستتون درد نکنه، زحمت کشیدید. دیگه منم گرفتار درس و دانشگاه بودم، حالام با این وضع "اشاره به پام کردم" یه مدت خونه نشین شدم.
ــ انشاالله زودتر خوب میشی، فقط تا میتونی شیر بخور. بعدپرسید:–حالاکجا تصادف کردی؟ من نمیدونم چرا مردم اینقدر بد رانندگی می کنند.خواستم سوال اولش را منحرف کنم برای همین گفتم: _تقصیر خودم بود یهو امدم وسط خیابون تاکسی بگیرم، موتوری بهم زد.
کمیل وسط حرفمان امدو گفت: –حتما حکمتی داشته. باید خدارو شکر کرد که به خیر گذشته.همه حرفش را تایید کردند. و مادر رشته کلام را به دست گرفت و یک ساعتی در مورد حکمت خدا و مهربانیش با کمیل حرف زدند. این وسط هیچ کس به اندازه ی خودم حکمت این تصادف رانمی دانست. بعضی وقتها که برایم اتفاقی می افتد، دربه در دنبال حکمتش می گردم، فراموش می کنم که اگر در خانه ی قلبم رابکوبم ودر پیچ وخم هاودالانهای تاریکش چراغی روشن کنم و دقیق به جستجو بپردازم، حکمتش را خواهم یافت. برای بدرقه ی مهمانها بلندشدم ولی آنها اجازه ندادندکه ازجایم تکان بخورم.
خیلی دوست داشتم زودتر بسته راباز کنم تا ببینم کمیل چه شعری را برایم نوشته است.
اسراازمن کنجکاوتربود. چون همین که دربسته شد، زودتر از من بازش کردوخیره به تابلو ماند، از دستش گرفتم و نگاه کردم. یک قاب چوبی، که رنگش قهوه ای سوخته بود و کاغذی که شعرروی آن نوشته شده بود هم با سایه روشن تصویرچند برگ سه پر راکشیده بود. خیلی زیبا بودو باسلیقه کار شده بود.وقتی شعرش را خواندم دقیقا یادم امد کی و کجای کتاب خواندمش. آن روز آنقدر خوشم امد که کنارش رانشانه گذاشتم. یک روز که کمیل خانه نبودو ریحانه هم خوابیده بود، حوصله ام سر رفته بود، به اتاق کمیل رفتم ودیوان شمس رااز کتابخانه اش برداشتم و شروع به خواندن کردم. چقدر آن روزاز خواندنش لذت بردم.
شعری که کمیل باخط زیبایش برایم نوشته بود را خیلی دوست داشتم. چشم هایم رابستم وچندبارزیرلب تکرارکردم.
"من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو"
✍#بهقلملیلافتحیپور
ادامه دارد....
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت64
به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مامان آمدوپرسید:–اسرامیخ روواسه چی میخواد؟
وقتی ماجرای تابلو رابرای مامان توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت: –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟باسر جواب مثبت دادم و گفتم: –خیلی دل نشینن.
سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم:
– یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخندی زدو گفت: –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه.می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟باتعجب گفتم:
– واقعا؟ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست.خندیدم و گفتم:
– یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند.ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت داشتند.
مادر آهی کشید و گفت: –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کلاس چطور کاسبی کردن و اخلاقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه.الانم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصلا یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده.ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن.بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم:–مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟بالبخندگفت:
–خیلی دعاها.
بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید.نفسش رابیرون دادو گفت:–برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای پیداکردن خودمون.
اسراخندیدوگفت:–مامان جان این الان دعا بودیا توهین؟
مادر هم خندید.–برای دیدن ودرک واقعیت به همهی اینها نیازه دخترم. اگه نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی...
مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود.
وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم:– وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط در جوابم لبخند زد.
ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم.اسرا با تعجب گفت: –نگا مامان اصلا لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای رویش.لبخندی زدم و گفتم:– همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حالا معنی اون چشم ابرو امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید.هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود.آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر ازآنها عذر خواهی کردو گفت:
–تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم مشغول می شوم توجهی نکرد.بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و به تابلوی روبه رویم چشم دوختم.با صدای پیامک گوشیام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود.
من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم.
بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم.چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد.با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم بالا رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود: "نوروز هيچ عيدي برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست. عیدت مبارک."
خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی بغضم بودکه خوابم کرد...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#غدیرخوانی
🌸 #غدیرخوانی / #عیداللهالاکبر ۴
🌺 به مناسبت #غدیر، #عیدولایت
💢 ای مردم...
🔹 برای آخرین بار در این اجتماع به پا ایستاده، (با شما سخن میگویم) سخنم را شنیده، پیروی کنید و فرمان پروردگارتان را گردن گذارید که خداوند عزّوجل صاحب اختیار و #سرپرست و معبود شماست و سپس فرستاده و پیامبر او سرپرست شماست که اکنون با شما سخن میگوید و سپس به فرمان خداوند #علی #ولی و #امام شماست و پس از علی علیهالسلام، امامت در فرزندان من از نسل على خواهد بود تا برپایى رستاخیز که خدا و رسول او را دیدار کنید.
✍ #فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی #عیدغدیر #حیدر
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج ⤵️⤵️
41.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐦شوربا کوفته🧆🧆
غذای_کردی
😍😍😍😍
#آشپزی
🌹#ازعلی_آموز_اخلاص_عمل 👌
💚امیرالمؤمنین عليه السلام:
🌺كسانى كه خود عيب دارند، علاقه مند به شايع كردن عيبهاى مردم هستند، تا جاىِ عذر و بهانه براى عيبهاى خودشان باز شود.🌺
🍃ذَوُو العُيوبِ يُحِبُّونَ إشاعَةَ مَعايبِ الناسِ؛ لِيَتَّسِعَ لَهُمُ العُذرُ في مَعايبِهِم🍃
📚غررالحكم، ح۵۱۹۸🌿
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
#غدیر_را_به_یاری_خداوند_جهانی_میکنیم
#مبلغ_غدیرباشیم 👌
#_۳۰_روز_تا_غدیر
ساخت بنر مدیر ارشد بانو مهربان
☘🌱نعیم علیزاده 🌱☘
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═❁یا امیرالمومنیـــن❁═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
🌹🌹🌹
#غدیر_را_به_یاری_خداوند_جهانی_میکنیم
#مبلغ_غدیرباشیم 👌
#_۳۰_روز_تا_غدیر
ساخت بنرمدیر ارشد بانو مهربان
☘🌱نعیم علیزاده 🌱☘
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═❁یا امیرالمومنیـــن❁═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼دوست خوبم امروز گفتی:
خدایا شکرت؟
#اللّهُمَّبارِکلِمَولاناصاحبِالزَّمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•بیقرارم،بیقرارم❤️🩹•
#امام_زمان
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُعلیڪَیابقیَّةَاللّٰه
یااباصالحَالمَهدےیاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریڪَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدے
ومَولاےالاَمانالاَمان . . . ♥️
#امام_زمان
من گدایی درت را دوست میدارم حسین
سائلان محضرت را دوست میدارمحسین
«بارالها، گریهکنهای حسینم را ببخش!»
این دعای مادرت را دوستمیدارمحسین
در میان آن شهیـــــدانی که دورت خفتهاند
زیر پایت، اکبرت را دوستمیدارم حسین
در کنـــــار علقمــــــــــــه، با دیدن آب فــــــرات
هیبت آب آورت را دوست میدارم حسین
وقتیدلتگرفت_فابکعلیالحسین💔
🤚صلےاللهعلیکیااباعبداللهالحسینع
عصر تون حسینی♥️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع