فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞عشاق الرضا علیه السلام
همه با هم زمزمه می کنیم صلوات خاصه امام رضا علیه السلام را...
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.
زیارت#امام_رضا علیه السلام به زودی روزیتون باشه ان شاءالله...
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═✧❁یا امام رضا❁✧═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
حضرت صادق(ع):
هنگامی که بنده ای توبه حقيقي کرد
خداوند او را دوست می دارد و در دنيا
و آخرت گناهان او را مي پوشاند و هر
چه از گناهان که دوفرشته موکل بر او
برايش نوشته اند از يادشان ببرد و به
اعضای بدنش وحي مي کند که گناهان او
را پنهان کنيد و به نقاطي از زمين که او در
آنجا گناه کرده است فرمان ميدهد که گناهان
او را پنهان کنيد.❤️
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✍برای امام زمان علیهالسلام فعالیت کنیم،
• برای زمینهسازی ظهور شب و روز کار کنیم،
• فردای قیامت که یقهی من و شما را بگیرن و بگن :
برای امام زمانت چکار کردی⁉️
جوابمون چیه⁉️⁉️
• فریب این دنیای فانی را نخوریم،
تا زمانیکه جان در بدن داریم، به امام زمان (علیهالسلام)، خدمت کنیم.
• امام به سربازانی وفادار و سختکوش نیاز داره
امام زمان علیهالسلام، دلتنگ ماست،
• دائماََ در آزمایش، امتحان، و غـــــــربال هستیم،
تا خالصیها از ناخالصیها جدا شوند...
• ما در برههای از تاریخ زندگی میکنیم که دنیا روز به روز سختتر و غــــــــربال ها شدیدتر خواهد شد...
اللﮩـم عجل لولیڪ الفـــرج
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
#مولایمن
🍂تا کی به پس پرده نهان چهره ماهت
عمری ست که من منتظرم بر سر راهت...
🍂کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آن کس که بود در صف محشر به پناهت...
🍂آگه ز دل سوخته ی منتظر هستی
خواهد که شود در دو جهان جزو سپاهت...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
آیت الله قاضی رحمةاللهعلیه:
اما #نماز_شب پس هیچ چاره و گریزی
برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از
کسی است که می خواهد به کمال دست
یابد و در حالی که برای نماز شب قیام
نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند
به آن مقامات دست یابد ،
مگر به وسیله نماز شب.
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🌸🍃
دنج ترین کنج دلخوشی هایم
جایی است که لبخند،
پر رنگ ترین حالت لبهای آدمها باشد!
دلم خوش می شود وقتی
خبری از دغدغه های سنگین و
دلهره آورشان نیست
و دنیای آرامش، آستنین هایش را بالا
می زند و برایشان
سفره مهربانی پهن می کند!
بیایید و مسیر محبت را شلوغ کنیم
بگذارید مهربانی دست به دست شود!🌱
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
هر کاری کردیم و هر شکلی شدیم، پشت سرمون حرف زدن...
خودمونی شدیم... گفتن جلفه
سر سنگین شدیم... گفتن مغروره
تا خندیدیم... گفتن سبکه
تا اخم کردیم... گفتن خودشو میگیره
ساده شدیم ... گفتن احمقه
تحویل نگرفتیم... گفتن خودشیفته س
خاکی شدیم... گفتن داره آمار میده
وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم... گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته
وقتی حرف زدن جوابشونو ندادیم... گفتن دیدی حق با ماست لال شده
هرجور شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن...
این مردم هیچ وقت احترام گذاشتن به عقاید دیگران را یاد نمیگیرن.
«پس فقط برای خودت زندگی کن»
🍃🌹
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
قاضی رفت کارواش.
کارگر اول چرخ ها را شست.
قاضی گفت: گویا تازه کاری؟ باید اول سقف را بشوری.
کارگر گفت:احسنت! فساد در جامعه هم همینطور است.
قاضی به فکر فرو رفت و گفت: تو نباید ماشین شور باشی
کارگر گفت: دکترای فلسفه دارم. همین حرف را در دانشگاه زدم اخراجم کردند.
قاضی گفت:
اول مرا شستی بعد ماشین را!
#داستانبانویدوم
قسمت هفتاد و چهارم
ننه حیدر چادرش رو دور کمر محکم کرد و گفت:
-دختر جان من نون و نمک آقات رو خوردم ...حالا بیام نوه اش رو بندازم؟؟؟
عرق پیشونیم رو با حرص با گوشه روسریم پاک کردم و گفتم:
-من به کسی نمیگم...اصلا قرار نیست بگم کسی کمکم کرده میخوام بگم زمین خوردم!!!
ننه به نجمه نگاه کرد و بهم گفت:
-دهنش قرصه؟
به نجمه نگاه کردم و گفتم:
-بگو که واسه خاطره ابجیت همه کار میکنی تا خیالش راحت بشه...
نجمه اشکش رو پاک کرد و گفت:
-آره قرصه!!!
ننه رو زمین درازم کرد و گفت:
-خیلی درد داره ...جیغ و هوار نکنی...
قلبم تند تند میزد...ننه کنارم نشست و گفت:
-چشمهات رو ببند و جلوی دهنت رو بگیر
به نجمه نگاهی انداختم و گفتم:
-چشمهات رو ببند...
ننه به نجمه گفت:
-برو بیرون...ابجیت از تو شرم داره...
نجمه کنارم دو زانو نشست و گفت:
-آبجی ،جون شیرین بلند بشو بریم...یادته دختر عمه آقا از شدت خونریزی مُرد؟تو رو خدا بلند بشو...
ادامه دارد 👇👇👇
گروهعاشقانفرج👇👇👇
🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀
#سرگذشتبانویدوم
قسمت هفتادوپنجم
از حرف نجمه حسابی ترسیدم...دست ننه رو پس زدم و گفتم:
میترسم...
********************
احمد کنارم نشست و گفت:
-میخوای اتاق های تو رو با طلعت عوض کنم؟اون ور بزرگتره ...
پشتم رو بهش کردم و خودم رو به خواب زدم...
احمد دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت:
-شریفه با من اینکار رو نکن...
دلم به حالش میسوخت اما دلمم نمیخواست زود آشتی کنم...
احمد پتو رو تا شکمم بالا کشید و گفت:
-شریفه چرا سر این دومی انقدر دل نازک شدی؟چه فرقی بین این و شیرین هست؟
به سمتش برگشتم و گفتم:
-فرقش اینه که سر اولی تو پشتم بودی اما سر این نیستی...
احمد دستش رو زیر سرش گذاشت و گفت:
-این چه حرفیه؟من همون احمدم که گفتم بچه نمیخوام تا زنم سختی نکشه حالا میگی پشتت نیستم؟
تو تاریکی به چشمهاش زل زدم و گفتم:
-حق من این نیست ...چرا باید اسم طلعت تو شناسنامه بچه من بره؟مگه کم درد میکشم مگه کم عذاب میکشم که یکی دیگه بدون هیچ زجر و زحمتی بشه مادر بچه ام؟
تو تاریکی دو دو نگاه احمد تو چشمهام رو خوب میدیدم...
احمد دستم رو گرفت و گفت:
-چی میگی؟چرا اسم طلعت ؟
به سقف خیره شدم و گفتم:
-عمه ات این رو گفت...اون گفت سجل بچه دومت رو به نام طلعت میگیریم تا اون هم اسما مادر بشه!!!
احمد سریع رو تشک نشست و گفت:
-امان از دست این زنهای بیکار...این جماعت به خدا قوم و خویش نیستن...اینا از هر دشمنی دشمن ترن...ببین چطوری من و تو رو با یک حرف نسنجیده به جون هم انداختن...
از حرف احمد تو دلم کور سوی امیدی نشست و گفتم:
-یعنی تو اینطور نمیخوای؟
احمد دستهام رو گرفت و گفت:
معلومه که نه...چه دلیلی داره مادر بچه تو باشی و اسم طلعت تو سجلش بره؟
تو دلم گفتم((شریفه برو خدارو شکر کن که نجمه رو با خودت بردی پیش ننه حیدر...))
ادامه دارد 👇👇👇
گروهعاشقانفرج👇👇👇
🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀