♨️انس با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸اگر میخواهید با او باشید که با آن حضرت بودن منتهی الامال جمیع اولیاء خدا است، هر روز آنچه میسر است برای آن حضرت #قرآن بخوانید و آنهایی که نمیتوانند سوره #قل_هو_الله احد را در هر حال بخوانند و جمع بین این دو، نور علی نور است و به مقتضای روایت معتبره هر کس که این کارش باشد با اوست و با او بودن، با خدا و جمیع انبیاء و اوصیاء بودن است.
🔸اگر کسی هر روز عزیزترین گوهر که کلام خداست، به #امام_زمان هدیه کند، هر جمعه که صحیفه اعمال به نظر آن حضرت میرسد کَرَم او که مظهر جود خداست، با او چه می کند؟!
اللهم بحق فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها لا تفرق بیننا و بینه أبدا
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ═✾#اَلْحَمْدُلِلّٰهْکَمٰاهُوَاَهْلُه✾
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━
🖋آیت الله وحید خراسانی
javad moghaddam - Tarane Eshgh Bahane Eshgh(320).mp3
3.7M
#بهانه_عشق
🌷امام_عصر
✋امام زمان ترانه عشق ♥️⃟🌾
#امیر_زمان
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۴
دستشوانداتخت روشونم چیه ازوقتی که بادایت زندگی می کنی خیلی ترسوشدی؟
سرمو تکان دادم نه ترسونشدم ولی داییم...سکوت کردم...
خلاصه خانومافهمیدن چی پشتشونه نیم
ساعتی ازکلاس نگذشته بودکه احضارشدیم من ومریم وسارامعلوم بودکسی مارودیده ورفته خودشیرینی هرسه به هم نگاه کردیم واز کلاس به قصددفترمدرسه زدیم بیرون.
مریم:خاک برسرمون شدبی چاره شدیم لباشوگازمیگرفت وسرشوتکان می داد.
سارا:حالاصبرکنیدشاید موضوع چیزدیگه ای باشه.
باخنده زدم توسرش خودتوگول میزنی؟؟
به دفتررسیدیم منم کمی ترسیده بودم نه ازاینا بلکه از آقاشیره
بادرزدن واردشدیم هرسه مون عین سه تفنگدار صاف ایستادیم...وای نگاشون کن داره دود ازدماغ وگوشاشون بیرون میزنه بعدازکلی دادوبی داد قرارشدبه والدین
زنگ بزنن که تشریفشونوبیارن
آه ازنهادم بلندشدآیدین بیچاره شدم بایدکاری می کردم با التماس گفتم
خانوم توروخدا زنگ نزنیداصلن کی گفته کارمابوده؟
ساراو مریمم انکارکردن ولی گوش این بشکه صدتنی بدهکارنبوداول خونه
سارا بعدمریم وای بعدمن البته قبل اززنگ زدن به آیدین ساراومریمو بیرون
کردصدای آیدین وشنیدم وای به روزم سرشوتکان دادتاجاییکه امکان داشت
پوست لبمو کندم خانوم مدیربعداز کلی خودشیرینی پیش آیدین به من گفت:تودیگه شوهرداری بایدیه زندگی واداره کنی نه این کارارو بکنی شوهرت این همه زحمت کشیدتاتواینجادرس بخونی میدونی درهفته چندبارزنگ میزنه تاازوضع درسی واخالق توباخبر بشه اون دوست داره توپیشرفت کنی اون وقت تواینجوری جوابشومیدی؟؟؟
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۵
روبه خانوم ناظم کردوگفت:خداشانس بده
درسکوت تودلم هرچی فوش قشنگ بلدبودم تقدیمش کردم باخودم میگفتم:
پیش آیدینم انکارمیکنم.
از اتاق مدیربیرون آمدم بادیدن
دوستان شیطونم خندم گرفت هرسه باهم زدیم زیرخنده گفتم:بچه هایادتون باشه لوندیدها...
ساراشونه ای بالا انداخت مگه مغزآقاخره روخردیم گردن بگیریم.
بعدازمدتی مادرسارابعد مریم جون خونه شون نزدیک بودزودرسیدن
هردوشون باتعهدی که نمی شه بهش اعتمادی کرد به کلاس برگشتن منم که ازبس منتظرموندم پام دردگرفت بود سربه زیرداشتم باپاروزمین نقاشی میکشیدم قلبم ایستادیاامام غریب اقامون اومدبایه کت وشلوارطوسی پیراهن
خاکستری کراوات طوسی انگار اومده عروسی ولی من می دونم همیشه رسمی
میره سرکاروای کاش خودموپوشک کرده بودم اینقدرجدی بودومحکم قدم برمیداشت که از ترس کپ کردم به من رسیدآخ عاشق بوعطرشم بریده بریده سلام دادم س...سلام
علیک سلام بازچه دسته گلی به آب دادی ها؟
سرمو پایین انداختم من نبودم اشتباه گرفتن
سرشوبه طرف پایین چندبار تکانم دادبا درزدن واردشدیم
ولی جرات کاری نداشتم خانوم مدیربادیدن آیدین ازجاش بلندشد ناظمم همینطور
آیدین:سلام ببخشیددیرشدمسیرطولانیه.
سلام خواهش میکنم بفرماییدبشینید
هردونشستیم
آیدین:بفرماییدسراپاگوشم
خانوم مدیرنگاهی به دست منوآیدین کرد.وشروع به زرزدن
کرد.هردونوشته روداددست آیدین
آیدین بااخم خوندشون بعدزدزیرخنده این چیه دیگه؟
ناظم:دست گل همسرشماست چسبونده پشت مامیدونیدبچه هاچقدربه ماخندیدن؟آیدین باشدت سرشوبه طرف من
چرخوندآره آیدا...کارتوبود؟
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۶
سختی آب گلومو قورت دادم نه کارمن نبود مدیر:داری دروغ می گی یکی از بچه هاتورودیده
گفتم:منودوستام دروغ نگفتیم
آیدین نگاه غضب ناکی به من کردکه یعنی خفه شوسرموانداختم پایین
آیدین:آیدابه خاطرکاری که کردی معذرت خواهی کن ازدست همشون خسته بودم شونموبالا اندختم من کاری نکردم که معذرت بخوام
صدای آیدین بلندشد:آیداااا
لباموجمع کردم دوباره شونمو بالا دادم
سکوتمودید خودش معذرت خواهی کرد.
به درک مرتیکه ی غول بیابونی
خانم مدیرکه ازحرکت من جاخورده بودبرای اینکه بیشتر آیدینو ازدست من عصبانی کنه کارنامه ی قشنگموروکرد ای بمیری بشکه صد تنی آیدین بادیدن نمره
های دسته گلم که درحد ده دوازده بودسرخ شدنگاه گرگرفتشو به من دوخت بعدکارنامه روگذاشت توجیبش روبه مدیر کردوگفت:اگه اجازه بدیدمرخص شیم البته آیدارم می برم بله خواهش می کنم
روبه من گفت:برووسایلتو بیار بریم
وای خداااا...خدااابدون حرف رفتم وسایلمو جمع کردم درجواب مریم و ساراکه
چی شد؟حرفی نزدم ازکلاس زدم بیرون میدونم که ازدستم عصبانیه...خب باشه چکارمی تونه بکنه الکی خودمودل داری می دادم توحیاط نبودفهمیدم رفته بیرون بدوبدو ازمدرسه زدم بیرون توماشین منتظر بودخدایابه من بدبخت بیچاره ی چلاق رحم کن فقط این یه بارو....
درماشینوآرام بازکردم نشستم البته چسبیدم به درخیلی ازش میترسیدم بدون اینکه نگاهم کنه ماشینوحرکت داد باخشم فریادکشیداین چه کاری بودکردی؟میدونی چقدر خجالت کشیدم هامی فهمی...؟آخه...
لعنتی این چه نمره هایی که گرفتی؟۱۲/۱۳شدنمره؟؟چرااون چرت وپرتاروچسبوندی پشتشون؟خجالت
نکشیدی؟
یه ریز حرف می زدودادوبی دادمیکرد منم خودموگوشه ی صندلی جمع کرده بودم....
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
🌱
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۶۷
ادامه داد:البته از کسی که پدرومادری بالاسرش نبوده بیش ازاین
انتظار نمیره.
بااین حرفش سوختم..بدم سوختم اشکام پرت شدن بیرون چکار به پدرمادرم داره سکوتوشکستم باگریه دادزدم:
من خیلی خوب تربیت شدم پدرومادرمن آدمای خوبی بودن حق نداری اسمشونوبیاری.....آره من نوشتم خوب کردم نوشتم حقشون بود..
هنوزحرفم تموم نشده بودکه احساس کردم صورتم آتیش گرفت چنان محکم باپشت دست زدتوصورتم که دهنم
پرخون شددستام که به شدت می لرزیدن گذاشتم جلوی دهانم..
گفت:خفه شو بزاربریم خونه نشونت میدم که سرپیچی ازمن چه عاقبتی داره؟
دیگه ساکت شدم سرموبه شیشه چسبوندم دستمالی ازجیبم درآوردم لبمو پاک کردم لبم می سوخت بیصدا اشک ریختم تارسیدیم خونه واردخونه که شدیم
دادزدمعصومه خانوم ...
معصومه سراسیمه از آشپز خونه بیرون اومدبله آقا
بروبیرون نمی خوام امروزاینجاباشی
بله چشم
سریع از ساختمان بیرون رفت وای خدا میخوادچکارکنه؟
هنوزدستم جلوی دهنم بودنمیدونم چراخونش بندنمیاد میخواستم
به اتاقم پناه ببرم که صدام کردکجاصبرکن بایدجواب بلبل زبونیتوبدی سرجام خشکم زدتودلم آشوب بودکتشودرآوردگذاشت
رودستگیره مبل دستش
رفت طرف کمربندش وبازش کرد از ترس مردم نکنه میخواد....جیغ بلندی
کشیدم وعقب عقب رفتم کمربندشودرآورد به پله هارسیدم پاهام توان نداشت بدنم می لرزیدهمونجانشستم وای
نه من آمادگی شوندارم می ترسم
حتی نمی تونستم التماسش کنم وقتی دیدم داره......
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
🌱
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک خنده هم میتواند تو را شریک گناه دیگران کند.
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آقایان اخلاق خوش داشته باشید تازندگیتون بشه بهشت
👤حجت الاسلام و المسلمین دانشمند
🌹
🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼
🌹خوشا روزى که مولا بازگردد🌹
🌷انا المهدى طنين انداز گردد🌷
🌹به حق مادرش زهراى اطهر🌹
🌷به حق فرق اکبر، حلق اصغر🌷
🌹خداوندا ظهورش دير گرديد🌹
🌷بسى عاشق در اين ره پير گرديد🌷
🌹مهيا کن تو اسباب ظهورش🌹
🌷منور کن تو گيتى را ز نورش🌷
💚 يا رب الحسين(ع)
💚بحق الحسين(ع)
💚 اشف صدر الحسين(ع)
💚 بظهور الحجة(عج)
✿✿